روایت فتح
مصطفی آئینی
__________________________
سربندِ یا حسینش را محکمتر کرد و با حرکت دستش به بازیکنان فرمان All Attack By Manjenigh را صادر کرد.
تمام تاکتیکهایش ریده بود. اما امید هنوز در چشمهایش موج میزد.
دستش را لای موهای بلوندش برد و گفت wtf ، چرا خرجِِ منجنیقها بالانس نیست؟ برگشت و به نیمکت نگاه کرد ، فوج فوج بازیکن تاپ و میلیاردها تومن بازیکن در هم میلولیدند.
اما چشمهایش دنبال مسئول ناوگان هوایی بود و عاقبت او را زیر نیمکت یافت. انگشت میانه اش را رو به او کرد و گفت "آخشویسه پونتِ ایشلِبدیش شاختانس فرمائلن آختونگ"
به فارسی اش چیزیست مانند انچه عبدولی درباره المپیک گفت.
یکی از بازیکنانِ رویِ نیمکت، بازیکنان را پشت به زمین به صف کرد. ان یکاد در فضا طنین افکن شد. دستها همه رو به آسمان گویی میخواست موفقیت را به زور از کائنات بیرون بکشد...
فردی از روی سکوها فریاد زد "نحن آخرشیم یا سیدی ، خدا بیشتر با ماست"
راست میگفت ، منجنیق ها همه به در و دیوار و پنجره اصابت میکرد و بازیکنان محوطه آفساید را کود رسانی میکردند...
چند بازیکن با اشاره به نیمکت ذخیره ها فریاد میزدند:
این چه جنگیست؟ پاهایمان بر اثر پرتاب منجنیق هر کدام ۵ الی ۱۰ سانتیمتر کش امده و دیگر نمیتوانیم!
دیگری فریاد زد پایم را برای تو دادم ای تیم کبیر! حق ایثارگری میخواهم...
از سمت راست دفاعی یک بازیکن دیگر در حالی که پایش در دستانش بود از همان سمت بیرون رفت و پای خود را به میان تماشاگران پرتاب کرد...
پیرمردی در همین حین مانند لیدری پر ابهت از میان تماشاگرانِ ناامید برخواست و فریاد زد ؛
ما همان گلبرگ مغروریم....
در همین حین منجنیقی که خسرو حیدری فرستاده بود به میان تماشاگران اصابت کرد و پیرمرد به چندین قسمت نامتساوی و نامتقارن تبدیل شد و فریاد الله اکبر ورزشگاه را پر کرد...
شفر به کنفرانس مطبوعاتی فکر میکرد و در خاطرش دنبال خاطره ای تلفیقی از بایرن مونیخ و فروپاشی دیوار برلین و کله گورباچف میگشت تا حماسه ای خلق کند تا با تطابق بر ریدمان فعلی کمی بشورد و ببرد...