مطلب ارسالی کاربران
•✘ کتاب شعر - فرشاد & نورا ✘•
دانلود و پخش تنها با قطع کردن فیلترشکن امکانپذیر است.
آتیشم طوفان بِوَز، بیشتر میسوزم، خاموش نمیشم، برای ساختن رویاها باید کابوس ببینم. دل سرگشته رو بهش صابون نمیدن، منم سردرد قرص های بی درمون، توی خشاب جمجمه های بی دربون. هی ماشینای پُر پدال بی فرمون، بگین کدوم راه هموار سزاوار دیدن بود؟ آسفالت ها من مسیر سنگلاخم، سلامته، پشت چراغ های راهنما رو ترجیح ندادم به احتمال هرباختم. ناهمواری دلیل برتاختن، برگ های کهنم چروکیدن ببین، من سالها میزبان قطره های چشمای خیس بودم. پناه رنج دیده های شهرم، خاک روم رو پاک کن، چشمهام میسوزن، منم فراموش شدنی ترین به یاد مونده. زنده ی مدفون توی صندوقی که خاک خورده، مفتخر به نداشتن قیمت، ورق بزن چکیده ای نیست روی جلدم. تو گُم تو ساعت هایی، مجنون لا کاغذ هایی، لیلی فرهاد هامی، یه جا پیدا میشی تو صفحه ها. پانسمان زخمت از خاطرات جنگ، همش رو از بَرم، میگم تا که از یاد نَرَم، از خدا نپرس، از خدا نپرس. من تو حس و حال و مال فال نیستم، توصیف گر صورت محبوب شهرت خال میشم؛ ولی خودم یار نیستم، وا میدم، واسه حرکت لب هایی که داستانم رو جار میزد. کیارایِ ویارایِ شیارایِ دل من رو داره واسه نمک، خود آزار و کمن. من لباس زخم و زیلی و پاره پوره ی پارسالم، که میکنم گرمت، ولی صورت خوشی ندارم. گاهی ساده گاه غرق پیچیدگی قامت ام، من تو کنجِ اوج ناراحتی هام راحت ام. ستاره ی خفته ی آسمون شهر، منم صاعقه ی نتیجه ی ابرهای غمگین. من نه خواهش ام نه گزارش ام، لحظه ی دیده شدن قطره های توی بارش ام. از خورشید آسمون آبی ریا کار تر ندیدم، که میگفت چیزی نمیخوام در ازای تابش ام. ولی خونه دادن بهش، ساکنش کردن، من ولگردم بدون سازشم. تو گُم تو ساعت هایی، مجنون لا کاغذ هایی، لیلی فرهاد هامی، یه جا پیدا میشی تو صفحه ها. پانسمان زخمت از خاطرات جنگ، همش رو از بَرم، میگم تا که از یاد نَرَم، از خدا نپرس، از خدا نپرس ...