طرفداری- در 20 نوامبر فیلمی درباره زندگی او اکران خواهد شد. فیلمی که زوایایی از کنی دالگلیش را نشان خواهد داد که شاید باعث شگفتی بسیاری شود. رساندن این مسئله که کنی دالگلیش برای هواداران لیورپول چه جایگاهی دارد، سخت است. شاید بزرگترین بازیکنی که پیراهن قرمز باشگاه را بر تن کرده تا اولین حضورش به عنوان سرمربی که در طیف بسیاری از علاقهمندان به فوتبال، کمارزش جلوه داده شده است.
مردی که شهر در غمگینترین ساعاتش به او نگاه میکرد. در کلمات خود دالگلیش، هیچکس بزرگتر از باشگاه نیست. این مسئله درستی است اما کمتر افرادی پیدا میشوند که تاثیری مانند او روی لیورپول گذاشته باشند. هنگامی که لیورپول در سال 2011 و دور سوم Fa Cup باید به مصاف منچستریونایتد میرفت، در ورزشگاه اولترافورد بودم. بازی با پنالتی بحث برانگیز ابتدای مسابقه و اخراج استیون جرارد در نیم ساعت بعد آغاز شد. 24 ساعت قبلتر خبر آمده بود که دوران مصیبتبار روی هاجسون تمام شده و کنی دالگلیش برای سمت سرمربی بعدی فرا خوانده شده است.
از ابعاد بسیاری، این روزها شاید معنای خاصی نداشته باشد اما ماجراجویی شگفت انگیز و سراسر هیجان لیورپول که در جایگاه شرقی اولدترافورد برای خودشان خیمه زدهاند، خاطره انگیز محسوب می شود. حس کلی این بود که همه چیز درست خواهد شد چرا که کنی برگشته است. جدا از آن 3 ماه گرفتن سکان هدایت سلتیک در سال 2000، کنی دالگلیش از اوایل فصل 1998/1999 و عنوان سرمربیگری نیوکاسل، از فوتبال دور شده بود. او بیش از یک دهه در فوتبال حضور نداشت و همه چیز تغییر کرده بود.
در چشمان حالا کودکانه هواداران لیورپول، دالگلیش با آن روحیه پیروزی طلبیاش برایشان همان داگلیش بود. این شور و اشتیاق از کسانی که آنقدر سن داشتند تا دوران بازی و سرمربیگری او را به یاد بیاورند، حالا به افرادی منتقل شده بود که نام دالگلیش را تنها در کتابهای تاریخ دیده بودند. برای حداقل زمان کوتاهی، دالگلیش نظمی را به باشگاه آورد که جای خود را به دعوا و اختلاف داده بود. او آرامشی را به باشگاه هدیه داد که تمام اعضایش یکدیگر را متهم میکردند. زمانی در باشگاه بود که روی هاجسون جانشین رافائل بنیتس شد و ماجراهای فروش باشگاه به Fenway Sports Group، جنگ داخلی به وجود آورده بود.
آن روزی را که کنی دالگلیش در فوریه 1991 لیورپول را ترک کرد، به وضوح در خاطرم هست. کمتر از 48 ساعت پس از تساوی 4-4 در بازی تکراری Fa Cup مقابل اورتون در گودیسون پارک گذشته بود. حس شوکه شدن و ناامیدی در باشگاه کاملا قابل لمس بود. در نگاه من، کنی همیشه آنجا بود و به یکباره دیگر اثری از او نبود.
فاجعه هیلزبورو نیز در خاطرم هست. هیچ وقت از بین نمیرود. برای مردی که نامش با بردن لیگ و جامهای اروپایی گره خورده، نشانههای قابل توجهی بیش از آن چه لازم بود، وجود داشت. 15 آوریل 1989 ( روز فاجعه هیلزبورو) بود که جایگاه دالگلیش را به عنوان یک مرد تثبیت کرد. او بارِ یک شهر ویران شده را به دوش میکشید. دالگلیش و همسرش مارینا فلانگ، درهای آنفیلد را به روی هر کسی که نیاز بود آنجا باشد باز کردند. مردم آمدند و آمدند و آمدند. نسی شنکلی، بیوه بیل شنکلی نیز به صف پیوست. در آخر روز درها باید بسته میشد. نسی شنکلی به جای شناسایی خودش به دیگران، به خانه بازگشت و روزهای دیگر باز هم به جمعیت پیوست.
لیورپول بر روی فروتنی همسر نسی برپا شده بود و اخلاق دالگلیش نیز به همان بازمیگشت. وقتی شنکلی فهمید که در اوایل دهه 70 شنکلی با حضور در کمپ ملوود در تست های باشگاه لیورپول شرکت کرده اما از دیدگان او پنهان مانده، بسیار ناراحت شد. شبیه اتفاقی که برای شرکت «دکا» افتاد و آن ها شانس امضای قرارداد با بیتلز را پیش از رسیدن به شهرت از دست دادند. باب پیزلی در فصل 1977/2978 کنی دالگلیش را به جای کوین کیگان که به نظر غیر قابل جایگزین میآمد، از سلتیک خرید.
اتفاقات فوقالعاده به وقوع پیوست. لیگها و جامهای اروپایی زیادی همراه با چند جام کوچک دیگر به دست آمد. دوران قدرت در لیورپول به گونهای بود که جام خیریه و سوپرکاپ اروپا نسبت به دیگر باشگاهها برایشان اهمیتی نداشت. این نشان از غرور آنها نبود. بلکه خبر از فروتنی دالگلیش میداد که چند درجه بهتر از کیگان بود. حالا وجهه اسطورهای کیگان در آنفیلد به دالگلیش ارث رسیده بود. پادشاه مرده بود و حالا پادشاه بزرگتری تخت را صاحب شده بود. جایگاه به نظر بدون جانشین کیگان، حالا به خوبی توسط دالگلیش پر شده بود. حتی در حال حاضر نیز باشگاه با رو کردن بازیکنی که در حد و اندازه اسطورههای قبلی باشد، مشکل دارد. دالگلیش متعلق به لیورپول است؛ در حالی که کیگان در نگاه بزرگتر، به جامعه فوتبالی تعلق دارد.
بازیکنی که گل پیروزی در فینال کاپ اروپا را با لوگو آدیداس به ثمر میرساند، نباید 68 ساله شود. برای من دالگلیش همیشه میتواند پس از گلزنی، از جایگاه تبلیغات در ورزشگاه ومبلی بپرد. مانند همان چیزی که پس از گل پیروزی مقابل کلاب بروخه در سال 1978 انجام داد. با همان بازوهایی که به آسمان رفته و لبخندی که بر لب دارد. او نماینده ارتش هواداران لیورپول بود که بر لندن فرود آمده بود.
آن لبخند درخشانش با بی اعتمادی به کسانی که در دایرهاش قرار نداشتند، ترکیب شده بود. هوش سرشارش که رقبا را در سر جای خود نگه میداشت. او همیشه در خانه و مرسیساید بود. او همان مردی بود که برای هر کرنر میجنگید و آن را وظیفهاش میدانست. او در لیورپول متولد نشده بود اما خلاصه لیورپول بود.
درون زمین، تسلطش بر روی توپ متحیرکننده بود. قدرتمند و دارای مهارت همراه با چشم سومی که همواره میدید همتیمیهایش در کجا حرکت میکنند. همکاریاش با ایان راش بدون هیچگونه خطایی انجام میگرفت. یک گل در خانه مقابل واتفورد، خلاصه تلپاتی بود که میان آنها وجود داشت. هنگامی که دالگلیش توپ را در یک سوم دفاعی واتفورد در اختیار گرفت، شانهاش را به سمت راست خم کرد و با پاسی دقیق، توپ را درست در یک اینچی ایان راش انداخت. مهاجم ولزی نیز بدون هیچ کوتاهی، توپ را در درون دروازه استیو شروود قرار داد.
دالگلیش در کنار افرادی چون تری مک درموت، ری کندی و جیمی کیس بازی کرد. وقتی که گراهام سونس چند ماه پس از حضور دالگلیش به لیورپول پیوست، ارتش تکمیل شده بود. لیگی که در سال 1978/1979 به دست آمد، آمیزهای از هنر بود. یک تاج پادشاهی در اقیانوسی از موفقیت. در آن فصل آلن هنسن نیز به لیورپول پیوسته بود تا در کنار دالگلیش و سونس، قهرمانی را تجربه کند.
وقتی که نور در حال کمرنگ شدن بر آن تیم تماشایی بود، پیزلی ترکیبش را بازسازی کرد و دالگلیش نقشی مهم در پیشرفت آن تیم داشت. نه تنها راش بلکه بازیکنانی چون مارک لاورنسون، رونی ویلان، سمی لی و کرگ جانسون. او باید تمام آنها را مدیریت میکرد. به دست آوردن جامها ادامه داشت تا این که هیسل به وقوع پیوست. دلهره آور و اجتناب ناپذیر. این مانند جای زخم دائمی بر باشگاه ماند. سایهای طولانی که بر سر لیورپول افتاد. سایهای که پوسته فوتبال انگلیس را نیز لکهدار کرد. از دالگلیش خواسته شد تا سمت سرمربیگری باشگاه را بر عهده بگیرد.
در باور عمومی این مسئلهای نادرست است که پس از فاجعه هیسل، جو فاگان قراردادش را با لیورپول به عنوان سرمربی تمدید کرد. پس از دوران موفق پیزلی، فاگان 62 ساله هدایت لیورپول را بر عهده گرفت و تا پایان فصل 1984/1985 در این سمت ماند. اسم کنی دالگلیش و فیل نیل به عنوان کاندیداهای سرمربیگری آمد. با این حال بسیاری فکر میکردند فردی از بیرون باشگاه هدایت تیم را بر عهده خواهد گرفت. اسم الکس فرگوسن نیز برای این شغل آورده شده بود. بسیاری از روزنامهنگاران نیز از گراهام تیلور نام میبردند.
در روزهای سردرگمی پس از هیسل، انتخاب دالگلیش حس خوب و در عین حال شوکآوری بود. با وجود شروع بی ثباتش به عنوان سرمربی، کنی دالگلیش با یک تیر دو نشان زد و در فینال Fa Cup مقابل اورتون، جام را بالای سر برد. راش از تیم جدا شد و به یوونتوس پیوست. او حتی تیم بهتری ساخت. تیمی متشکل از جان بارنز، پتر بردزلی و جان آلدریج. این یک هیپنوتیزم فوتبالی بود.
فاجعه هیلزبورو باشگاه و سرمربیاش را تغیییر داده بود. حالا باید در نبردهای جدیدی پیروز میشدید. جنگهایی که در خارج از زمین شکل میگرفت. هیلزبورو سومین حادثهای بود که در آن دالگلیش مردمی را میدید که دیگر به خانه بازنمیگردند. پیش از هیلزبورو و هیسل، او در حادثه آیبراکس پارک در 2 ژانویه 1971 که باعث کشته شدن 61 نفر در راهپلهها برای خروج از استادیوم شد نیز حضور داشت. در زمین، در فینال Fa Cup برابر اورتون پیروز شد و رقابت قهرمانی را به آرسنال واگذار کرد. سال بعد عنوان لیگ نیز خودکار به دست آمد و کمتر از یک سال بعد، داگلیش رفته بود.
چهار سال بعد دیدن او که هدایت بلکبرن روورز را برعهده گرفت بود و یک عنوان لیگ را در آنفیلد به دست آورد، حس ناآشنایی بود. پس از دالگلیش نیز لیورپول مسیر نادرستی را طی کرد. همان قدر که لیورپول نیاز داشت تا دالگلیش به عنوان سرمربی در تیم باقی بماند، دالگلیش مردی بود که باید میرفت.
از راههای زیادی، اینجاست که داستان برای من به پایان میرسد. لیورپولی که میشناختم و با آن بزرگ شدم، در آوریل 1989 متوقف شد. آخرین نشانههایش نیز در فوریه 1991 به پایان رسید. همه چیز بعد از آن مانند یک سراب تو خالی به نظر میرسید و انگار متعلق به شخص دیگری بود. مطمئنم که در یک جهان موازی کنی دالگلیش به عنوان سرمربی باقی مانده و موفقیتها هنوز ادامه دارد. تمام آنها نیز توسط دالگلیش جشن گرفته میشود. در حالی که بازوهایش رو به آسمان است و لبخندی بر لب دارد.