یه نگاه به خودتان بندازید.
خودمان و اطرافمان و همه چیز و همه کس؛ پر است از افرادی که اخته روح اند، خواجه روان
افرادی که در کل عمرشان یاد نگرفتند چگونه احساسات خود را بروز دهند، احساسات و رشته افکاری که در طول زندگی نکبت بارشان روی هم تلنبار میشوند و بعد گذشت مدتی تبدیل به توده فشرده بیخود میشوند
وقتی در مدارس:
صحبتی از آموزشهای پایهای موسیقی نیست و به تبع سلیقهای هم که روز به روز مبتذلتر میشود ...
هیچ معلمی نمیگوید همه افکارتان را روی کاغذ بیاورید تا بعد مدتی ، قبل از آنکه نسبت به عقاید خود متعصب شوید، خودتان افکارتان را نقد و قضاوت کنید
وضع طوری هست که به ذهن هیچ کودکی نمیرسد که در جواب سوال "میخواهی در آینده چکاره شوی؟" با اطمینان بگوید: نویسنده! میخواهم یک نویسنده بشوم.
وقتی هیچ صحبتی از سینما و اصول و روحش نمیشود
وقتی نقاش و نقاشی زیر پا میفتند
وقتی تمام راههای هنر به بن بست میرسد ...
روح جامعه اخته میشود
و بعد مدتی ... حتی دیگر متوجه نیستند که عقیم هستند ... میروند پی یک لقمه برای زن بچهای که قرار است این چرخه مبتذل زندگی اش را ادامه دهند
این اشرفهای مخلوقات، در موقع دیدن مستند حیات وحش، با حالت تمسخر آمیزی به هشت پای ماده که کل خلقتش در تولید مثل و بقای ژن اش خلاصه شده است، میخندند
ماجرا به همین جا خلاصه نمیشود، احساسات و رشته افکاری که قرار بود نسل به نسل منتقل شوند و روز به روز متعالی تر شوند و به تکامل برسند، با هر نسلی به زیر خاک میرود و در نسل بعد همه چیز از صفر شروع میشود
و یا خودنمایی و شوآفی که اگر بوسیله هنر و احساسات و عقاید بود، طی سالها میتوانست باعث تعالی بشر شود تبدیل میشود به آفت و مایه تعفن جامعه
و در آخر
برای دیدن و درک این توصیفات وحشتناک لازم نیست دنیا بگردید، سرتان را بگردانید و به پدر و مادر و عمو و خاله و یا آینه نگاهی بیاندازید
نویسنده: من مغرورِ مبرا از همه چیز