مطلب ارسالی کاربران
گونزالو هیگواین؛ آن پنالتی لعنتی!
در روزهای داغ جام جهانی بود که رونالدو طی یک انتقال جنجالی راهی یوونتوس شد.
انتقالی که قرار بود لبخند را روی لب همه ی بیانکونری ها بنشاند. گونزالو نیز در اولین ملاقاتش با کریستیانو لبخند به لب داشت اما میشد اضطراب را نیز پشت لبخندش دید.
روزگاری در مادرید با او هم تیمی بود و مشکلی نداشتند اما او یک چیز را میدانست : کریستیانوی پا به سن گذاشته دیگر قرار نیست در پست وینگر و در کنار او بازی کند و این برایش یک زنگ خطر بود چرا که دیگر جایگاهش تضمین شده نبود.
خیلی زود شکش به یقین تبدیل شد باشگاه به او اعلام کرد که دیگر جایی در تورین ندارد و باید ساکش را ببندد.
چند پیشنهاد داشت اما میلان از همه ی آن ها جدی تر بود و میلان را انتخاب کرد. در روز معارفه اش میلانی ها برایش سنگ تمام گذاشتند. جمعیت زیادی به استقبالش آمد و این حمایت همان چیزی بود که میخواست. قبل تر رئال مادرید به او پشت کرده بود اما ناپلی ها با حمایت او را سر پا نگه داشته بودند. حال همان داستان برایش تکرار شده بود و امید داشت ادامه داستان را هم مانند آنچه در ناپل انجام داد رقم بزند.
شروع خوبی داشت، در اولین بازی اش برای میلان گل زیبایی به رئال مادرید در یک بازی تشریفاتی زد . در دومین بازی سری آیی خودش در اواخر بازی یک پاس استادانه به کوترونه داد و اجازه نداد رم با دست پر از سن سیرو خارج شود و پیروزی را به دیاولو هدیه داد.
در پنج بازی بعدی میلان نیز گل زد. شش گل !
آنقدر از شرایط خرسند بود که طی مصاحبه ای گفت اگر گتوزو بخواهد جانم را نیز برای این تیم می دهم. پس از سپری شدن مدتی از فصل بالاخره روز موعود رسید. باید درخانه جدیدش، در سن سیرو، مقابل یوونتوس می جنگید. این بازی برایش با بقیه فرق میکرد. تا فصل پیش جزوی از آن ها بود. برایشان الپیپیتایی بود که یک تنه تاتنهام ها را سر بریده. حال همان ها،همان کسانی که برادرش بودند فراموشش کرده بودند. نخواسته بودندش. طرد شده بود. با همین فکر ها در سر در زمین حاضر شد. بازی شروع شد. پس از گذشت هشت دقیقه یوونتوس به گل رسید اما بازی همچنان متعادل بود و میلان شانس خوبی برای جبران نتیجه داشت. تا اینکه در سی و هشتمین دقیقه از بازی بن عطیه در محوطه اجازه شوت زنی به او نداد و داور پنالتی گرفت. ازهم تیمی ها خواست تا بگذارند خودش پنالتی را بزند. میخواست حرفهایش را همراه آن توپ روانه دروازه کند. میخواست به آن ها ثابت کند که هنوز هم هست، نفس میکشد. با همان افکار تیره ی در سر به پشت توپ رفت. چند ثانیه بعد، توپ پس از برخورد به دست شزنی به تیرک خورد و حرف هایش به تور نرسید. نشد. نتوانست. حس می کرد تمام دنیا امیدشان را به او از دست داده اند. به هم ریخته بود. دقایقی بعد رونالدو گل دوم یووه را به ثمر رساند تا هبوط گونزالو را کامل کند. دو دقیقه بعد اخراج شد. دیگر نتوانست چیزی را بروز ندهد. بغضش ترکید. آن پنالتی کار خودش را کرد. آتش گرفت سوخت و خاکستر شد. گونزالو را آن پنالتی نابود کرد. پس از آن بازی نتوانست خودش باشد. دیگر توپ هایش بوی گل نمیدادند و روز به روز فشار بیشتری روی شانه هایش حس میکرد و همین موضوع فکر جدایی را در سرش انداخت. ساری را طبیبی میدانست که میتواند حالش را خوب کند. و نهایتا در ژانویه میلانو را ترک کرد. شهری که نتوانست داستان خودش را در آن بنویسد. کمی بعد از تیم ملی ارژانتین هم خداحافظی کرد تا مهر تایید دیگری بر خاموشی قریب الوقوع اش بزند. پیپیتا برای میلان کتابی شد که خواندنی شروع شد اما پس از چند صفحه خطوط از کلمات خالی شدند...
از طرف یک قلب قرمز و مشکی؛ آدیوس گونزالو