طرفداری- لیورپول صاحب یک ضربه کرنر سمت راست میشود و ترنت الکساندر آرنولد همراه با تشویق بلند هواداران میدود تا آن را بزند. قبل از زدن ضربه، خروش دیگری هم به گوش میرسد اما این بار حتی بلندتر. پنجاه یارد آن طرف تر، روی دایرهی مرکزی، لیونل مسی با انگشتش برای اندی رابرتسون خط و نشان می کشد. بارسلونا ۳-۰ جلو است. فینال نهم انگار برای آنها آماده شده اما بهترین بازیکن دنیا توسط مدافع راستی از گیفناک گلاسکو احاطه شده و شب، سرشار از ممکنهاست.
این، استعداد لیورپول است؛ استعداد پاره کردنِ هر چه شما از فوتبال و فوتبالیستها میدانستید و بردنِ فیزیکی و روحی شما به جایی که حتی فکر نمیکردید که دوست داشته باشید به آنجا بروید. استعداد زنگ زدن، در پردهی گوش شما و طپش دار کردن سینوسهایتان و زدن قلبتان تا جایی که شما فقط و فقط به آنها فکر میکنید. به جایی که شما خودتان را زیر سوال میبرید. به نقطهای که حتی یادتان میرود سمت چپ تیم خالی است و زمانی به آن میرسید که نصفِ یک ثانیه دیر شده است.
بارسلونا احتمالا میدانست محمد صلاح به بازی نمیرسد و به همین دلیل احتمالا آستینها را برای کنترل سادیو مانه بالا زده بود. جوردی آلبا معمولا پاس اشتباه نمیدهد اما در این مورد داد. جوردن هندرسون معمولا خود را در محوطه پنالتی نمیبیند اما این بار دید. دیووک اوریگی معمولا حتی فیکس نیست اما دیشب بود. ۷ دقیقه از بازی گذشت و هیچکس در دنیا نمیدانست نتیجه این بازی چه میشود.
یورگن کلوپ عاشق شوت زدن شاگردانش از فواصل دور است. گروهی فکر میکنند شوتهای از راه دور یک تلاش با احتمال گلزنی پایین است که معمولا گل نمیشود و مالکیت توپ را در منطقهای خوب از دست میدهد. با این حال، شوتِِ از راه دور شاید در گلهای قابل انتظار، درصد موفقیت کمی داشته باشد اما در گلهای غیر قابل انتظار همیشه در صدر است. میتوانید توپ را با فاصله کم به بیرون بزنید. میتوانید تیرک را بلرزانید. میتوانید دروازهبان را وادار به واکنشی آکروباتیک کنید تا توپ به کرنر برود. بعضی اوقات گل هم میزنید.
یا احتمالا توپ به کسی بخورد. و درست در همان ثانیههای نصفه و نیمه، وقتی توپ در مسیری غیر قابل انتظار در حال حرکت است، مهم نیست که در بوینس آیرس به دنیا آمده اید یا در آزمایشگاههای ناسا از درون تخم یک شترمرغ. برای نصفِ ثانیه، همه چیز به سرعت و عطش شما برمیگردد و اغلب به شانسِ شما. شوت رابرتسون زیرکانه به گوشه میرود اما قبل از آن تراشتگن دوران ورزشی خود را به سرعت جلوی چشمش مرور میکند و این بار نزدیک بود که به جای چپ، توپ از سمت راست تراشتگن عبور کند که شانس با دروازهبان بود.
پاسهای نیمه اول اما بیشتر تار به نظر میآمد. حداقل برای زرد پوشان بارسا اینطور بود. تراشتگن توپ را مستقیم به بیرون میزند و هیچکس برای نیم ساعت کوتینیو را ندیده و پدر و مادرش نگرانش هستند. مسی در ۱۴ یاردی توپ را میگیرد و نه گل میزند، نه از دست میدهد و نه دروازهبان را به واکنش وا میدارد. درست به بیخیالی اینکه یک سکه ۵ پوندی از سوراخ جیبش بیرون بیافتد. اگر بارسلونا نمیدانست که اتفاقی خندهدار قرار است بیافتد، حالا حتما میداند.
استراحت بین دو نیمه تمام میشود. هواداران لیورپول دائما از لیوان چایی خود میخورند. در آخر، معجزات فوتبال بدون داشتن یک لیوان در دست بی فایده است. لشکر بارسلونا از رختکن بیرون میآید و هوش و حواسشان انگاری برگشته است. نیمه اول دشواری بود اما آنها هنوز ۳-۱ جلو هستند. در ۱۵ دقیقه آینده، بازی را آرام و توپ را حفظ کن. طوفان میآید و میرود. چیزی که آنها نمیدانستند این بود که بارسلونا در وسط آن طوفان ایستاده بود.
لوییس سوارز فضاها را دید میزند. آنچنان دور دستها را نگاه میکند که کیلومتر، معیار خوبی برای فاصلهی نگاهِ خیرهی او نیست. چشمانش چنان غرق شده که دیدِ خالی او انگار اروگوئه را میپاید نه آنفیلد. از واکنشهای او نمیشود حدس زد که او در حال تماشای خوردن بمب اتم به یک شهر است یا اعلام جنگ به آلمان توسط چمبرلین یا ویدیویی از آموزش بهداشت دهان و دندان.
چیزی که واقعا اتفاق افتاد ضربه سر جورجینیو وینالدوم بود که بازی را ۳-۰ کرد. بار دیگر، اتفاقی افتاد که انگار از وسط صفحات کتابهای فانتزی خوانده میشود. جوردی آلبا معمولا در منطقه خودش با تکل روبرو نمیشود اما این بار شد، تراشتگن معمولا نمیگذارد توپها از زیرش در برود اما این بار گذاشت. کلمنت لنگلت معمولا یار خود را ول نمیکند اما این بار کرد. وینالدوم معمولا اصلا گل نمیزند اما این بار زد. او در کل دوران بازی اش برای لیورپول یک گل چمپیونزلیگی زده است. حالا اما او ۲ گل به بارسلونا زده، آن هم در فاصله دو دقیقه!
از وقتی هواپیمای بارسلونا در بندر لیورپول نشست، تمام تمرکزِ خشم این شهر، روی سوارز بوده است. مجموعهای از هو شدن ها و سوتها حتی قبل از بازی نثار او شد. تنها یک ضربهی سوارز به توپ در اول بازی کافی بود که هواداران یک صدا فریاد بزنند:" سوارز، گم شو". آنها چنان با توپهای سوارز شعار میدادند که انگار پشت محوطه، صاحب ضربه آزاد شدهاند.
سوارز همه اینها را میتواند تحمل کند. این بخشی از شخصیت او است که قویترش میکند. هزینهی بردن به هر روشی، دیدن این فریادها و دهانها و بزاقها است. اگر حریف خشمش را روی او خالی میکند، پس حتما کارش را درست انجام داده است. اما چیزی که سوارز حسش میکرد، کاملا متفاوت بود؛ یک درد واقعی. لیورپول ۳-۰ جلو است و هیچکس اهمیتی به او نمیدهد.
در مورد گل چهارم. دیگر چه میشود گفت. برای توضیح آن باید گفته شود که اگر بازیکنان بارسلونا را در رختکن جمع میکردید و به آنها میگفتید که گل چهارم زمانی به ثمر میرسد که نصف تیم به آن طرف زمین نگاه میکنند، احتمالا با نگاهِ تعجب آمیز آنها روبرو میشدید.
فوتبال بازی سیستم و تاکتیک است. فوتبال بازی دفتر و آمار و عدد است. فوتبال ناامیدانه به نفع تیم هایی است که نسبت به شما مزیت دارند. همهی اینها درست است اما به همان اندازه، شما نمیتوانید این ترکیب بارسلونا را با آن ترکیب لیورپول(با تمام غایبانش) در کنار هم بگذارید و حدس بزنید که اختلاف گلهایشان ۴ خواهد بود. گل آخر را شما نمیتوانید آنالیز کنید. شما نمیتوانید توضیح دهید که بهترین تیم دنیا با احتمالا بهترین بازیکن تاریخ، چطور میتواند این گونه به مرگ خود بنشیند.
هفتهی آینده پر از سر و صدا خواهد بود. لیگ برتری وجود دارد که قرار است برده و باخته شود. مادرید، آژاکس، تاتنهام و واتساپی هست که باید در آن یک تخت برای بازی جور کنید تا آن را از نزدیک ببینید اما وقتی سر و صداهای این فصل خوابید، سالها بعد، هواداران لیورپول به باور و ناباوری امشب فکر خواهند کرد. آنها میگفتند "بازیِ بارسلونا". و این تمام چیزی است که باید گفته شود. شبی که آنفید مملو از ناممکنها بود و شبی که هزاران تماشاگر و میلیونها مخاطب، خودشان را در دیوانگی محض و سمِ مخرب فوتبال دیدند.