سخت است پیش پای مردم با سر افتادن
و سخت تر از آن به پیش دختر افتادن
ما که تو را با لافتایت می شناسیمت
اصلاً نمی آید به تو در بستر افتادن
داری سفارش می کنی ما را به عباست
خیلی خیالم جمع شد از معجر افتادن
گفتی اسیرم می کنند اما نگفتی تو
از خنجر کندی به روی حنجر افتادن
اما نگفتی از روی مرکب زمین خوردن
اما نگفتی از بلندی با سر افتادن
خیلی برای دخترت سخت است هنگام
با نیزه ای بر نیزه های دیگر افتادن
ای وای از پیراهن غارت شده، بعدش
دنبال غارت کردن انگشتر افتادن
×××
فرمود: آب، اما به پهلویش لگد می زد
ای داد بیداد از به جان پیکر افتادن
انصاف نیست این گونه پیش چشم خواهرها
با چکمه روی بوسه پیغمبر افتادن
ای وای از شام غریبان و بیابان و...
در زیر پاها چادر یک دختر افتادن
علي اكبر لطيفيان