می ترسم از اینکه خوشبختی
خیلی دیر به سراغم بیاید.
می ترسم از اینکه خیلی دیر
به سمت بی ستاره و غریب تو
کشیده شوم.
من که میدانم شب تاریک بی آتش یعنی چه
من ک میدانم
تو بدون من
چه جوانی و شهرآشوب.
این را میدانم که چگونه دیگران,
در ساعت دیرهنگام دلتنگی ام,
به چشمان تیره و خشمگین سرنوشت نگاه می کنند.
پاشنه های کفش هایت
در شب رشک برانگیزم
می کوبند
در شب رشک برانگیزم
نقاشی از رنه ماگریت