فرانک لمپارد
اکتبر 2010
یکی از لذتهای فوتبال تماشای آماده شدن فرانک لمپارد برای زدن یک شوت است. تقریبا بدون هیچگونه نقص میایستد، سرش را بالا میآورد و نگاه دقیقی به دروازه میاندازد. برای حفظ بالانس، بازوی راست را بالا میدهد و بازوی چپ را پایین. با داخل پای راست به مرکز توپ ضربه میزند تا کات بردارد و دروازهبان را گیج کند. لمپارد به اندازهای محکم به توپ ضربه میزند که نیاز است. به ندرت دیدهاید که ضربات او در سکوی هواداران به کسی برخورد کند. در واقع او میتواند برای دفترچه "آموزش تمرین در فوتبال"، عکسی مناسب باشد. گاس هیدینک که دوره کوتاهی مربی او در چلسی بود، به خاطر میآورد: او سالی بین بیست تا بیست و پنج گل به ثمر میرساند. لمپارد فاصله زیادی تا یک فوتبالیست بینقص ندارد. او احتمالا بهترین وضعیت بدنی را در بین بازیکنان چلسی دارد. یکی از سریعترینهاست، میتواند تکل بزند و به هر جایی پاس دهد اما مسئله اینجاست که اکثر بازیکنان براساس عملکردی که در بازیهای ملی دارند قضاوت میشوند. پس او با شکستها در خاطر میآید. لمپارد عضوی از نسل طلایی فوتبال انگلستان بود که قرار بود جامها را ببرد اما هیچوقت از یک چهارم نهایی تورنمنتی فراتر نرفت. او سمبل نسل خود است: یک شکست خوردهی عالی. سوال این است که چرا این نسل موفق نشد. چیزی که سوالِ خود لمپارد هم هست. برخی میگویند بازیکنانِ این نسل در واقع آنقدرها هم خوب نبودند. برخی دیگر به خصوص هواداران انگلیسی نبود روحیه لازم را دلیل شکست میدانند. جاناتان ویلسون در کتاب آناتومی انگلستان، سراغ انتقادهایی میرود که از فاصله 1966 تاکنون خطاب به تیم ملی این کشور انجام شده است. یک مرتبه دیلی اکسپرس، نوشته بود به جای لوگوی سه شیر، انگلستان باید لوگوی سه گربه داشته باشد.
هیدینک توضیح دیگری دارد. مرد هلندی یک بار طی سال 2009، در جریان یک دوره موقت مربی لمپارد در چلسی بود، همینطور نزدیک بود سال 2006 به عنوان مربی انگلستان معرفی شود. او مسابقات در آفریقای جنوبی را از تلویزیون تماشا میکرد. طی یک قرار شام در آمستردام و همینطور در لابی یک هتل پنج ستاره در استانبول، صحبتهایی با این مرد هلندی داشتم. از او پرسیدم لمپارد چه کم دارد؟ وقتی هیدینک در فوریه 2009 راهی چلسی شد، بلافاصله به دنبال هرگونه درگیری در بین بازیکنان تیم گشت. همیشه همین کار را میکرد. در چلسی چنین چیزی پیدا نکرد. هیدینک به دیدیه دروگبا گفت از عقبنشینی و ملحق شدن به خط میانی پرهیز کند. به نظر او، دروگبا تکنیک اینکه در این زمینه پیشرفت کند را نداشت. دروگبا موافق بود. هیدینک به دقت بالاک را مورد بررسی قرار داد اما هیچ مشکلی را از جانب او احساس نکرد. در مورد لمپارد، او آزمونی دیگر در سر داشت. لمپارد را در دیدار برای بارسلونا تعویض کرد. وقتی شماره لمپارد بالا رفت، کسی از روی نیمکت به زمزمه گفت مراقب باش، لمپارد با بیرون نشستن کنار نمیآید. کادر چلسی هیچوقت لمپارد را قانع نکرده بودند که او به استراحت نیاز دارد. لحظهای برای لمپارد زمان برد تا تعویض شدن را حهضم کند اما بعد او مستقیما به سمت نیمکت آمد و پس از آن نیز، گلایهای نکرد. او یک حرفهای تمام عیار بود.
با این حال، این هم برای هیدینک کافی نبود. مرد هلندی، کسی نبود که اهل بیوقفه کار کردن باشد و عادت به گلف داشت و نوشیدن کاپوچینو برای او چیزی مانند یک نوشیدنی آئینی بود. هیدینک خود را شخصی که زندگی خوبی دارد معرفی میکرد. مشکل لمپارد از نظر هیدینک این بود اون جنبهای انسانی کاملا متفاوتی داشت: او از زندگی لذت نمیبرد. فرانک، هافبکی همهکاره بود که در انگلستان به آن باکس تو باکس میگویند؛ هیدینک در لابی هتلی در استانبول اینطور او را توصیف میکرد. ادامه داد بازیکنان انگلیسی باید محدودیتی قائل شوند. این منطقه تو و این وظیفهی توست. فرانک انرژی زیادی دارد، نیروی محرک فراوانی دارد و معمولا بیش از آنچه لازم است انرژی میگذارد. در روزهای ابتداییام در چلسی، اینطور بود که او عقب برمیگشت و توپ را میگرفت. بعد به تاخت به جلو میرفت، از خط هافبک میگذشت و گاهی خودش گلزنی میکرد. باید بگویم... صدایش کمی به شوخی میزد، گفت شیوه تخلیهکنندهانرژی او اینگونه است که او احساس میکند وظیفهاش این است که همهجا باشد.
در کتاب زندگی خود، کاملا رُک [یا فرانک]، توضیح میدهد که پدرش مدافع سابق وست هم دائما به او میگفت باید کارهایی انجام دهد. این یعنی باید توپ را در دست میداشت. وقتی لمپارد به چلسی پیوست، پدرش به او گفت هر بار که نزدیک توپ هستی، برای به دست آوردن آن بر سر همتیمی خود فریاد بزن و اینطور کارهایی که باید را انجام بده. لمپارد موافقت کرد. قصد او، اینطور توضیح میدهد: [میخواهم کسی باشم که] در تمام جنبههای بازی درگیر است. از دفاع تا آخرین پاس. کسی که بارها و بارها تور دروازهها را به لرزه میاندازد. به طور حتم، هر مربی چنین بازیکنی را میخواهد؟ لمپارد باور دارد اگر بتوانید در تمام این کیفیتها خود را ثابت کنید، غیرقابل صرفنظر خواهید بود. این چیزی نیست که هیدینک بخواهد. او معمولا در کمپ چلسی مشغول صحبت با لمپارد میشد و میگفت بیشک باید بازی ما بر اساس تو باشد، تا بتوانی شصت بازی در فصل انجام دهی نه اینکه پس از یک ماه تمام انرژی خود را از دست بدهی. با وجود اسین، جان اوبیمیکل و بالاک پشت سرت، باید بتوانیم منطقه تو را در زمین محدود کنیم. لمپارد جواب داده بود اوه بله بله. از این جنبه به این موضوع نگاه نکرده بودم. دوباره طنز در صدای هیدینک بود. درگیری ذهنی هیدینک تنها این نبود که انرژی لمپارد را ذخیره کند، او نگران انرژی او در لحظاتی بود که بیش از همه به آنها نیاز بود. او همینطور متوجه شده بود که به هرسمت رفتنهای لمپارد، سرعت را از خط حمله چلسی میگیرد. توپ زودتر به حملهکنندگان میرسد وقتی هافبک پاس بدهد نه اینکه شخصا آن را به یک خط جلوتر بیاورد. به نظر هیدینک، لمپارد مشکلی مانند جرارد در انگلستان دارد. هافبک باکس تو باکسی که احساس مسئولیت بیش از اندازهای برای جلو بردن بازی به تنهایی دارد. هیدینک در طی جام جهانی گفت میبینید که جرارد در دفاع توپ را میگیرد و بعد بیست یارد با آن میدود. جرارد به سختترین شکلی که میتواند بازی میکند و از خود روحیه نشان میدهد اما این کار او باعث کند شدن حملات انگلستان میشود. او به دفاع حریف زمان میدهد تا سر و سامان یابد.
تیمهای دیگر -مثلا آرسنال، آلمان و به طور فزاینده برزیل- دوست دارند در لحظهای حمله را شروع کنند که حریف توپ را از دست داده است. در بسکتبال به این موضوع ترناور میگویند. وقتی توپ دست به دست میشود، تیمی که توپ را از دست داده عمدتا سازماندهی خوبی برای دفاع ندارد. به این دلیل باید به سرعت با سه پاس خود را به جلو برسانید اما هافبکهای چهارنعلروی انگلیسی به ندرت چنین میکنند. به همین دلیل انگلستان به ندرت از مایکل اوون که نهایتِ مهاجمی مناسب ترناورهاست استفاده کرده است. او در هتریک سال 2001 در مونیخ، چنین کرده بود. آنها همینطور نتوانستند استفاده زیادی از سرعت زیاد وینگرهایی مانند تئو ولکات -البته او سال 2008 برابر کرواسی هتریک کرد- و ارون لنون کنند. انگلستان فضاها را برای بازیکنان بادپای خود، با سه پاس سریع باز نمیکند. تصویر دیدارهایی که انگلستان در آن شکست خورده، تصویر مدافعانِ در حال پاسکاری یا جراردی است که سنگین، به پیش حرکت میکند.
بیشتر مربیان خوب، میدانند که جرارد و لمپارد بیش از اندازه در زمین کار میکنند. اولین باری که رافا بنیتس با جرارد روبرو شد به او گفت بازیهایت را به صورت ویدئویی دیدهام. مشکل تو این است که بیش از اندازه میدوی. جیمی کرگر نیز در همان اتاق بود و به یاد میآورد که به استیوی خیره شد و دید که او ناراحت شد دویدنهای ناتمام کیفیتی بود که جرارد بابت آن همیشه مورد تجلیل قرار گرفته بود. انگلیسیها عاشق آن بودند. یک ماه بعد از جام جهانی 2010 به جلسه گروهِ هواداران تیم ملی انگلستان رفتم. صحبت آنها در این خصوص بود که خود را باید یکی از مقصران حذف بدانند. یک زن به یاد آورد که وقتی انگلیسیها در خط دفاعی توپ را به هم پاس میدادند، هواداران فریاد میزدند ببریدش جلو! کاری کنید! آنها بازیکنانی را دوست دارند که فروان میدوند. رسانههای زرد ترسناک انگلیسی نیز چنین هستند. لمپارد و جرارد در معرض دید هستند. وقتی بازی در داغترین لحظات است، آنها صحبتهای هیدینک، بنیتس و حتی کاپلو را فراموش میکنند و هرچه دارند رو میکنند.
حتی جرارد و لمپارد در لیورپول و چلسی، به نسبت انگلستان بهتر بازی میکنند. دلیل را از هیدینک جویا شدم. مشکل را نبود مربی در زمین دانست. در باشگاههای بزرگ، بازیکنان بزرگ نبض بازی را در دست دارند. فریاد میزنند عقب بیایید، آرامتر کار کنید یا دست از دویدنهای بی حد و حصر بردارید و در منطقه خود بمانید. در چلسی و لیورپول، بازیکنان با تجربه از کشورهای متفاوت، هرکدام به نوعی پیغام سرمربی را در زمین مخابره میکنند اما انگلستانِ کارگر در آفریقای جنوبی، چنین چیزی را در چنته نداشت. هیدینک ادامه داد به گرت بری نگاه کنید، او میتواند هوشمندانهتر بازی کند. گیج به نظر میآمد چون در زمین مربیگری نمیکرد. گاهی مجبور میشد در نقطهای بازی کند که دفاع چپ و راست بازی میکند. هماهنگی را در بطن انگلستان نمیبینید. مرکز تیم یعنی هافبک دفاعی و مدافع میانی، پر از استرس ظاهر میشوند. انگیزهای به یکدیگر نمیدهند. هیدینک میافزاید این کاری است که باید انجام شود. اگر ببینید که کسی در زمین نقش مربی را دارد...[تن میدهید] که اینطور نبود.
هیدیک باور دارد که دلیل عدم موفقیت را میداند. بازیکنانی مانند لمپارد و جرارد نیمهخدایان کشور خود هستند. به نظر او چنین بازیکنانی در مرحلهای خاص، به نماد تبدیل میشوند. گاهی به درستی و گاهی از سر اجبار. دیگران چیزی حول محور او میبینند. فکر میکنند آنها غیرقابل لمس هستند یا نمیشود درخواستی بیشتر از آنها نسبت به چیزی که انجام میدهند داشت. نیمهخدایگان شاید بخواهند مربی باشند اما هیدینک میگوید همتیمیهای آنها جرات نمیکنند. نیمهخداها اجازه میگرفتند که هرچه میخواهند بدوند. ایرادِ لمپارد و نسل طلایی کمبود روحیه نبود. ازدیاد آن بود.