طرفداری- بن فاستر مدتی پس از جدایی از منچستریونایتد، در مصاحبهای عنوان کرد که نمیتوانست باشگاه یا بازیکنان را درک کند. به نظر یکی از چیزهایی که او را اذیت میکرد، اتفاقی بود که پس از قهرمانی ما در کارلینگ کاپ مقابل تاتنهام رخ داد. آن روز بن درون دروازه قرار داشت، خیلی خوب بازی کرد و پس از این که در ضربات پنالتی برنده شدیم، به عنوان بهترین بازیکن زمین معرفی شد. اما زیاد شادی نکردیم و او آنطور که میخواست از آن قهرمانی لذت نبرد. میتوانستید ببینید که حواسمان به سرعت معطوف بازی مهم بعدی شده است. یک بازی بزرگ در لیگ مقابل نیوکاسل در پیش بود و بعد هم در دیدار برگشت لیگ قهرمانان باید با اینتر رو به رو میشدیم. پس خیلی هم عالی شد و ما به قهرمانی در لیگ کاپ رسیدیم. درون زمین چند عکس گرفتیم و بعد طوری رفتار کردیم که پس از پیروزی در هر مسابقه معمولی رفتار میکردیم. «دیگه چی؟» جام گوشهای از ورزشگاه قرار داشت و کسی چندان توجهی به آن نمیکرد. به نظر بن از این بابت ناراحت شده بود. با نگاهی به گذشته، این یکی از بزرگترین و خاصترین روزهای زندگی حرفهای او بود که البته خیلی زود گذشت.
حالا که فکر میکنم، میتوانم مقداری احساساتش را درک کنم چون میبینم هرگز هیچ یک از قهرمانیهایمان را خیلی جشن نگرفتیم. اگر آن زمان از من میپرسیدید، میگفتم بن به این فکر است که: «که پنج سال دیگه هم اینجا هستم و خیلی از این لحظات رو تجربه میکنم. وقتی که خداحافظی کنم، ازشون لذت میبرم.» حالا اما فکر میکنم: «ایکاش آن موقع کمی بیشتر شادی میکردیم.» از نگاهی دیگر، شاید این نگرش که هرگز از کار خودمان خیلی لذت نبردیم یکی از رازهای قهرمانیهای ما بود. ما فقط به دنبال قهرمانی در کارلینگ کاپ نبودیم؛ میخواستیم قهرمان لیگ برتر، لیگ قهرمانان و همه چیز شویم. ذهنیت ما همیشه این گونه بود. ما به این روش آموزش دیده بودیم. حساسیت کار همیشه واقعا بالا بود. بی رحمانه بود. برای برنده شدن در تمامی مسابقات بازی میکردیم و هرگز راضی نبودیم.
یکی از عوامل کلیدی در این راستا این بود که هرگز دست از تلاش بر نداشتیم. این روحیه از سرمربی به تیم تزریق میشد ولی بازیکنان هم تا حد زیادی از آن برخوردار بودند. ما به چند جام و عنوان قهرمانی دست پیدا کردیم؟ حسابش از دست من در رفته است. چندین رژه قهرمانی داشتیم؟ قبل از قهرمانی در لیگ طی آخرین فصل فرگی، تنها یک رژه را به یاد دارم. و البته آن موقع بیشتر قدرش را دانستم چون به تازگی از مصدومیت برگشته بودم و میدانستم فرصتهای مشابه زیادی نصیبم نخواهد شد. به همین خاطر نهایت استفاده را از آن کردم. اما در دفعات قبلی، ما چندان روی دستاوردمان مانور ندادیم. اگر قهرمان لیگ میشدیم، به این فکر میافتادیم که: «باشه، حالا بریم سراغ بعدی. فصل بعد چی میشه؟ به نظرم فصل بعد هم ما مدعی هستیم.»
در سایر باشگاهها این طور نیست. برنلی در چمپیونشیپ دوم شد و به لیگ برتر صعود کرد. پس از آن چه کار کردند؟ با اتوبوسی سر باز، در سطح شهر رژه رفتند! آرسنال با شکست دادن هال سیتی قهرمان جام حذفی شد (اولین جام آنها طی نزدیک به ده سال). آنها چه کار کردند؟ اتوبوسی سر باز را رزرو کردند! منچسترسیتی هم قهرمان لیگ شد و سراغ اتوبوس سر باز رفت!
در طول ۱۲ سال حضورم در یونایتد، این کاری نبود که دائما آن را انجام بدهیم. مثلا قهرمانی در لیگ تا این اندازه چیز بزرگی نبود. بله، البته که قهرمان شدیم ولی اغلب همین طور میشود و طبیعی است. «اما آیا نباید سراغ رژه قهرمانی میرفتیم؟»
«نه، دوباره آن کار را نمیکنیم. بیش از صد هزار هزینه دارد و در این صورت دوباره سال آینده باید همین کار را انجام بدهیم.»
رویکرد باشگاه این گونه بود. واقعا آن طور که باید از موفقیتهای خودمان لذت نمیبردیم. اما به برنده شدن ادامه دادیم.
![Rio Ferdinand-ریو فردیناند](https://ts2.tarafdari.com/users/user130292/2019/07/25/p073z6hq.jpg)
یادم میآید وقتی از قهرمانی لیگ قهرمانان در مسکو برگشتیم، تنها چند صد نفر در ورزشگاه منتظرمان بودند. از هواپیما پیاده شدیم، چند عکس انداختیم و بعد این طور بود که: «هورا! بعدا میبینیمت. دیدار به پیش فصل.» و تمام! خبری از اتوبوس سر باز نبود. اگر هر باشگاه دیگری قهرمان لیگ و لیگ قهرمانان میشد، دست کم یک اتوبوس کرایه میکرد! بیشتر شهرها اگر به جای منچستر بودند، یکی-دو روز مغازهها را میبستند و جشن میگرفتند!
تنها وقتی متوجه تفاوت شدم که دیدم سایر تیمها چه کار میکنند. چلسی قهرمان شد و من به این فکر بودم: «لعنتی! ببین چقدر باحاله!» حسادت میکردم. منچسترسیتی و چلسی با اتوبوس سر باز در سطح شهر میچرخند... چطور فکر میکنند مستحق انجام این کار هستند؟ این لحظات خاص هستند و برای همیشه همراه ما نیستند. ما باید بیشتر از این کارها میکردیم.
اما این نتیجه ذهنیت برندهای بود که فرگی در باشگاه ایجاد کرده بود. یادم میآید که روبین فن پرسی این ذهنیت را دوست داشت. میگفت: «در آرسنال میخواستیم برنده بشیم ولی در یونایتد باید برنده بشیم.» این تفاوت بزرگی بود. این چیزی بود که وقتی خودم هم به اینجا آمدم، آن را دوست داشتم. برخورداری از چنین ذهنیتی عالی بود چون همیشه خودم هم مقداری از آن را داشتم اما تا قبل از آمدن به یونایتد، هرگز در تیمی که بتواند به صورت مداوم قهرمان شود، حضور نداشتم. گاهی مردم برداشت اشتباهی از ذهنیت من درون زمین بازی انجام میدهند. من هرگز تا زمانی که تیم برنده نشده باشد، احساسات زیادی از خودم بروز ندادم. وقتی برنده میشدیم، آن وقت آسایش خاطر و لذت را در وجودم میدیدید؛ آن موقع بود که فریاد میزدم و مشتهایم را گره میکردم. آن حس چندان ناشی از رضایت نبود؛ بیشتر مثل حسی از آسوده خاطر شدن بود... و بعد سراغ هدف بعدی میرفتم.
پدر و مادرم سختکوشی خود را به من هم انتقال دادند. پدرم خیلی زحمت میکشید. او حتی شنبهها و یکشنبهها هم کار میکرد. مادرم هم تمامی ساعات مراقب کودکان مردم بود. اما نمیدانم این روحیه «همیشه به دنبال بهترین بودن» من از کجا آمد. فقط هم در فوتبال نبود؛ میخواستم در هر چیزی بهترین باشم. عادت داشتیم در مدرسه مسابقه دو بدهیم. یادم میآید افراد سریعی حضور داشتند ولی میگفتند: «نه، امروز نمیخوام مسابقه بدم.» به نظرم آنها از روحیه رقابتی برخوردار نبودند؛ آنها هرگز نمیتوانستند ورزشکار شوند. اما هر بار که مسابقه دو بود، صرف نظر از این که توان برنده شدن در آن را داشتم یا نه، همیشه میخواستم ببینم آیا میتوانم پیشرفت کنم، سریعتر شوم و به خطوط جلویی برسم یا نه. عادت داشتم با جوراب بدوم چون حس میکردم این طور سریعتر هستم. مادرم پس از دیدن سوراخهای جورابم میگفت: «چه خبره؟ جورابی که امروز میپوشی، به فردا نرسیده سوراخ میشه.» و من هم میگفتم: «آره مامان ولی سرعتم داره بیشتر میشه.» همیشه چنین روحیهای داشتم. و البته همیشه مقابل بچههای بزرگتر از خودم فوتبال بازی میکردم و به همین خاطر باید بیشتر تلاش میکردم.
یادم میآید یکبار در مسابقات مدرسه، در قالب تیمی پنج نفره بازی کردیم و دروازهبان ما به درد نخور بود. در واقع او اصلا دروازهبان ما نبود؛ دروازهبان ما نرسیده بود و به همین خاطر این فرد درون دروازه قرار گرفته بود و با دریافت گلی حیاتی، باعث شکست ما در یکی از مسابقات مرحله گروهی شد. یادم میآید که چقدر عصبانی شدم: «چه مرگته؟ نمیتونی حتی یه توپ بگیری. اصلا به درد نمیخوری. دفعه بعد یک نفر دیگه رو بذارین توی دروازه. اگه نمیتونی دروازه وایسی، برو بیرون.» بعد آن بچه شروع کرد به گریه کردن.
گفتم: «چرا گریه میکنی؟ بچهای، بچهای، بچه.»
پدرم مجبور شد جلو بیاید و بگوید: «ریو، چته؟ آروم باش.»
![Rio Ferdinand-ریو فردیناند](https://ts2.tarafdari.com/users/user130292/2019/07/25/rio-ferdinand.jpg)
واقعا از دوران حضورم در وست هم و لیدز لذت بردم ولی هرگز در آنجا مزه چیزی نزدیک به موفقیت را نچشیدم. وقتی به منچستریونایتد آمدم، سریعا ذهنیتم به برنده شدن در یک بازی و سپس رفتن سراغ بازی بعدی تا این که بازی بعدیای وجود نداشته باشد یعنی قهرمانی، تغییر کرد. آن موقع است که از کار خودتان لذت میبرید. اما کل کار به شدت سخت است: چشم از توپ بر ندار، خیلی به دور نگاه نکن، به پشتت نگاه نکن. اگر آن عنصر کثیف بودن، آن خیره سری که برای برنده شدن به هر قیمتی لازم است را نداشته باشی، جای تو منچستریونایتد نیست.
نمیدانم چرا ولی تیمی که در سال ۲۰۰۸ به نقطه اوج خود رسید، آن طور که شایسته بود مورد قدردانی قرار نگرفت. از نظر آماری، آن موفقیت آمیزترین دورهای بود که باشگاه از سر گذرانده است. سه فینال لیگ قهرمانان طی چهار سال، قهرمانیهای پیاپی در لیگ، سه قهرمانی پشت سر هم که در واقع باید چهارتا میشد... این رکورد بزرگی است! به یاد دارم چندی پیش دوستان در این باره حرف میزدند و نتیجهای که گرفتند این بود که هنوز بابت دستاوردهایمان طی هشت-نه سال گذشته آن طور که باید و شاید مورد تقدیر قرار نگرفتیم. فکر میکنم با گذشت زمان مردم بگویند: «واقعا عجب تیمی بود.»
در واقع من در سه یونایتد حضور داشتم. تیم اول رود فن نیستلروی، ورون، بکام، نیکی بات، روی کین و گیگز را در خود داشت. بعد تیم تغییر نسل داد و ما در دوره گذار خودمان به مدت چند سال قهرمان لیگ نشدیم. سپس همه به جز گیگزی جدا شدند و ما با حضور ویدیچ، اورا، رونی، رونالدو و توز تیم جدیدی داشتیم که دوباره شروع کرد به برنده شدن. بعد کریک، اوشی و فلچر به تیم اضافه شدند. و در نهایت آخرین تیم با حضور نانی، دنی ولبک و تام کلورلی، اشلی یانگ، کاگاوا و چیچاریتو شکل گرفت و ما توانستیم با روبین فن پرسی قهرمان لیگ شویم.