طرفداری- مدتی قبل و وقتی منچستریونایتد در تلاش بود هافبکی که شدیدا به آن احتیاج داشت را جذب کند، مشخص شد که چنین انتقالی برای بازیکن جذاب نیست. خودش گفت: «الان زمان مناسبی نیست.» و مدیر برنامهاش بی پردهتر حرف میزد: «نمیتوانیم در این برهه او را در چنین وضعیتی قرار دهیم.» این یک دست رد دیگر بود که به همان اندازه که برای تیم آسیب زننده بود، برای باشگاه دشنام محسوب میشد.
انتقال به یونایتد به عنوان یکی از بزرگترین نامها در تاریخ فوتبال، در حال حاضر جالب به نظر نمیرسد. کریستین اریکسن، پائولو دیبالا، جیدون سانچو، دکلان رایس و ماتیاس ده لیخت همگی طی ماههای اخیر به چنین نتیجهای رسیدند. برخی از بازیکنان یونایتد هم طی هفتههای اخیر از این مسئله در عجب بودهاند، به جز پل پوگبا. روحیه خوب تیمی در پیش فصل خیلی زود تبخیر شد تا به اندازه خط میانی تیم اوله گونار سولسشر شکننده به نظر برسد.
تیمی ناقص، از چهار بازی ابتدای فصل تا کنون به پنج امتیاز دست یافته است و در واقع از ۱۳ بازی آخر خود ۱۳ امتیاز کسب کرده است تا همه اینها حقیقتی را برای ما ترسیم کند: این یک لغزش ساده یا افت موقت نیست. این «شرایطی» است که خیلی از تیمها در فوتبال از آن اجتناب میکنند. حالا دیگر یونایتد باشگاهی محسوب نمیشود که حتی به رقابت جهت کسب جامهای بزرگ نزدیک باشد. اکنون به آنها به چشم باشگاهی ناکارآمد دیده میشود که مشکلات بسیاری دارد. جا دارد روی هر یک از آن مشکلات به طور مفصل بحث شود: از سطح فنی واقعی سولسشر به عنوان یک مربی تا سطح کیفی ترکیب تیم و فرایند یارگیری، اما دلیل اول حضور آنها در چنین شرایطی که حل شدن آن هم بعید به نظر میرسد، به خاطر مشکلی پایهای و اساسی است.
به نظر میرسد یونایتد نمیداند که میخواهد چه باشگاه فوتبالی باشد. قطعا میخواهند بهترین و بزرگترین باشگاه دنیا باشند ولی این هدف به اندازه برخی از برنامهها و تصمیماتشان مبهم است. مشکل واقعی این به نظر میرسد که نمیدانند برای رسیدن به آن جایگاه به چه چیزی نیاز دارند یا فلسفهای مشخص ندارند که همه چیز را زیر سایه خود بگیرد. هر مشکل و هر انتخابی در باشگاه به همین مسئله میرسد.
همه اینها در تردید برای انتصاب یک مدیر فنی خلاصه شده است. از آنجایی که هیچ مدیر فنیای در کار نیست، در نتیجه هیچ ایدهای از یک تیم در آنجا وجود ندارد. چنین پستی درباره بسیاری از این مسائل تصمیم گیری خواهد کرد و کارش فقط در پیدا کردن هویتی برای تیم خلاصه نخواهد شد. همین خلأ باعث شده است تا تیم در حال حاضر ۶ مدافع میانی داشته باشد ولی فقط دو مهاجم مرکزی در خود ببیند و در هر پست دیگری، فقط یک مصدومیت تا بحران فاصله داشته باشد. به همین خاطر تیمی را میبینیم که با وجود این که باشگاه بزرگی است و این به طور خودکار به این معنی است که در اکثر بازیها بخش زیادی از مالکیت توپ را در اختیار دارند، فقط در ضد حملات میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد.
از این رو است که به این نتایج و این شرایط میرسیم. این طور است که به نیاز مبرم باشگاه برای داشتن طرحی مشخص که مسیر باشگاه را ترسیم کند، پی میبریم. البته اگر یونایتد به دنبال نمونه کوچکی از آنچه که باید انجام داد میگردد، نباید راه زیادی را بپیماید. کافی است تا در جا به جایی تاریخی دیگری، مسیر منچسترسیتی را در پیش بگیرند. با وجود اخطارهای قبلی بسیار، یونایتد اشتباهات زیادی مشابه آنچه لیورپول در اوایل دهه ۹۰ انجام داد، مرتکب شد. از خود راضی بودن آنها باعث شد تا رقیبی که در گذشته کاملا در سطح پایینتری بود، از آنها جلو بزند.
در سال ۲۰۰۹ و زمانی که سیتی در تلاش بود تا تحت نظر مالکیت جدید روند گذار خود را طی کند، برایان ماروود (یکی از مدیران منچسترسیتی) همیشه برای انگیزه دادن به خود رو به اولدترافورد میکرد. همان طور که در کتاب «باشگاه» آمده است، او میگوید: «آن یک یادآوری از این بود که بزرگ بودن چه شکلی است. باید بهانهها را کنار میگذاشتیم. میخواستیم محیطی از بهترینها را بسازیم ولی اول باید میدیدیم بهترینها چه شکلی هستند.»
حرفهای او دقیقا به سیتی ۲۰۱۹ شباهت دارند. قهرمان لیگ برتر با ربودن گوی سبقت از سایرین دقیقا به همین جایگاه رسیده است. سیتی در هر زمینه مرتبط با فوتبال پیشرو است: از پرورش گرفته تا محصول نهایی و همه اینها در اهداف بسیاری که نشان از تاکتیکهای ورزشی درست آنها دارد، نهفته است. بخش زیادی از این کار به واسطه کنار گذاشتن تفکرات قدیمی و رفتن سراغ مغزهای برتر دنیا میسر شد: «سیبهای رسیده فوتبال در بارسلونا طی سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ که در منچستر بیش از پیش خود را اثبات کردند.»
درون زمین، پپ گواردیولا با بینش بالا، تمامی تکاملات اخیر فوتبال را در کارش ادغام کرده است. مشخصترین نمونه در این زمینه، استفاده از پرسینگ یورگن کلوپ در فوتبال مالکانهاش است تا همچنان ایدئولوژی تاکتیکی حاکم را در دست داشته باشد. در میان مدیران، آنها تیکسی بگریستین را در اختیار دارند که به عنوان مدیر ورزشی باشگاه، از بهترین شبکه روابط و تخصص در فوتبال برخوردار است که میتواند بهتر از هر کس دیگری اطلاعات لازم برای برنامه ریزی راهبردهای باشگاه را فراهم کند. فراتر از همه، فران سوریانو به عنوان مدیر اجرایی باشگاه با خلق گروه فوتبالی سیتی، جاه طلبانهترین طرح در مدیریت ورزشی را پیاده کرده است.
همه اینها در کنار نشست با خلدون المبارک (نایب رییس باشگاه) قرار میگیرد تا در مورد بازیکنانی که منچسترسیتی باید طی ۱۸ ماه آینده به خدمت بگیرد، تصمیم گیری شود. البته یکی از مهمترین عناصر در جریان این نشستها این است که هیچ چیزی قبل از این که با دقت بسیار مورد بررسی قرار گرفته باشد، در این جلسات مطرح نمیشود. اوضاع مثل یونایتد نیست که در یک چنین جلسهای، ناگهان نام بازیکنی جدید مطرح شود. مثل یونایتد این طور نیست که ژوزه مورینیو در ژانویه ۲۰۱۸ بگوید نیازی به پیشنهاد دادن برای ویرجیل فن دایک نیست زیرا تیم نیازی به مدافع میانی جدیدی ندارد و سپس چند ماه بعد، خودش را برای به خدمت گیری یک مدافع میانی به آب و آتش بزند. در سیتی همه همفکری میکنند. این اتصال بین بخشهای مختلف باشگاه واقعا برقرار است. مثلا یک مشکل در منچستر این است که تیم استعدادیابی باشگاه ایرادی ندارد ولی بخشهای مختلف باشگاه مکمل هم نیستند. آنها یک طرح و برنامه کلی ندارند.
یک منبع در این باره میگوید: «آنها گزارشهای زیادی از بازیکنان متعددی دریافت میکنند ولی اکثر آنها نادیده گرفته میشود. خیلی از بازیکنان تیم بهتر از بازیکنانی که استعدادیابی میشوند نیستند ولی موضوع اینجاست که دسته دوم نادیده گرفته میشوند. هیچ اتحادی در بین تفکرات آنها وجود ندارد.» این حرف بارها زده شده است و به همین خاطر میگویند یونایتد باشگاهی است که بر اساس ایجنتها تصمیم میگیرد. «اگر بازیکنان خاصی به باشگاه پیشنهاد شوند، شانس رفتن سراغ آنها بیشتر است.» این باعث شده در طول این شش سال بازیکنان زیادی کنار هم جمع شوند ولی لزوما مکمل هم نباشند.
باز، این اتفاق در سیتی امکان پذیر نیست. نکته مهم این است که در آن جلسات فقط نام بازیکنانی مطرح میشود که بتوانند در سبک بازی باشگاه جا بیافتند و این اتفاق آنقدر نهادینه شده است که میتوان ظرف پنج دقیقه به بهترین گزینه رسید. این روش، اشتباهات در بازار را به حداقل و منفعت بردن تیم را به حداکثر میرساند. سیتی مثل لیورپول، بارسلونا، یوونتوس و یا دورتموند ایده روشنی از سبک بازی خود دارد و این ایده در سراسر باشگاه جریان دارد. در واقع خیلی از باشگاههای کوچکتر لیگ برتری مثل نوریچ و لسترسیتی هم به این هویت یابی رسیدهاند. همه آنها از موفقترین باشگاه انگلیس، فلسفه واضحتری دارند.
البته یونایتد فقط فاقد این هویت نیست، بلکه به نظر میرسد از دانش فوتبالی لازم برای اجرا کردن آن هم بی بهره هستند. مشکل بزرگ (به زبان یکی از برجستهترین مدیران ورزشی فوتبال اروپا) این است که «یکی از سختترین قدمها در فوتبال، پیدا کردن فلسفه ابتدایی باشگاه است.» صرف نظر از نحوه تکامل فوتبال، دغدغههای زیادی وجود دارند که باید آنها را در نظر داشت. برای تصمیم گیری در این زمینه باید بینش و یکپارچگی بالایی در یک باشگاه وجود داشته باشد.
بزرگترین مزیتی که یونایتد مثل سیتی دارد، پول لازم برای مداوا کردن تمامی امراضشان است. البته قطعا میتوان در مورد سرمایه دارانی مثل گلیزرها هم بحث کرد (از این که چقدر به بعد فوتبالی باشگاه اهمیت میدهند، بگذریم) اما به نظر میرسد با این حال پول لازم برای حل کردن مشکلات تیم وجود دارد. و وقتی همه چیز را سر جای خود قرار بدهید، از این که چگونه اوضاع میتواند خیلی سریع رو به راه شود جا خواهید خورد. لیورپول جدیدترین نمونه در این زمینه است. ناامید کنندهترین بخش در مورد یونایتد همین جاست: تغییر کردن برای آنها تقریبا از هر باشگاه دیگری آسانتر خواهد بود.
چالش اینجاست که آیا اراده لازم در باشگاه وجود دارد یا نه زیرا واضح است که اد وودوارد (نایب رییس باشگاه) بهترینها را برای باشگاه میخواهد. سوال اینجاست که آیا آنها هرگز به این درک خواهند رسید که نیاز به انجام چه اقداماتی دارند؟ باز هم بخش زیادی از کار به جستجو برای یافتن یک مدیر ورزشی بر میگردد زیرا او کسی است که باید درباره این مسائل تصمیم گیری کند. این جستجو حدود یک سال است که جریان داشته و هنوز هم به نتیجه گیری نزدیک نیست. بدتر این که اصلا مشخص نیست آیا آنها میدانند این پست چه تخصصی نیاز خواهد داشت. وودوارد درباره پستی برای تغییر دید بلند مدت باشگاه حرف زده است و چیزهای دیگری که از «یار گیری» کلیتر هستند.
عده دیگری میگویند اقداماتی که واقعا باشگاه در حال انجام دادن است، چیزی دیگری را نشان میدهد. یکی از افرادی که در طول این پروسه طولانی از او مشورت گرفته شد میگوید: «به نظر میرسد آنها نمیدانند به دنبال چه چیزی هستند و این در تاخیر برای معرفی مدیر فنی باشگاه مشهود است.» یکی از تئوریها این است که شاید آنها به دنبال فردی «بله قربانگو» هستند. اجماع کنونی بر این است که در واقع یونایتد به دنبال تشکیل کمیتهای شامل بازیکنان سابق تیم از جمله درن فلچر و ریو فردیناند است که اطلاعات لازم را به یک مدیر فنی برسانند و بالاتر از آنها، مایک جاج (مدیر توسعه گروهی باشگاه) و اد وودوارد قرار داشته باشند.
آن کمیته به دنبال بازیکنان جوانتری با تاکید روی بازیکنان بریتانیایی خواهد رفت تا ظرفیت ارائه فوتبالی سریع و نافذ را داشته باشند. این بخش از کار چیزی است که سولسشر تا کنون تلاش داشته است آن را انجام دهد. اگرچه این واقعا یک فلسفه نیست. این بخشها و مقامات از هم جدا و تفکیک شده هستند. «روی کار آوردن بازیکنان جوان و ارائه فوتبال سریع» تنها خواستههای نهایی هستند، نه طرحها و رویکردهای ادغام شده. یک مثال دقیقتری در این زمینه، به موقع تصمیم گیری روی یک هدف در بازار بر میگردد. در حالی که سیتی برای جذب بازیکنی صرفا به این نگاه میکند آیا او استعداد و شخصیت مناسب با باشگاه را دارد، یونایتد به دنبال این است تا ببیند آیا آنها میتوانند در آینده در ترکیب ۱۸ نفره تیم در فینال لیگ قهرمانان قرار بگیرند یا نه. باز هم این تفکر اشتباه به نظر میرسد. با این حال منابع میگویند وودوارد دوست دارد راه خودش را برود و در واقع در اینجا پای یک منطق تجاری در میان است که تفکرات همسایههای آنها را تکرار میکند.
در یکی از چالش بر انگیزترین لحظات سیتی طی ۱۱ سال گذشته، سوریانو حین شام خوردن در رستورانی در لندن سعی داشت تا برنامه دقیق باشگاه را شرح دهد. این مرد کاتالان تصویری از یک مسابقه قایقرانی را ترسیم کرد و گفت: «وقتی از بقیه عقب هستید، جلو زدن از آنها با دنبال کردن همان روشی که آنها در پیش گرفتهاند، غیر ممکن است. باید راه متفاوتی را امتحان کرد.» شاید این طور کمی رویکرد یونایتد برای ما قابل درک شود اما حقیقت این است که برای شناسایی آن راه متفاوت، باز هم به دانش فوتبالی نیاز دارید. در واقع ایده فوتبالی همان چیزی است که میتواند تفاوت را رقم بزند. این چیزی است که یونایتد فاقد آن است.
به همین خاطر است که تیم پیوستگی لازم را ندارد. به همین خاطر است که سراغ سبکهای متفاوتی از مربیان و بازیکنان میروند و هنوز نتوانستهاند یک مدیر فنی پیدا کنند. چون هیچ دید فوتبالی یکپارچهای در کار نیست. وقتی چنین شرایطی در یک باشگاه پیش میآید، نتایج تیم درون زمین نشان دهنده عملکرد مدیران است نه کادر فنی. سرمربی کنونی تیم به طور جدی به فکر انتقال میسون گرینوود به تیم اصلی است. این حرکت به پیروی از تاریخ یونایتد است اما فقط به طرز ظاهری. مشکل همین جاست. این واکنش دیگری به اوضاع است، نه یک طراحی بزرگتر. این چیزی است که یونایتد کم دارد: این باشگاه به یک طرح و برنامه نیاز دارد. این تنها راه واقعی برای عوض کردن اوضاع است.