همیشه گفتهام و باز هم میگویم که رئالمادرید، پس از جدای رائول گنزالس، دیگر رئال مادرید نبود؛ حداقل برای نسل من. این «غیرت» در فوتبال، مقولهی عجیبیـست. بازیکنانی که نه فقط برای پول و شهرت، که برای عشق به پیراهن هم در زمین بازی حاضر شده و از جان و دل مایه میگذارند. آخرین قطرهی این غیرت، با رفتن رائول گنزالس و سپس ایکر کاسیاس در رئالمادرید خشکید. برای بارسلونا اما کمی این مسئله طولانیتر شد چراکه ایشان، از وجود مدیرعاملی برجساز در رأس کار، بهره نمیبردند.
اصلاً پول، آدمیزاد را فاسد میکند. چند تکه اسکناس است که در حالت خام، ارزشی ندارند اما با درج چند عدد و چند صفر، گاهی آنقدر یک انسان را عوض میکنند که دیگر خدا هم نعوذبالله، یارای ایستادگی دربرابر ایشان را ندارد.
رئال مادرید، این تیم کهکشانی دوستداشتنی، در شش روز، قافیه را در سه جام باخت. شش روز، سه مسابقه، سه باخت و سه حذف. نخست از بارسلونا در بازی برگشت کوپا، بعد هم از بارسلونا در بازی برگشت لیگ و درنهایت، از آژاکس آمستردام، با کلیتی 20الی23ساله در لیگ قهرمانان اروپا. مقصر این باختها، لوپتگی، سولاری یا حتی فلورینتینوی برجساز نیستند؛ البته این عقیدهی شخصی من است. چرا این عقیده را دارم؟ باید به دوران پساآنجلوتی، یعنی زمانی که رافائل بنیتز تنها برای 19هفته سرمربی رئال بود برگشت. برای تشخیص کمکاری بازیکنان در زمین در یک تیم دسته چندم مانند پرسپولیس یا استقلال، کار بسیار سختی در پیش روست اما برای تیمی تا دندان مسلح از بازیکنان رؤیایی، این کار فوقالعاده آسان است. در آن زمان، بازیکنان از هفتهی دهم به بعد، خودشان به این نتیجه رسیده بودند که دیگر بنیتز بهدرد رئال مادرید نمیخورد! بر چه اساس و مبنا و با چه دانش فنی؟ خب، وقتی فوقستاره باشی، وقتی ثروتمند باشی، سخنانت و تصمیماتت، نیازمند منطق و دانش نیست؛ همیشه حق با شماست.
درحالیکه بنیتز برای حتی یک پیروزی، یا یک پیروزی پرگل تقلا میکرد، بازیکنان خودبهخود مصدوم، محروم یا دچار خطاهای تاکتیکی میشدند. در روزهای آخر که بنیتز، غریبترین موجود زنده در اسپانیا بهحساب میآمد، بازیکنان در مصاحبههایی با تلوزیون رئال، نصفه-نیمه از او حمایت میکردند و صادقترین ایشان، مارسلو، اینطور گفت (نقل بهمضمون) که ما با او نتایج خوبی نمیگیریم اما در هر صورت، سرمربی ماست و از او حمایت میکنیم.
دیدیم که با ورود زیدان، چگونه ورق برگشت و در همان فصل اسفناک، رئال به قهرمانی قاطع اروپا رسید. آیا دانش مربیگری زیدان که تنها از مربیگری کوتاهمدت در تیم دوم رئال مادرید نشأت داشت، از دانش سرمربیگری بنیتز با دنیایی از تجربه و جام و قهرمانی و نایبقهرمانی بیشتر بود؟ قطعاً که پاسخ منفیـست. این بازیکنان بودند که به هدف خود، یعنی اخراج بنیتز بهدلیل اختلافات پنهانی که با او داشتند، رسیده و حالا باید بهاندازهی نصف دستمزدی که میگرفتند، کار میکردند و همین نیمه-کار، به قهرمانی اروپا انجامید.
همهچیز در تیم زیدان خوب بود. درست است که قهرمانی لالیگا را برای چند فصل، پیشکش قهرمانی لیگ قهرمانان کردهاند اما مگر وقتی قهرمان اروپا و جهان میشوی اصلاً کسی به قهرمانی داخلی وقعی مینهد؟ زیدان با بازیکنان اختلاف سنی نسبتاً کمی داشته و درنتیجه با آنها، کنار میآمد. با پرز هم همینطور؛ پرستیژ و قدرت مربیگری را فدای نام و وجههاش کرد و حق هم داشت، چراکه کسی بعدها نمیگوید فلانی چه مربی باپرستیژی بود، بلکه مثل اسبی که دندانهایش را میشمرند، تعداد قهرمانیهای یک سرمربی را ملاک میران موفقیت او قرار میدهند.
حال خبر آمده که دلیل جدایی زیدان در اوج، همان کسیـست که خطا میکند تا عمداً محروم شود، همان کسی که با رونالدو خصومت بهپا میکند و همان کسی که سردستهی شورش بازیکنان علیه سرمربیان است: سرخیو راموس.
ردپای راموس را در تمام بحرانهای فنی و غیرفنی رئال مادرید در چند سال اخیر میتوان دید؛ خصوصاً از زمانی که ایکر کاسیاس از تیم خارج شد تا راموس، یکهتاز کاپیتانی تیم باشد. علاوه بر این مسئله، در چند سالهی اخیر، مزهی گلزنی زیر زبانش گیر کرده و کمتر فرصت انجام وظیفه در خط دفاعی را دارد. اگر درست به بازیهای حساس رئال مادرید در چند سال اخیر که با ناکامی همراه بوده بنگریم، گلهایی که روی ضدحمله و در غیاب ستونهای اصلی دفاع (راموس، مارسلو و کارواخال) یا اشتباهات ایشان بهثمر رسیده، نقش اول سقوط را ایفا کردهاند. مابهازای این گلها، چند گل محدود اما سرنوشتساز است که توسط راموس با ضربهی سر وارد دروازهی حریفان شده است. شاید بگویید که همین گلها، حداقل دو تا از این گلها، قهرمانی لیگ قهرمانان را باعث شده اما میپرسم که در بازیهای ماقبل فینال، یعنی نیمهنهایی و یکچهارم و حذفی و گروهی یا بازیهای لیگ و کوپا هم گلهایی از راموس باعث پیروزی شده؟ یا برعکس، خلأ حضور وی در قلب خط دفاع سببساز شکست؟
راموس شدن هنر نمیخواهد. شما به نیمی از ابناء بشر پول، شهرت، همسر زیبا و رگ کلفت گردن بده تا دیگر خدا را بنده نباشند. با مورینیو و بنیتز و زیدان و لوپتگی و ... نسازند. حتی دربرابر مدیرعامل تیم بایستند و ساز جدایی سر دهند. درنهایت هم میزان توخالی بودنشان، گرچه کمی دیر اما با هزار سند و مدرک و آنالیز مشخص شود. با همهی این اوصاف، در قلب هواداران یک تیم میمانند و فقدانشان، ضربهی بزرگی به روحیهی تیم خواهد زد.
غیرت و عشق به پیراهن، پس از رائول، پویول، گوتی، کاسیاس، اینیستا و ژاوی، در لالیگا به خاک سپرده شد. حال تنها پول و شهرت بازیکن است که ملاک قرارگیری در ترکیب، نقل و انتقال و درآمدزایی تیم محسوب میشود. حرجی هم بر هواداران یا سران باشگاهها نیست. هرچه نباشد، بشر در انتخاب و الگوپذیری، مختار است.