« طبیعت بیجان» ، که در سال 1354 ساخته شد، نمایندة مواضع و دیدگاههای بسیاری است که با بینش سنتی سینمای دهة پنجاه در ایران هیچ قرابتی ندارد. شهیدثالث نخستین فیلمساز ایرانی است که مطلقاَ حاضر نشده است با جریان عمومی یا سلیقه روز همراه شود. او به عنوان یک آزمایشگر آن قدر اعتماد بهنفس دارد که به طور کلی خود را از ابتذال جلوههای تجاری و پُرفروش بودن میرهاند، و به صرافت طبع از فیلم خود یک « نمونه» میسازد.
میتوان شهیدثالث را فیلمسازی منزوی و « جداافتاده» نامید. او فیلمساز انزوا و جداافتادگی است، جدا از فضای حاکم بر سینمای وقت ایران، جدا از مخاطبان، جدا از منتقدان و بسیار دور و فراتر از زمانة خود. او تنها و دورافتاده و در ستیز با حریمها و تحریمها و ساختارهای رایج« طبیعت بیجان» را ساخت. آزمایشگری او حاصل هماهنگی با باورها و خواستهای حاکم بر جامعه نبود. حتی منتقدان نامآور سینما و روشنفکران ما، که در همان ایام – لابد به حکم مسئولیت اخلاقی یا ندای وجدان خود- از فیلمهایی نظیر « قیصر» ستایش میکردند، اهمیت این فیلم را درنیافتند و با سکوت ناراحتی با آن روبهرو شدند؛ گویی نمیخواستند با واکنش نشان دادن در برابر این فیلم خود را در معرض خطر داوری فوری قرار بدهند. آنها احساس ناامنی میکردند که مبادا با تأیید این فیلم اشتباه کرده باشند، و انتظار پیشه کردند تا زمانه نظر خودش را دربارة فیلم اعلام کند و حقیقت ناگهان آشکار گردد.
فیلمساز بیش ازکلام از سکوت برای نشان دادن و آشکارکردن استفاده میکند. او با مهار عواطف آدمها از تنهایی و بیگانگی و تباهی سخن میگوید، سخنی که در تصاویر ساده و فروتنانة فیلم طنین انداز است. در واقع فیلم هم نقد سینما است و هم نقد تماشای سینما. شاید تعبیر درستتر این باشد که « طبیعت بیجان» را بازخوانی سینما بدانیم.
در « طبیعت بیجان» رویداد غیرمنتظره اعلام حکم بازنشستگی به پیرمرد سوزنبان فیلم است، و وقتی کارمندی ناشناس حکم را به دست پیرمرد میدهد او نمیداند که با آن چه باید بکند. او خاموش ودر سکوت واکنش نشان میدهد؛ اگر چه میداند زندگی خودش و همسر پیرش در خطر افتاده است.
نوع آدمپردازی « طبیعت بیجان» در سینمای ایران منحصر به فرد است. ما چیز زیادی درباره پیرمرد سوزنبان نمیدانیم. همینقدر میبینیم که او هر روز از خانهاش بیرون میآید و وظیفهاش را به صورت عمل کوچکی ، حرکت اهرمی که راه خطآهن را مسدود یا باز میکند، انجام میدهد. او اسیر در مقررات و عادات روزمرة خویش است.
کار پیرمرد، اگر چه دشوار و توانفرسا نیست و نیازهای فردی او و همسرش به آن بستگی دارد ، به جهت تکراری بودنش ملالآور و« بیگانه کننده » است. این کار ناشی از نیاز درونی پیرمرد نیست، بلکه برطرف کننده نیاز بیرونی او است. در واقع اجبار کار یا نوعی کار اجباری است، برای صیانت نفس و خانواده. پیرمرد در طول سالیان، و بر اثر تکرار، به این نحوة کار و زندگی خو کرده است. همسرش نیز، که در تنها اتاقشان دار قالی کوچکی برپا کرده است، عادتهای مشابهی دارد. اینطور به نظر میرسد که حرکات و سکنات آنها غریزی است، و سرنوشتشان بازیچة دست نیروی کوری است.
نه پیرمرد و نه همسرش آمادة هیچ تغییر و تحولی نیستند؛ زیرا زمان مفهوم طبیعی خودش را برای آنها از دست داده است. سه بُعد زمان( حال و گذشته و آینده) برای آنها معنایی ندارد، و زندگی آنها در توهم زمان حال تکرار میشود. فیلم در زمان حال میگذرد؛ تمامی زمان لحظه حاضر است. آنها در لحظه حاضر زندگی میکنند، در اکنون؛ گویی چیزی به نام گذشته و آینده وجود ندارد.
با روایتی که فیلم از زندگی پیرمرد و همسرش به دست میدهد میتوان گفت راه خروجی از بنبست زندگی برای آنها وجود ندارد. آنها« وجود»ی هستند که همواره با مشکل روبهرو است، و در معرض تهدید است.
در واقع شهیدثالث آدمهای فیلم خود را تحت سلطه زمان تصویر کرده است. او هم زمان را تثبیت میکند و هم آن را میآفریند. او این زمان را بازنمایی میکند تا سلطه زمان را بر آدمها نشان بدهد. تأمل و طمأنینه ای که در روایت و ضربآهنگ فیلم یه چشم میخورد در حقیقت سبک کارگردان است؛ سبکی است که ژرفا را انعکاس میدهد.
مدرن بودن شهیدثالث ، به مقدار فراوان، در شیوة نشان دادن همین عنصر زمان و کشتن و بازیافتن آن است. زمان هرروزه، زمانی که به عمر و کار پیرمرد سوزنبان مربوط میشود، زمانی مرده است، و خواستهها و آرزوهای او را برآورده نمیکند. در حقیقت زمان تا وقتی که خواستههای ما در آن برآورده نمیشود پیش نمیرود؛ فقط تکرار میشود یا کش میآید.
ساعت شماطهداری که فیلم بر آن تأکید میکند، و در دیوارکوب تبلیغاتی فیلم نیز بر آن تأکید شده است، فقط زمان حرکت قطارها را نشان میدهد، و لحظات تاریک و روشن شدن هوا را اعلام میکند. در تمام طول فیلم ما فقط قطعهای از خطآهن را میبینیم و نه مبدأ و مقصد را. قطار نیز، که میتواند نماد جنبش و حرکت باشد، و دایم گذر آن را بر خطآهن میبینیم، در ارتباط با موقعیت پیرمرد و همسرش چیزی جز تکرار و روزمرگی را بیان نمیکند.
« طبیعت بیجان» فیلمی است با ساختار گشوده که تفسیرهای گوناگونی را لازم میآورد. این که میتوان از فیلم قرائتهای متفاوتی به دست داد و به تفسیرهای مختلف و مکمل رسید حکایت از آن دارد که ما با اثری روایی و گشوده سروکار داریم. در این فیلم اشیا صرفاَ انعکاسی از روح مبهم آدمها نیستند، و کنایهای از عذاب یا سایة آرزوهای آدمها محسوب نمیشوند، بلکه بیگانگی خودشان از آدمها، یا بر عکس بیگانگی آدمها را از اشیا، به نمایش میگذارند. شاید بتوان عناصری از این بیگانگی را در رابطة مخاطبان با خود فیلم نیز تشخیص داد. من مایلم از این بیگانگی به ابهام یا « ناتمامی» ساختار فیلم تعبیر کنم.
کارگردانی شهید ثالث شاهکار است. میزانسنها به قدری خلوت هستند که مخاطب با دیدن حتی یک قاب از فیلم به بی روحی و سکون حاکم بر اثر پی میبرد. این قابها به دستان توانمند هوشنگ بهارلو گرفته شدهاند که فیلمبرداری فیلمهای مهمی در تاریخ سینمای ایران را بر عهده داشته است. بازیگرها با این که همه نابازیگر هستند اما شهید ثالث بلد است چطور از آنها بازی بگیرد تا بتواند اثرگذاری کند. کارگردانی شهید ثالث به قدری در این فیلم استادانه بود که جایزه خرس طلایی برلین را نیز برای او به ارمغان آورد.
طبیعت بی جان واقعا بی جان است. ساکت و سرد اما شاعرانه و زیبا. سهراب شهید ثالث مهجور بود و پشت اسامی کارگردانانی ماند که فیلمهایشان به اندازه یک سکانس فیلمهای شهید ثالث ارزش هنری نداشتهاند. از وطنش گریزان شد و تا آخر عمر هم در انزوا زندگی کرد. اما انگار رسم زمانه همین است.آوانگاردها مجرمند!