عید داره میاد و من دارم به این یک سالی که گذشت فکر می کنم...به اشتباهاتم به هوشمندی هام...به لذت هایی که تجربشون کردم...به آدم هایی که باهاشون برخورد داشتم و به اتفاقاتی که افتاده...فکر می کنم و فکر می کنم و فکر می کنم....
به فیلم هایی که دیدم و چقدر لذت بردم از اون مشت هایی که راکی بالبوا تو فیلم راکی به حریفش نثار می کرد یا چقدر حال کردم و خندیدم وقتی داشتم فیلم خماری رو می دیدم
و اون صحنه قشنگ ایستاده شاشیدن اون پسر فلج رو تو فیلم مزایای مراقبت هرگز از یاد نمی برم....
و حتی سکانس آخر فیلم مزایای سربه زیر بودن که پسره چارلی بلند شد و آهنگ سروده شد که :من پادشاه خواهم شد...و تو ملکه ام خواهی بود و ما برای یک روز قهرمان خواهیم بود....فقط برای یک روز!
خدا می دونه تو اون صحنه چقدر دلم لرزید :)
و یا حتی صحنه های فوق العاده فیلم لئون،گاو خشمگین و فیلم سریع و خشن و مبارزه های جذاب فیلم گلادیاتور منو هیجان زده کرد...
باشگاه مشت زنی و mementoکه محشر بودن! یادمه دوسه روز خواب نداشتم بعد این دو تا....:)
بورات هم منو به شدت خندوند و من از کارگردانش بسیار مچکرم....
در هر صورت فیلم های خوبی رو دیدم امسال همونطور که فیلم های مضخرفی رو دیدم که به درد لای جرز دیوار هم نمی خوردند!
و البته فوتبال!
بخش مهمی از زندگی من رو تشکیل می داده و هنوز هم هست!
فوتبالی که باعث میشه من بمیرم و زنده شم...فوتبالی که بهم یاد می ده که هیچ چیز قابل پیش بینی نیست!
فوتبالی که بهم یاد میده آدم می تونه دو هیچ رو بکنه سه دو :)
که آدم می تونه اول بازنده باشه ولی در نهایت یک برنده باشه! و شاید هم بر عکس!
فوتبالی که بهم یاد میده در نهایت همه بازی ها یک جایی تموم میشن!
فوتبالی که بهم یاد میده بعد هر زمین خوردنی باید پاشم....
فوتبالی که بهم یاد میده شانس هم می تونه بخش مهمی از بازی باشه!
فوتبالی که بهم عشق رو هدیه داد و شناخت یک سری تیم خوب...
فوتبالی که چیزی فراتر از ورزشه....چیزی فراتر از سرگرمی....و حتی چیزی فراتر از یه دوست داشتن سادست....
فوتبالی که می تونه خود عشق باشه!
:)
در نهایت می تونم بگم سال خوبی رو پشت سر گذاشتم
سالی که شاید لحظه لحظه اش یادم نیاد و تو خیلی جاهاش یک شکست خورده ،یک احمق،یک انسان تخمی و هرچیز دیگه ای محسوب میشدم...
سالی که بعضی از روزاش از شدت خشم و تنهایی دلم می خواست خودمو بکشم!
ولی فلسفه فوتبالی ای که در درونم بود در همون لحظات به من می گفت که پاشو و بجنگ پسر! بجنگ پسر...حتی اگه هیچ کس باورت نکنه حتی اگه تو یه احمق باشی...حتی اگه هیچی نباشی باید بجنگی....باید بجنگی...این کاریه که بشر از همون روز اول انجام داده و تو هم باید انجام بدی....حتی اگه باختی....مهم نیست...دوباره هم که باختی اصلا مهم نیست مثل همه تیم های بزرگ روشمون رو عوض می کنیم...اگه باختیم دوباره روشمون رو عوض می کنیم تا بالاخره یک نقطه بالاتر بریم....و خدا می دونه که چند بار امسال با خودم تکرار کردم این جملات رو....تا به خودم بفهمونم که بازی هنوز تموم نشده
....
و همچنان ادامه داره...
عین تمام این سال ها که ادامه داشته.....و ادامه خواهد داشت تا روزی که بمیرم!
و حتی بعد از روزی که من و امثال من بمیریم هم ادامه خواهد داشت...
و همیشه یک سوال پیش میاد که پس من واس چی زنده ام وقتی تهش می خوام بمیرم...
خب این سوالیه که هر کس خودش باید جوابشو پیدا کنه....
واینه معمای بزرگ زندگی :)