این را می فهمم که کسانی عاشق فوتبال هستند ، آنقدر عاشق ، که می شود نام دیوانه به آنان اطلاق کرد . ردِ پای این دیوانگان و عاشقان فوتبال را هم می شود در همه جا دید . از ورزشگاه ها گرفته تا فضای مجازی و دیوارنوشته ها . برخی عاشق خودِ فوتبال هستند ، بعضی دیوانه ی فلان بازیکن و برخی هم شیدای فلان باشگاه . منطق هم ندارند . در هر شرایطی دنیا را از چشم معشوق خود می بینند . منطق شان ، ضربان قلب و تپشِ احساس شان هست که برای معشوقه شان حاضرند جان بدهند . یا یقه پاره کنند ، یا فحش بدهند ، آنهم چه فحش هایی . قبلا هم نوشته بودم ، در روزگار استادیوم رفتن ما ، فحش هایی که می شنیدیم ( خوشبختانه هرگز در جوِ دشنام گویی نبوده و نخواهم بود . ) از شیر سماور فراتر نمی رفت . آنهم سهم داور نگون بخت بود . ورود خانم ها که سال ها بود به ورزشگاه ها ممنوع شده بود . نه از جهتِ رسمی یا فرمایشی . امنیتِ ورزشگاه ها سال ها بود برای کودکان و زنان به دلیلِ شور و هیجانِ برخی هواداران ترسناک شده بود . تهران یک ورزشگاه امجدیه داشت که شور فوتبالیش شهره بود . ورزشگاه سوگلیِ آریامهر و بعدتر آزادی ، بیشتر ، سهم دربی ها بود و بازی های ملی . اصفهان هم که یک ورزشگاه در وسط شهر داشت به نامِ پهلوانِ ملی ، تختیِ بزرگ . که می گفتیم باغ تختی به سکونِ غین . ( در نوجوانی بارها در این باغ تختی بازی کردیم و روی چمن ناهموارش ، زانو به خاکِ مالاندیم . ) . سکوهای سنگی و سرد پذیرای ما تماشاگران عاشقِ فوتبال بود تا عصری را با هیجان و دیوانگی فوتبال سر کنیم و بعد از بازی پوسترهای بازیکنان محبوبمان را در پیادهروهای نزدیک استادیوم ببینیم و حظ کنیم و احیانا اگر پولمان می رسید یکی از آن عکس های محبوب مان را آویز دیوار اتاقمان کنیم و باز حظ کنیم .
رقابتِ هواداری هرگز از ضمیر تماشاگر حذف شدنی نبود . اگر پرسپولیسی بودیم تاج رقیب بود ، با سپاهان کَری داشتیم ، اگر تاجی بودیم پرسپولیس رقیب ابدی بود و کلکل فوتبالی هم جزءِ این هواداری هامان بود . رقیب هم یا رفیق بود یا خویشی در میان یاران . توهین که هرگز نبود ، اصلا بلد نبودیم فحش بدهیم ، فحش و توهین را ، خانواده ، به عنوانِ مگوی ابدی ، ممنوعش کرده بودند . ما که کودک بودیم اگر حرفی نامتعارف از دهانمان می پرید جایزه اش ، فلفلی بود که مادر ( این یگانه گوهرِ بی همتا ) لب و دهانمان را مهمانش می کرد . یا ضربه جارو و دمپایی . دشنام تابو بود . آنهم برای فوتبال ، هرگز به یاد ندارم کسی از یاران فوتبال بین و رقیب چیزی گفته باشد که بغض را در گلوی رقیبش بشکند . بازی که تمام می شد و کلکل های ما هم ، بّعدّش ، بر سر سفرهی پر نعمت مادر ( من یا دیگری ، فرقی نمی کرد ) حلقه می زدیم و آبگوشتی و برنجی و خورشتی ، یا هر دستپختِ بی همتای مادر را با ترشی و چاشنی نوش می کردیم و فوتبال یادمان می رفت . عصرها هم که ولِ کوچه ها بودیم و توپِ سه پوسته و دو پوسته پلاستیکی و اگر وضعمان بهتر بود توپِ قانونی در زمین های خاکی نزدیک خانه یا بعدتر روی آسفالت داغِ کوچه ها مهمانِ پاهای ما بود که با کفش کتانی و دمپایی و گاهی برهنه ، جیغ زنان و فریادکشان محله را خرابِ نعره هامان می کردیم . آنجا هم یادم نیست کسی از مادر بد بگوید یا خواهر ، مادر و خواهر برای ما ناموس بود . مهم نبود از که بود . هر کسی بود برای ما محترم بود و حریم .
رقیب بودیم ، پرسپولیس یا تاج ، و بعدتر استقلال ، و سپاهان . دو تیمِ پایتخت بیشتر ، رقابت می طلبید . نفرت نداشتیم ، اصلا چیزی به عنوان نفرت بین ما نبود . نفرت از چه ؟ مگر عشق کردن با پرسپولیس جایی برای نفرت می گذاشت ؟ یا عاشق تاج و استقلال بودن محلی در دل برای تنفر باقی می گذاشت ؟ یا تاجی بودیم یا پرسپولیسی . وقتی برای نفرت و تنفر نداشتیم . عاشق بودیم . عاشق مادر ، خواهر ، دختر همسایه ، تیم محبوب مان . دیگر وقتی برای چیز دیگر نمی ماند .
زمانه عوض شد ، آدم ها بیش از آنکه عاشق باشند نفرت را مزمزه می کردند . حالا دیگر هوادار پرسپولیس کمتر بود ، یا استقلال . آدم ها تبدیل شدند به نفرت ساز ، تنفر از پرسپولیس ، یا استقلال . فضای مجازی که آمد اوضاع بدتر شد . آنتی لنگ و آنتی کیسه محبوب تر شدند . هوادار بیش از آنکه به تیم ش عشق بورزد ، متنفر از تیم رقیب شد . اصلا شعار عوض شد ، تو وقتی می توانی پرسپولیسی باشی که متنفر از تاج باشی و استقلالی . از هر چه رنگ آبی ست . رنگ خونت شاهد می شد . تاجی وقتی می شدی که تنفرت از رنگ سرخ عیان می شد ، آسمان شاهد می شد و دریا . آرام آرام یادت می افتاد که هر پرسپولیسی ، یا هر استقلالی ، یا هر سپاهانی ، یا هر تراکتوری ، خانواده ای دارد . پس باید سوزاندش ، چه کسی بهتر از ناموسِ رقیب . مادر ، یا خواهر . حرف ها تند شد . مادر و خواهر ضعیف ترین و حساس ترین فردِ جامعه بودند ، همیشه ، از منظر هوادار نرینهی فوتبال . و رگِ بغض را در احساسِ رقیب قلقلک می داد. پس رقابت بر سرِ مصادرهی ناموس آغاز شد . چه لذتی داشت این رها شدن از قیودِ ادب و مردانگی . شعارها تندتر شد . ورزشگاه پر شد از فحش ، آن چنان که دیگر نمی شد به ورزشگاه رفت . مگر می شود پای در جایی گذاشت که این چنین ، مگوترین اعضا خصوصی ناموس و زنان سرزمین مان بر دهانِ آدم ها جاری شود . آن هم نه در اقلیت ، که در تعدادِ زیاد . به اندازهی یک ورزشگاه . خندیدیم و گذشتیم . گاه همراهی هم کردیم ، با سکوت .
فضای مجازی که آمد اوضاع بدتر شد ، بدتر که نه ، وحشتناک شد . اینستاگرام محلی شد برای تکثیرِ بداخلاقی هامان . کسی ، جایی ، به نظرمان توهین به تیم متبوع مان کرد ، وزیری را دوست نداشتیم ، به هر دلیلی . بازیکنی نفرت مان را بر می انگیخت ، تیمی را رقیبش بودیم . داوری را نمی پسندیدیم . مدیری برایمان جذاب نبود . دهان مان وظیفه اش سنگین تر شد . زبانمان به کَژ چرخید . قلممان به ناراست آلوده شد . ترکش عصبانیت و دلخوری هامان باید به کسی می خورد . آن کَس ، چه بهتر که زن باشد . و مادر ، و خواهر ، و همسر ، و هر که مادینه بود . و یادمان می رفت که ما هم عاشقِ زن می شویم ، که مادر باشد ، یا خواهر ، یا کسی از جنسِ دختر .
حالا هوادار فوتبال ، به ظاهر ، و فیفا ، به واقع ، مدافعِ حضور زنان شده در استادیوم ها . چه شوخیِ بامزه ای . کسی به فیفا نگفته که ما حریم این جنسِ آسیب پذیر را سال هاست شکسته ایم ؟ من مانده ام آن هوادارِ فوتبال که در ورزشگاه ، زبان به هتکِ حرمتِ نوامیس و زنان گشوده ، یا در فضای مجازی ، متنی دربارهی جنسِ برابرِ مردان نبشته ، عرق شرم از ذهن آلوده ش نمی ریزد ؟
خطابه ای از بزرگی ، سال هاست بلغور می کنیم ، دعایی در خور ، دربارهی این سرزمین ، که اهورا این مُلک را از سه گزند در امان دارد ، دشمن ، خشکسالی و دروغ ، کاش آن بزرگ ، کمی ذهن فراخ داشت و رویایی عریض تر ، که در نیایشش این را ملتمس می شد . که کاش این سرزمین آلودهی دهانهای آلوده نمی شد . و حُرمت زنانش و دخترانش ، خط قرمزِ ابدی مردانش می شد .
پ ، ن : اینکه در متن ، از جنسِ زن به عنوانِ ضعیف و آسیب پذیر نام بردم نه از جهتِ نابرابری در برابر مردان بود ، که این واژه ها به دلیلِ نگاه مردسالارانه و برتربینِ مردان ایرانی عنوان کردم . زن به نگاه من ، نه جنسِ دیگر ، که برابر با مرد می دانم و معتقدم . با احترام به همهی زنان و دختران و خواهرانِ سرزمینم ایران .