طرفداری- واقعا نگران مراقبتهای بیش از حد از فوتبالیستهای جوان امروزی هستم. در مقایسه با نسل قبلی بازیکنان، آنها در پر قو پرورش مییابند. اما وقتی در زندگی حرفهای یا شخصیشان با مشکل مواجه شوند، ممکن است به دردسر بیافتند.
یکی از بزرگترین تفاوتهای الان با زمانی که من یک بچه بودم در این است که حالا بازیکنان با ماشین سر تمرین میآیند و میروند. همه چیز برای آنها مهیا است. وقتی من ۱۴ سال داشتم، باید رفتن و برگشتن از تمرین، سفری دو ساعته با اتوبوسو قطار را در پیش میگرفتم. پس از برگشتن از مدرسه، بیشتر دوستانم میخواستند دور همی بازی کنند و به همین خاطر وقتی میگفتم تنها ده دقیقه با شما خواهم بود و بعد باید بروم، به من میخندیدند. قطارم را از دست نمیدادم ولی امکان نداشت که دیر به تمرین برسم. برخی از آن دوستان به اندازه کافی برای فوتبال حرفهای خوب بودند. اما آنها از آن دستهای بودند که میگفتند: «آن پرندهای که آنجا است، خوب است» و میماندند. امروز آنها به عنوان کارگر ساختمانی مشغول هستند.
سفرم این گونه بود: از بلکهیل بلوکوتس یعنی مدرسهام، در یک مسیر بیست دقیقهای با اتوبوس به نیو کراس میرفتم. از نیو کراس سوار متروی وایت چپل در شرق لندن میشدم. بعد قدم میزدم و از جلوی بانک رد میشدم تا سوار متروی استرتفورد شوم. بعد باید دوباره با اتوبوس خودم را به چدول هیث میرساندم و در نهایت یک پیاده روی ۱۰ دقیقهای تا زمین تمرین وست هم. مسیر برگشت هم همین طور بود. هر سه شنبه و پنجشنبه، همین برنامه را داشتیم. سه نفر از ما در پکهام بودیم که هر هفته همین کار را میکردیم: من، اندی مکفارلین که الان یک کارگزار فوتبال است و دوست خوبی به نام جاستین باون که هنوز به صورت آماتور فوتبال بازی میکند اما در کنار آن یک شغل معمولی هم دارد. تقویم سختی بود ولی به من کمک کرد تا آدمی شوم که الان هستم. برای موفقیت در این مسیر باید نظم و اشتیاق داشت. من در حال گذر به دنیای بزرگسالان بودم و یاد میگرفتم که چطور گلیم خودم را از آب بیرون بکشم.
سختیهای کارآموزی همچنین از شما انسانی کاردان و مقاوم میسازد. بیست سال قبل برای فوتبالیست شدن، باید کفش تمیز میکردید. در یکی از نخستین روزهای حضورم در وست هم به عنوان کارآموز، تونی کاتی با من تمرین کرد. شماره ۹ و یکی از بهترین بازیکنان باشگاه در آن دوران بود. یکی از وظایف من این بود که مواظب کفشهایش باشم. یادم میآید که در اتاق کفشها بودم و بوی واکس همه جا پیچیده بود. در حال بگو بخند بودم که شنیدم یکی اسم مرا فریاد میزند: «پس این فردیناند لعنتی کجاست؟» جلو آمدم و دیدم تونی کاتی آنجاست.
گفت: «کفشهای لعنتی من کجاست؟»
گفتم: «کدوم کفشها؟»
جواب داد: «تو مسئول کفشهای من هستی؛ اونها کجا هستن؟»
گفتم همان طور که به من گفتند، آنها را روی آویز مخصوص تو در اتاق آویزان کردهام. گفت:« میخواهم کفشهایم، لباس تمرینم، عرقگیر و گرمکن من هر صبح روی صندلیام باشد». وقتی گفتم این وظیفه من نیست، عصبانی شد: «تو مسئول کفشهای من هستی و هر چیزی که بگم، انجام میدی» بعد هم رفت. پس آن سال، همه چیز همان طور شد که تونی کاتی میخواست چون قاعده کار این گونه بود.
حالا تصور چنین چیزی هم ممکن نیست. دوره شاگردی به پایان رسیده است. دیگر انگشتان ستارگان بلند پرواز به خاطر واکس زدن کفشهای یک فوتبالیست بزرگسال در هوایی سرد، یخ نمیزند. یکی دیگر از وظایف من، تمیز کردن رختکن تیم مهمان بود و البته آنها تا زمانی که دلشان میخواست، همان جا میماندند. باید در میزدم و میپرسیدم: «حالا میتونم بیام داخل؟ این طوری قطار برگشت رو از دست میدم». آنها در جواب میگفتند: «خفه شو، گمشو پی کارت!». هر روز باید با چنین مسائلی سر و کله میزدم. اما اینها باعث میشد تا بیشتر جسور و زیرک باشی.
یکی از بدترین کارها، شستن توالت بود و ما برای اجتناب از آن، حاضر به انجام هر کاری بودیم. پس وقتی تمرینات اضافی انجام میدادیم و یکی ما را به چالش میخواند، میگفتیم: «نه، من تمرینات مخصوص دارم». مثل دل بوی (یک بازیگر انگلیسی) بودم که تلاش میکرد از فوتبال برای دوری از وظایف افتضاح استفاده کند. فرانک لمپارد و جو کیث عادت داشتند برای اجتناب از وظایف ناخوشایند، با یکدیگر بازی کنند. وقتی تونی کار (سرمربی تیم پایه) به ما میگفت زمین را طی بکشیم، میگفتیم: «باشه ولی اگه شنبه شوتها و پاسهای ما خوب نبود، مقصر تو هستی».
در حالی که ما باید احترام را کسب میکردیم، بازیکنان جوان امروزی به صورت خودکار از آن برخوردار هستند. به نظرم این مسئله یک جنبه منفی دارد. برای مثال در گذشته هیچ بازیکن جوانی حق نداشت به رختکن تیم اصلی برود. قبل از رفتن به آنجا باید واقعا خودت را اثبات میکردی. این روزها اصلا چنین ماجرایی مطرح نیست. عدنان یانوزای از همان روز اول در رختکن یونایتد حضور داشت و به نظر این موضوع برایش کاملا عادی بود. مقصر نبود. نمیدانست در گذشته در طول یک زندگی حرفهای، چنین مراحلی وجود داشته است. آن موقعها باید کم کم از نردبان بالا میرفتی. اما جامعه تغییر کرده است. از جی سونگ پارک در مورد روال کار در کره جنوبی پرسیدم. او گفت: «تا زمانی که بازیکنان مسنتر غذا نخورده باشند، بازیکنان جوان حق غذا خوردن ندارند. حتی حق ندارند قبل از ورود بازیکنان بزرگتر و تمام شدن غذای آنها، در سالن بنشینند». برای من این طور بود که: «کاملا درسته! ولی اینجا همه چیز برعکسه.»
دوچرخههای تمرینی موجود در یونایتد، داستان خودشان را دارند. چندین و چند دوچرخه ثابت برای تمامی اعضای تیم وجود دارد که قبل از تمرین از آنها استفاده میکنند ولی هر یک از این دوچرخهها برای یکی از بازیکنان تیم اصلی است. پس از یک جلسه، همگی سراغ دوچرخهها رفتیم و دیدیم یک بازیکن جوانی روی دوچرخه خوان ماتا نشسته است. «هی، اون دوچرخه برای خوانه.»
بعد آن بازیکن جوان به یکی دیگر از بازیکنان جوان نگاه کرد و این طور به نظر رسید که میگوید: «من از جای خودم تکان نمیخورم.» نمیدانم آیا داشت شوخی میکرد یا نه ولی اگر در دوران ما بود، سریعا یک سیلی نصیبت میشد. «چی؟ بنگ! همین حالا از اون دوچرخه پیاده شو!» اما اگر امروز این کار را انجام بدهی، احتمالا موضوع گزارش میشود و کارت تمام است. یک نفر آرام به آن پسر گفت: «دفعه بعد که دیدی صاحب دوچرخه داره میاد، از دوچرخه کوفتی پیاده میشی، فهمیدی؟»
فصل گذشته به من گفتند که یکی از بازیکنان تیم پایه منچستریونایتد مقابل سرمربی گریه کرده است. از او پرسیدم ماجرا چیست؟ گفت: «فکر کردم امروز قرار است بازی کنم.» به او یادآوری کردم که ۱۹ سالش شده است و باید از گریه کردن مثل بچهها دست بکشد. از بازی نکردن عصبانی شدی؟ بسیار خب. اما گریه کردن جلوی سرمربی به خاطر انتخاب نشدن؟ مسخره است.
البته که خیلی از بچهها به تیم اصلی راه پیدا میکنند و در هر صورت خوب ظاهر میشوند. اما برخی دیگر از آنها باید متواضع باشند، سرشان را به کار خودشان بگذارند و به عنوان یک شخص بزرگ شوند. در این صورت برای آیندهای خوب و اتفاقاتی که در زندگی حرفهای آنها رخ خواهد داد، آماده خواهند شد. شاید این اتفاق در منچستریونایتد رخ ندهد. شاید مجبور شوند به بورنموث، یوویل یا کارلایل بروند. آنجا جایی است که اگر به اندازه کافی محکم نباشی، زنده زنده قورتت میدهند چون افرادی در آنجا حضور دارند که برای زندگی خود میجنگند. آنها تقلا میکنند و این یک محیط کاملا متفاوت است.
بعد مسئله پول مطرح میشود. مسئله فقط این نیست که بازیکنان جوان قبل از این که خودشان را اثبات کنند، دریافتیهای کلانی دارند. برخی آنقدر زیاد حقوق میگیرند که حتی قبل از خروج از زمین تمرین فکر میکنند به سطح لازم رسیدهاند. خیلی از بازیکنان جوان تنها میخواهند ثروتمند باشند. درک کردن این اوضاع برای من خیلی دشوار است. برای من، فوتبال همیشه برای افتخار آفرینی، برنده شدن و کسب دستاوردها به عنوان بازیکن بوده است. اگر موفق باشید، در بسیاری از رشتهها پولدار خواهید شد. اما این از اثرات جانبی است. پول هرگز واقعا دغدغهای برای من نبود.
وقتی بچه بودم، گاهی همراه پدرم به تماشای مسابقات کویینز پارک رنجرز میرفتم و اصرار داشتم که زودتر به ورزشگاه برویم. چرا؟ چون میخواستم گرم کردن قبل از شروع بازی را ببینم. برای من گرم کردن از خود بازی بهتر بود چون میدیدم که ری ویلکینز ارسال پاسهای بلند را تمرین میکند. ارسالهای زیبایی از کنار خط داشت و من با خودم میگفتم: «وقتی من ضربه میزنم، توپ این طور صدا نمیخوره.» بعد به خانه میرفتم و تمرین میکردم تا همان صدای ضربه ری ویلکینز را ایجاد کنم. اما هرگز نمیتوانستم آن کار را انجام دهم و به همین خاطر همیشه این ابهامات برای من مطرح بودند. آیا او به نحو دیگری به توپ ضربه میزند؟ آیا توپمان فرق میکند؟ آیا به خاطر این است که کفشهای من از پوست کانگورو نیست؟ امروزه بچهها از مسابقاتی که در آنها بازیکن بزرگی را دیدند به خانه بر میگردند و سوالهای متفاوتی میپرسند:
«از چه ماشینی پیاده شد؟»
«چه رنگی بود؟»
«فراری سوار شده بود؟»
پایان فصل اول