عــAliــی .یه روز بارون باریده بود و زمین گلی بود. منم رفتم مدرسه بعد وارد کلاس که شدم دیدم سه نفر هست و یکیش رو با کفشای گلیش رفته رو صندلی من و داره پنجره رو میبنده.
منم عصبی شدم و او دو نفر دیگه که بودن بچه شلوغای کلاسمون بودن و بدون صدا بهش اشاره کردن
پرده هم رو اون یه نفر افتاده بود من نمیدیدمش بعد پامو بلند کردم یه لگد زدم تو کونش تا پرده رو جمع کرد دیدم مدیره :|