وبسایت infu.ir: میلتون ویلیام «بیل» کوپر, معروف به بیل کوپر(۶ می ۱۹۴۳- ۶ نوامبر ۲۰۰۱) در کتاب خود, «اسب رنگ پریده را بنگر», درباره چند توطئه جهانی که بعضی از آنها به بیگانگان فرازمینی مربوط میشود, اخطار داده است. او همچنین بیماری ایدز را ساخته دست بشر به منظور از بین بردن گروه ها و نژادهایی خاص از بشریت دانسته است. از دیگر افشاگریهای او میتوان به نحوه ترور جان اف کندی اشاره کرد. بیل کوپر پس از سالها تهدید, و پس از دو سو قصد که جراحات یکی تا پایان عمر با او ماند, و دیگری منجر به از دست دادن یک پایش شد, سرانجام مدت کوتاهی بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر که اندکی پیش از وقوع توسط او پیش بینی شده بود, به ضرب گلوله کشته شد.
مصاحبه کننده- بیل, از اینکه این مصاحبه را پذیرفتید متشکرم. با توضیح مختصری از پیشینه شما شروع میکنیم. شما سابقه ای طولانی در ارتش امریکا دارید. پیش از سال ۱۹۷۰ شما شاهد چیزی بیسابقه بودید. کمی در اینباره برایمان بگویید.
بیل کوپر- باید بیشتر از این به عقب بازگردیم. پدر من در ارتش به عنوان خلبان خدمت میکرد. به خاطر دارم خلبانها دور میز آشپزخانه ما جمع میشدند و از کشفیاتی که در کابین خلبانی انجام داده بودند میگفتند, منجمله از مشاهده یوفوها. من به بسیاری از نقاط جهان سفر کرده و بیشتر عمر خود را در پایگاههای نظامی گذراندم. من کاملاً تحت تلقین قرار گرفته بودم. طرفدار ارتش و طرفدار امریکا بودم و به همین دلیل هم به ارتش پیوسته بودم. ابتدا به نیروی هوایی پیوستم و به مدت چهار سال در سمت تکنسین هواپیما عضو نیروی هوایی استراتژیک بودم. در این سمت بر روی سیستمهای پنوماتیک بمب افکنهای بی-۵۲ کار میکردم. اجازه دسترسی به اطلاعات سری داشتم و به همین دلیل اطلاعاتی را که مربوط به بمب اتم میشد دیده بودم. بمب افکنهایی که روی باند آماده پرواز بودند همیشه مجهز به این بمبها بودند تا در صورت لزوم آنها را بر روی مقاصد مورد نظر فروریزند. هنگام خدمت در نیروی دریایی با گروهبانهایی با سوابق عضویت طولانی برخورد کردم که با من درباره شرکتشان در پروژه های بازیافت یوفوهایی که سقوط کرده بودند صحبت میکردند. چنین داستانهایی را تنها هنگام مستی تعریف میکردند و به همین دلیل هرگز واقعاً داستانهایشان را باور نمیکردم. حتی با وجود اینکه داستانهایی از این دست را در زمان کودکی هم شنیده بودم, باز هم باورشان نمیکردم.
بعد از ترک نیروی هوایی به نیروی دریایی پیوستم, جایی که همیشه در آرزویش بودم؛ همیشه احساس ارتباط با اقیانوس میکردم و شناگری عالی بودم. با وجودی که از کودکی از نشستن در ماشین در حال حرکت دچار سرگیجه و تهوع میشدم و قایق سواری و چرخ و فلک سواری هم همین عواقب را داشت, تصمیم گرفتم به نیروی دریایی بپیوندم و در زیردریایی مشغول به کار شوم. زیردریایی که در آن مشغول به کار شدم از نوع دیزل الکتریک دوران جنگ جهانی دوم بود که از جهت الکترونیکی به روز رسانی شده بود و سیستم ردیابی صوتی آن پیشرفته ترین نوع آن دوران بود. این زیردریایی اتمی نبود اما برای منظور نزدیک شدن به هدف و از بین بردن آن, بهترین نوع موجود در آن زمان بود.
در حال جابجایی از سیاتل به پرل هاربر بودیم که شاهد عجیبترین چیزی شدم که در تمام عمرم دیده ام. این تجربه چنان تاثیر عمیقی بر دیدگاه من از زندگی داشت که آروز میکنم چنین تجربه ای نصیب همه شود. چیزی که دیدم یک شیء دیسک مانند با ابعاد حدودی یک هواپیمای میان پیکر بود که برای یک شیء دیسک مانند بسیار عظیم است. این شیئ از میان اقیانوس بیرون آمد, تغییر مسیر داد و میان ابرهای آسمان از دید پنهان شد. من حیرت زده شدم بودم و هیچ صدایی از گلویم بیرون نمی آمد. حتی نمیتوانستم به سایر افراد حاضر در زیردریایی بگویم چه دیده ام. به فرد حاضر در عرشه گفتم شیی را در فلان فاصله و زاویه مشاهده کرده ام و او مشغول بررسی ناحیه مورد نظر شد. یکی دیگر از افراد حاضر در عرشه مکالمه بین ما دو نفر را شنید و او نیز مشغول تماشای آن نقطه شد. شیء دیسک مانند از میان ابرها پدیدار شد, تغییر مسیر داد و وارد اقیانوس شد. نحوه ورود شیء به آب درست شبیه توضیح انجیل درباره شکافتن بحرالمیت بود. آب دو پاره شد, برای ورود شیء دیسک مانند دهان باز کرد, شی وارد آب شد و دو پاره آب دوباره به هم پیوستند و آب در اثر این به هم پیوستن به اطراف پاشیده شد.
شیی که دیدنش ما را حیرت زده کرده بود فلزی بود اما براق نبود و هیچ چراغ یا درخششی در بدنه آن دیده نمیشد. به وضوح یک ماشین و از جنس فلز بود. اگرچه نمیتوانم بگویم کسی را داخل آن دیدم, میتوانم بگویم حتماً دارای سرنشین بوده است. در ارتش ماشینی که بتواند از اعماق آب بیرون آمده و پرواز کند, سپس مجدداً با سرعتی سرسام آور به اعماق آب بازگردد بی آنکه آب با بدنه آن تماس پیدا کند, ندیده بودم. هر ماشینی که در آن زمان در ارتش دیده بودیم, در برخورد احتمالی با آب با آن سرعت سرسام آور, مطمئناً تکه تکه شده و از بین میرفت. من در سال ۱۹۶۶ شاهد تکنولوژیی بودم که بر اساس قوانین فیزیکی دانسته شده در آن زمان, غیر ممکن بود.
ما کاپیتان را صدا زدیم و همه به مدت چندین دقیقه شاهد تکرار این واقعه بودیم. نمیتوانم با اطمینان بگویم که ما شاهد پرواز و ورود و خروج یک شیء از اقیانوس بودیم یا چندین شیء اقدام به انجام یک عملیات میکردند. ما نه سرعت خود را تغییر دادیم و نه مسیر خود را, و هیچ تلاشی برای ارتباط برقرار کردن نیز نداشتیم. به ما گفته شد در اینباره هیچ حرفی نزنیم, حتی با یکدیگر, و این دستور برای من عجیب بود. در تمام این مدت یکی از اعضای ارشد به تصویر برداری پرداخت اما هیچ اطلاعی از سرنوشت این تصاویر ندارم.
وقتی به پرل هاربر که مقصد بود رسیدیم, به ما اجازه خروج از زیردریایی داده نشد حتی با وجودی که کاری برای انجام دادن نداشتیم. افسری از بیرون به زیردریایی آمد و در کابین کاپیتان با ما جداگانه صحبت کرد. به ما گفته شد صحبت درباره آنچه دیده بودیم میتواند منجر به زندانی شدن ما, جریمه به مبلغ ده هزار دلار, یا از دست دادن حقوق و مزایایمان شود. آنجا بود که فهمیدم نیروی دریایی امریکا چیزهایی برای پنهان کردن از مردم دارد و سزای کسانی که اسرار را افشا میکنند مجازاتهای سنگین است.
مصاحبه کننده- به چند سال بعد از ۱۹۶۶ برویم. به وقتی که به شما مجوز دسترسی به اسنادی مربوط به این پنهانکاری داده شد.
بیل کوپر- این پنهانکاری و بسیاری پنهانکاریهای دیگر. من مورد تعلیم بخش اطلاعات نیروی دریایی قرار گرفتم و کد ۹۵۴۵ به من داده شد, کد متخصص داخلی یا به عبارتی, حافظ اطلاعات سری, و حافظ مناطق خاص و سری. تخصص ویژه من تهیه گزارشات درباره منطقه اقیانوس آرام بود. شغل من خارق العاده بود؛ تهیه گزارش خلاصه از همه وقایع روزانه در نیمی از زمین که تحت نظر دریاسالار برنارد کلری بود. گزارشات ما شامل تحرکات منطقه, تحرکات برنامه ریزی شده برای روزهای آینده, بررسی و اعلام تحرکات اتحاد جماهیر شوروی و غیره بود. کار ما از ۴ صبح شروع میشد و پس از ارائه گزارشات در حدود ساعت ۹ یا ۱۰ صبح به پایان میرسید, شغلی آسان یا تن پرورانه چنان که سایر کارمندان نیروی دریایی توصیفش میکردند. پس از ۶ ماه به من مجوز دسترسی به اطلاعات سری داده شد. این دسترسی بدون محدودیت بود, به این معنا که هیچ بخشی از اطلاعات مورد بحث خارج از دسترس من نبود. من به همه گزارشاتی که برای ارائه به دریاسالاران و نیروهای تحت امرشان تهیه شده بود دسترسی داشتم. اطمینان دارم که در آغاز پیش از اعتماد به من, بارها من را آزمودند. اطلاعاتی که روی میز من قرار میگرفت باور نکردنی بود. صحبت درباره عمده این مطالب غیر ممکن است (به تاریخ وقوع این حوادث توجه فرمایید. بیل کوپر یکی از پیشگامان افشاگریهایی از این دست بود و در زمان وقوع این حوادث, سالهای دهه هفتاد میلادی, چنین مطالبی در این سطح در دسترس همگان قرار نداشت-توضیح از مترجم). عمده اطلاعاتی که در اختیار من قرار میگرفت فرسنگها با درک و دریافت عامه مردم امریکا از واقعیت فاصله داشت و باور آنها برای مردم نزدیک به غیر ممکن بود. یک دسته از اطلاعات فوق سری, زیر عنوان MAJESTIC طبقه بندی شده بود. این دسته شامل اطلاعاتی درباره یوفوها و مبدا غیر زمینی آنها بود. مطالبی دال بر سفر چهار نژاد مختلف غیرزمینی به سیاره ما و نژادی خاص از آنها که با دولت ایالات متحده امریکا به منظور تبادل تکنولوژی وارد قرارداد شده بودند. اطلاعات پروژه های مختلف در دسترس من قرار گرفته بود: پروژه نور قرمز RED LIGHT که بر آزمایش سفینه های فضایی متمرکز شده بود. پروژه افلاطون PLATO که یک پروژه ارتباط سیاسی بود. پروژه پاونس POUNCE که بر بازیافت تکنولوژی غیر زمینی متمرکز بود. پروژه پلوتون PLUTO که بر استفاده از اطلاعات تهیه شده از پروژه پاونس در سفرهای فضایی تمرکز داشت. منظور من اکتشافات فضایی که توده مردم از آن مطلع هستند و زیر نظر ناسا انجام میشود نیست. منظور برنامه فضایی سری است که مردم از آن مطلع نمیشوند و زیر نظر نیروی دریایی انجام میشود.
من همچنین اطلاعاتی درباره عملیات موسوم به اکثریت MAJORITY را دیدم که شامل برنامه ریزی برای مدیریت زمین توسط یک دولت واحد بود. غیرزمینیها در این عملیات دست دارند. پروژه نشانه SIGN و پروژه کینه GRUDGE هر دو شامل کل تاریخچه تبادلات با غیرزمینیها تا تاریخی خاص بود که به یاد نمی آورم و در نهایت پروژه اکواریوس AQUARIOUS که تمام اطلاعات مربوط به دو پروژه قبلی و کل تاریخ تعاملات با غیرزمینیها را دربرداشت. در عین حال به هیچ روشی نمیتوانم اطمینان حاصل کنم که این اطلاعات واقعی بود. احتمال دارد این اطلاعات مخدوش تنها به این دلیل در اختیار من قرار داده میشد که آنها را به بیرون درز دهم. احتمال صحت داشتن این اطلاعات هم وجود دارد.
مصاحبه کننده- با توجه به اینکه در سال ۱۹۶۶ موکداً به شما گفته شد آنچه مشاهده کرده اید را به هیچ وجه با کسی در میان نگذارید و سپس چند سال بعد این اطلاعات سری در اختیار شما قرار داده شد, چه عامل یا عواملی باعث شد این اطلاعات را در اختیار عموم قرار دهید.
بیل کوپر- من برنامه های روز مبادا را در مجموعه اطلاعات MAJESTIC دیدم. برنامه هایی که در چند حالت ارائه اطلاعات سری به عموم را آغاز میکرد:
حالت اول, وقتی که عموم مردم بیش از اندازه به حقیقت نزدیک شوند. در چنین حالتی این اطلاعات در اختیارشان قرار داده میشود تا از مسیر درست خارج شوند.
یا حالت دوم, ما دوست نداریم عامه مردم از حضور و فعالیت غیرزمینی ها در زمین مطلع شوند ولی اگر فعالیت و حضور آنها به سطح و اندازه ای برسد که توجه مردم جلب شود, این اطلاعات را در اختیار مردم قرار خواهیم داد تا ما دچار عواقب نامطلوب نشویم.
من تا پیش از دیدن مجله یوفو در کتابفروشی, هیچ اطلاعی از وجود فرهنگ یوفو و گروههای مردمی مطالعه و بررسی یا پرستش آن نداشتم. مجله ای که در کتابفروشی دیدم حاوی اطلاعات پروژه MAJESTIC بود. حتی تمام نامهایی که پیش از این به عنوان مجریان پروژه MAJESTIC در مدارک دیده بودم دست اندرکار تولید این مجله بودند. مجله حاوی مدارکی جعلی تحت عنوان گزارش آیزنهاور بود که تماماً مجعول است و برای فریب مردم تهیه شده است, یا به منظور کنترل آنچه مردم در اینباره میدانند, یا به منظور منحرف کردن افکار محققین و یا هر دو حالت.
مصاحبه کننده- پس اطلاعات موجود در آن مجله محتویات پروژه MAJESTIC نبود بلکه اجرای برنامه این پروژه بود: تلقین آنچه که میخواستند مردم دراینباره باور کنند.
بیل کوپر- بله. آنجا بود که به خود گفتم من باید به مردم بگویم چه میدانم و به آنها بگویم چگونه با اطلاعات مخدوش آنها را گمراه میکنند. اگر مردم واقعاً هوشمندانه برخورد میکردند خود باید میدانستند که این اطلاعات مخدوش است. دستورات اجرایی روسای جمهور امریکا شماره بندی شده و به ترتیب است. شماره دستور اجرایی بالای نود و دو هزار بود, تا جایی که به یاد دارم ۹۲۴۴۷ و ادعا میشد توسط ترومن نوشته شده است. اما ترومن هرگز دستور اجرایی با شماره ای بالاتر از ۹۰۰۰ ننوشته بود. حتی امروز (تاریخ مصاحبه- مترجم) هیچ دستور اجرایی با شماره ۹۰ هزار صادر نشده است. این مدرک به وضوح تقلبی بود… و بسیاری موارد دیگر که تقلبی بودن آن سند را اثبات میکرد. مدرک مذکور حتی در نیویورک تایمز نیز چاپ شد و در چند صفحه مورد بحث قرار گرفت. اینچنین بود که تصمیم گرفتم مردم را مطلع کنم. به آنها بگویم به هیچ کس باور نداشته باشید. حرفهای من را باور نکنید. حرفهای جرج بوش را باور نکنید… تنها به دنبال مدارک باشید تا واقعیت را دریابید. اگر به باور کردن حرف کسانی که به آنها اعتماد کرده اید ادامه دهید, در مسیری بی پایان و پر فراز و نشیب افتاده اید که به نتیجه درست منجر نمیشود.
مصاحبه کننده- شما همچنین افشاگریهایی درباره ترور جان اف کندی داشته اید.
بیل کوپر- بله. در مدارک عملیات اکثریت که در دو یا سه کمد نگهداری میشد, اطلاعاتی نیز درباره وقایع دالاس تگزاس (محل ترور کندی-مترجم) و دلیل وقوع آنها وجود داشت.
آنچه این مدارک نشان میداد این بود که سازمانهای اطاعاتی جان کندی را برای امنیت ملی خطرناک میدانستند, یا بهتر است بگویم او را برای نظم نوین جهانی خطرناک میدانستند, نظم نوین جهانی که در آن دوران مشغول آماده سازی برای تشکیل یک دولت جهانی بود.
دستوری اجرایی کندی که هنوز هم موجود است, مبنی بر لزوم چاپ پول باعث شکستن کمر خزانه داری آمریکا میشد, خزانه داری آمریکا که به دنبال پیش راندن امریکا به طرف نظم نوین جهانی و دولت واحد جهانی بود, به دنبال از بین بردن اقتصاد ما که زیربنای جامعه ماست. او همچنین از ارسال پشتیبانی هوایی به خلیج خوکها سرباز زد و در نتیجه باعث شکست عملیات خلیج خوکها شد (حمله طراحی شده توسط سازمان سیا به کوبا در سال ۱۹۶۱ به منظور سرنگونی حکومت کمونیستی فیدل کاسترو که پس از سه روز از نیروهای مسلح انقلابی کوبا شکست خورد- مترجم). او همچنین چندین بار و در ملاء عام سازمان سیا را تهدید به از هم پاشیدن و تبدیل شدن به صدها بخش کوچکتر کرده بود. او همچنین دستوری مبنی بر تهیه یک برنامه برای آشکارسازی حقیقت مربوط به یوفوها صادر کرده بود. نمیدانم این حقیقت چه بود. ممکن است حتی این حقیقت این بوده باشد که یوفوها وجود خارجی ندارند, اما در هر صورت او دستور داده بود برنامه ای برای آشکارسازی حقیقت در همان سال تهیه و اجرا شود. سازمانهای امنیتی چنین چیزی را غیرقابل قبول میدانستند. بر اساس مدارکی که من دیده ام ترور او به دستور کمیته سیاست گذاری گروه بیلدربرگ انجام شد. گروه بیلدربرگ در حقیقت دولت سری جهانی است. این ترور توسط ماموران بخش ۵ اف بی آی, سرویس مخفی اطلاعاتی, سازمان اطلاعات و بخش اطلاعات نیروی دریایی که من نیز در استخدام آن بودم انجام شد.
ضربه کشنده به سر به دست راننده لیموزین حامل رئیس جمهور و توسط تفنگ طراحی شده توسط سازمان سیا شلیک شد. این تفنگ از نوع بادی بوده و میتوانست گلوله یا دارت سمی شلیک کند. در مورد کندی این تفنگ ساچمه منفجر شونده ای شلیک کرد که آغشته به سم صدف دریایی بود. شلیک توسط راننده در یکی از فیلمهایی که توسط مردم حاضر در صحنه گرفته شده بود ثبت شده بود. من به مدت ۱۶ سال به جستجو برای یافتن این فیلم پرداختم تا بالاخره یک کپی از این فیلم را به دست آوردم. از سال ۱۹۸۸ تا کنون همواره در هر جا صحبت کرده ام این فیلم را هر جا که امکان آن بوده هم نمایش داده ام تا مردم را بیدار کنم.
اما باید بدانید که این دولت ما نیست که مرتکب چنین اعمالی میشود. این قانون اساسی و منشور حقوق ما نیست که ابزاری ناکارامد است. بلکه این اعمال توسط اعضای جوامع سری که در تمام سطوح جامعه و دولت ما نفوذ کرده اند انجام میشود. هر افسر اطلاعاتی نیروی دریایی که میشناختم یک عضو درجه ۳۲ یا ۳۳ فراماسونری بود. از افسر مافوق خود پرسیدم چرا همه شما فراماسون هستید و او پاسخ داد به این دلیل که فراماسونها سوگند برادری و حفط اسرار خورده اند, به همین دلیل اگر بخواهند کسی را استخدام کنند که سر نگه دار باشد, فراماسونها را که قبلًاً تمرین حفظ اسرار کرده اند استخدام میکنند. بعدها من فهمیدم واقعیت امر از چه قرار است؛ فهمیدم اصولاً کسی در اطلاعات نیروی دریایی استخدام نمیشود مگر آنکه فراماسون باشد یا عضو انجمن گل سرخ و صلیب. دلیل اینکه من به استخدام این سازمان درآمدم این بود که در نوجوانی عضو جامعه دومولای DeMolay بودم, جایی که نوجوانان تحت آموزش قرار میگیرند تا بعدها فراماسون شوند.
مصاحبه کننده- بر اساس آنچه شما درباره کندی میگویید, درباره کشته شدن او به منظور جلوگیری از افشای اطلاعاتی که داشت, و با توجه به اطلاعاتی فراتر از آن که امروز شما مشغول ارائه کردن هستید, چه دلیلی برای زندانی نکردن یا از بین نبردن شما وجود دارد؟
بیل کوپر- من واقعاً پاسخ این سوال را نمیدانم. این سوال باید از آنها پرسیده شود. اما میتوانم بگویم که من از سال ۱۹۷۷ مشغول افشاگری شده ام. دو بار تاکنون مورد حمله قرار گرفته ام. بار اول جمجمه ام دچار فرورفتگی شد و زخمهای صورتم یادگار آن حمله است. بار دوم پایم را از دست دادم و در بیمارستان بستری شدم. هدف آنها کشتن من نبود. آنها میخواستند به این وسیله به من پیام دهند. پیام آنها بلند و واضح به من رسید: خفه شو. در بیمارستان دو مرد که کارتهای شناسایی خود را نشان دادند, دو مامور سرویسهای اطلاعاتی وزارت دفاع, از من پرسیدند آیا قصد دارم خفه شوم یا لازم است تکلیف من را روشن کنند. به آنها گفتم لازم نیست درباره من نگران باشید. از این بعد سکوت خواهم کرد, و به مدت ۱۶ سال سکوت کردم. تا روزی که مجله یوفو را در کتابفروشی دیدم و متوجه شدم برنامه MAJESTIC را عملی کرده اند.
اما اگر مایلید بدانید خود من چه دلیلی (برای زنده ماندن و آزاد ماندنم) میبینم: دلیل اول اینکه از دهه ۱۹۴۰ برنامه ای برای تمسخر, متقلب نشان دادن و بی اعتبار خواندن این افشاگریها در دست اجرا دارند و به عموم مردم چنین تلقین کرده اند که هر کس در این موارد چیزی میگوید دیوانه است. عامه مردم نیز چنین پذیرفته اند. اگر رئیس جمهور آمریکا از رسانه های عمومی درباره بیگانگان افشاگری میکرد مردم حرف او را میپذیرفتند. اما افرادی مثل من, در ذهن عموم مردم دیوانه و دچار توهم دانسته میشوند. مردم را شستشوی مغزی داده اند تا چنین باور کنند.
دلیل دوم اینکه من از روز اول در مقابل چشم مردم و آشکارا حرف زده ام. فکر میکردم چنین رفتاری باعث در امان ماندن من خواهد شد و تا به امروز نیز چنین شده است. کشتن من به من موقعیت یک شهید را میدهد و یک شهید میتواند جنبشهای سیاسی بسیار خطرناکی علیه آنها ایجاد کند.
من در عرض ۲۴ ساعت مبلغ ۲۷ هزار دلار صرف ارسال بسته های کلفت حاوی اطلاعات به مردم اقصی نقاط دنیا کردم. مردمی که نمیشناختم و تنها لیست آدرسهای آنها را در دست داشتم. آنها به هیچ روش ممکن نبود بدانند من چنین نقشه ای دارم و وقتی بسته ها ارسال شد به هیچ روشی نمیتوانستند بسته ها را متوقف کنند. من در طول ۲۴ ساعت تبدیل به یک چهره عمومی شناخته شدم. مردم در سراسر دنیا میپرسیدند بیل کوپر کیست؟ آیا این اطلاعات صحت دارد؟ از آن روز تا به حال من در مقابل انظار عمومی بوده ام. آنها معتقدند مردم به حرفهای کسانی مثل من گوش نمیدهند و این تا به امروز حقیقت داشته. تنها گروه بسیار ناچیزی از مردم در سراسر دنیا در حال بیدار شدن هستند, که تازه فهمیده اند تا به حال در دنیایی خیالی زندگی میکردند, که با پشتکار پیگیر یافتن حقیقت هستند. چنانکه در فصل اول کتاب خود نیز نوشته ام, از کتابچه های آنها نقل قول کرده ام, مردمی که از هوش خود استفاده نمیکنند پست تر از حیوانات فاقد هوش هستند. این واقعیت درباره اکثریت مردم صدق میکند.
دریافت من این است که آنها بیشتر اوقات اشتباه نمیکنند. اهداف آنها همیشه اهداف بدی نیست اما روشهایی که برای رسیدن به اهدافشان مورد استفاده قرار میدهند روشهای بدی است. اگر میخواهید دنیایی آرمانی درست کنید که در آن هیچ قتلی رخ نمیدهد, اما برای رسیدن به این هدف خود دو میلیون انسان را میکشید, از چیزی که برای از بین بردنش برنامه ریزی میکنید برای رسیدن به هدفتان استفاده کرده اید. اگر میخواهید دنیایی سرشار از صلح پدید آورید, باید از روشهای صلح آمیز به هدفتان برسید. اگر کسی را که مرتکب قتل شده است میکشید, یک قاتل یا قتل را از بین نبرده اید, بلکه خود تبدیل به چیزی شده اید که در پی از بین بردنش هستید. و این کاریست که آنها مشغول به انجامش هستند. برای هر چه انجام میدهند توضیحی منطقی میتراشند تا خیال خود را آسوده کنند. آنچه آنها در حال انجامش هستند, همان چیزی است که در پی از بین بردنش هستند و مادامیکه به عمل این روشها ادامه دهند جهان جایی امن نخواهد بود.
مصاحبه کننده- به زیبایی توضیح دادید… پیام شما برای مردم این است که به دیگران و آنچه میگویند اعتماد نکنند بلکه خود در پی یافتن حقیقت باشند. چطور باید در پی حقیقت باشند؟
بیل کوپر- تمام حقایق در دسترس عموم و در مقابل چشمانشان است. هر کس که با دقت و پشتکار به دنبال کشف حقیقت باشد هر آنچه را که بخواهد در دسترس دارد. تمام آنچه در کتاب من نوشته شده, تمام آن, در دسترس عموم قرار دارد. و من تعمداً این کتاب را تماماً با تکیه بر آنچه در دسترس عموم است و بدون استفاده از هیچ مدرک و اطلاعات سری و مخفی نوشتم تا مردم بدانند تمام حقیقت در دسترسشان است. انبوهی از اطلاعات مخفی و سری وجود دارد ولی برای دریافت حقیقت احتیاجی به آن اطلاعات ندارید. کتابخانه های عمومی لبریز از اسناد و مدارکی دال بر آنچه در جهان میگذرد هستند, اما هیچ کس واقعاً از این اطلاعات استفاده نمیکند, آنها را کنار هم قرار نمیدهد تا نتیجه گیری کند.
کار دیگری که انجام داده ام این بوده که این اطلاعات را کنار هم قرار داده ام تا مردم تصویر کلی و فراگیر را ببینند. تا بدانند این موارد تکه های جدا افتاده از هم نیستند. همه تکه هایی از یک تصویر بزرگ و فراگیر هستند. وقتی تمام تکه ها را کنار هم بگذارید آنچه به دست می آید یک حکومت جهانی تمامیت خواه سوسیالیست است که هیچ کس دوستش ندارد مگر گردانندگان آن. و توجیه آنها این است: میخواهیم جهانی عاری از جنگ ایجاد کنیم. جهانی آرمانی. اما برای ایجاد جهانی عاری از جنگ, تجاوز, دزدی و قتل باید با آنچه درون تک تک ماست روبرو شد. تا تک تک افراد اصلاح نشوند جهان عاری از جنگ نخواهد شد.
مصاحبه کننده- در واقع آنها میخواهند تفنگی را به سوی مغز همه نشانه روند و بگویند اگر دزدی کنی یا تجاوز, شلیک میکنیم.
بیل کوپر- درست است.
پ.ن: خودم با بعضی قسمت هاش موافق نیستم.