از سر شانه ی در حال نماز سحرش
چقدر بال ملک ریخته تا دور و برش
او بزرگ است و در این خاک نمی گیرد جا
آسمان است و رسیده است زمان سفرش...
دخترش نیز یقین داشت شب آخر اوست
کاسه ی آب نپاشید اگر پشت سرش
همه مبهوت و همه محو نمازش بودند
کاش این منبر و محراب نمی زد نظرش
این طرف دست توسل به عبایش که بمان
آن طرف حضرت صدیقه بود منتظرش
شعر از علی اکبر لطیفیان
از قبله آمدی و بسمت قبله رفتی..
⚫️کوتاه ترین دعا برای بلندترین آرزو...⚫️
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🥀🍂