جانی رپ و برند هولزنباین
ژوئن 2004
خیلی وقت بود ندیده بودمت. این را جانی رپ در حالی گفت که خانم هولزنباین وارد رستوران هنگکونکیای در روتردام میشد. مشخص شد که دو فوتبالیست یکی دو بار یکدیگر را از بازی سی سال پیش در فینال جام جهانی 1974 ملاقات کرده بودند که یکی از این دفعات در ساحل عاج بود. با این حال این دو به ندرت با هم حرف زده بودند چون هولزنباین هلندی نمیفهمید و رپ یکی دو کلمه آلمانی میدانست. این دو فوتبالیست در کل چندان به هم نمیآمدند. بازیکن آلمانی شبیه یکی از نفرات دویچه بانک آلمان است: کراوات قرمز، کت مشکی و سر کچل؛ هرچند که شاید به خاطر لپهای گل انداخته و صورت گرد کمی شبیه فرشتهها به نظر میآمد. خیلی زود متوجه میشوید که همهچیز برای این مرد جدی است. در عوض رپ آدم سرخوشی است. آنها در مراسمی طولانی با هم خواهند بود.
یک روز قبل، هولزنباین فاصله 460 کیلومتری فرانکفورت تا روتردام را در سه ساعت رانندگی کرد (خودش اینطور ادعا میکند). برای مدتی طولانی خبری از هولزنباین نبود. امروز سرانجام موفق شدم او را در لابی هتل ببینم. کاشف به عمل آمد، او مانند تمام آلمانیها و هلندیهایی که از 1974 زنده ماندهاند، توسط تلویزیون هلند در خصوص بازی فینال جام جهانی در یک استودیو سوالپیچ شده است. هلندیها، چهل سالگی آن بازی را جدی گرفتهاند. مصاحبهکننده، تمام جوابها را میدانست. حتی به هولزنباین گفته بود میداند آلمانیها در صبح هفتم جولای 1974، چه به عنوان صبحانه خوردهاند. به مصاحبهکننده گفت اگر تو میگویی اینطور بوده، حتما همین طور بوده است. همینطور از او در مورد جان فن بِوِرن دروازهبان بزرگ هلندی دهه هفتاد این کشور که تیم ملی را بایکوت کرد1 و اینطور راهی جام جهانی 1974 نشد، سوال پرسیدند. مدتی بعد از آن مسابقات، فن بورن و هولزنباین در تیم فورت لودردايل استرايكرز ایالات متحده با یکدیگر همبازی بودند. به هولزنباین گفتم فن بورن در دالاس، به کار فروش تمبر پسی مشغول شده است. حالا بیشتر مبهوت به نظر میرسید. گفت باید این را از آن مردی که با من مصاحبه میکرد شنیده باشی، چون او هم همین را گفته است. به او گفتم من این موضوع را میدانستم. به فکر فرو رفت. گفت اینجا چه خبر است؟
در رستوران هنگ کونگ چیزهایی سفارش دادیم و برخی را با هم شریک شدیم که باعث صمیمیت بیشتر شد. در یک ساعتِ پس از آن در مورد فینال صحبت کردیم. هولزنباین سی سال دیر، مشخص کرد که تیم آلمان حول محور گرد مولر میگشت. هدف این بود که مهاجم کوتاه و چاق در سریعترین زمان به توپ برسد. هولزنباین گفت مولر توپ را میگرفت، میچرخید و بووم! البته این راز نبود. با این حال مولر بود که گل قهرمانی را به ثمر رساند.
جز آن، صحبتی مودبانه در خصوص فوتبال امروز داشتیم. صحبتهایی که برای هیچکس در اطراف ما جالب نبود، به جز دیوانهفوتبالی مانند خانم هولزنباین. برند گفت گاهی او برای دیدن مسابقههایی میرود که حتی من نرفتهام. به جای آن، رپ فوتبالها را تنها میبیند. فوتبالِ این روزها به ندرت برای او جالب است. در جزیرهای سرد در هلند به نام تکسل زندگی میکند که عمدتا مردم برای تعطیلات انتخاب میکنند. او مربی تیم فوتبال این منطقه است که در دسته چهارم آماتور بازی میکند که پایینترین سطح فوتبال این کشور است. هولزنباین برای باشگاهی کار نمیکند اما سفیر شهر فرانکفورت برای جام جهانی 2006 خواهد بود. هولزنباین وقتی فرصتی پیدا میشود که یک عکس را از کیف پولش بیرون بیاورد، سرزندهتر میشود. گفت نگاه کن. عکسی را نشان داد که در یک فرودگاه گرفته شده است. او کنار گرهارد شرودر صدراعظم آلمان ایستاده است. صدراعظم که خود زمانی فوتبالیستی آماتور بود، لبخند میزند. هولزنباین به لنز دوربین خیره شده است. پشت سر آنها، جت خصوص شرودر دیده میشود. شاید صدراعظم هم عکس مشابهی در کیف پول خود داشته باشد و آن را مثلا به تونی بلر نشان دهد و بگوید ببین، این عکس من با هولزنباین است. آن هم جت خصوصی من است! عکس در هلسینکی گرفته شده بود، جایی که این دو نفر در راه بازگشت از بازی فینال جام جهانی در ژاپن بودند. هولزنباین به عنوان نمایندهای از تیم قهرمانی آلمان در سال 1974 دعوت شده بود. او و صدراعظم در هواپیما، بحثهای پرشوری در خصوص فوتبال داشتند. شرودر پرسید که آیا واقعا روی هولزنباین خطا -پنالتیای که منجر به گل تساوی شد- انجام شده بود؟
پس از شام، تلوتلوخوران از رستوران هنگ کونگ بیرون آمدیم و به سمت انستیتو گوته -بنیادی غیرانتفاعی که هدفش گسترش زبان آلمانی در جهان است- رفتیم. امروز این مرکز فرهنگی آلمانی، میزبان یک گردهمایی در خصوص فینال 74 بود. دوست آلمانیام کریستوف و من مدیر جلسه بودیم. وقتی رستوران را ترک میکردیم، به هولزنباین هشدار دادم که حاضران هلندی تنها میخواهند در مورد دایو مشهور او صحبت کنند. در واژه شناسی زبان هلندی، دایو را Schwalbe ادا میکنند. این واژه از کلمه آلمانی swallow میآید که به معنی جهیدن پرنده است. در واقع هلندیها، اینطور در نظر میگیرند که دایو کردن مسئلهای آلمانی است و برای ادای آن، به واژهای از این زبان نیاز دارند. امیدوار بودیم برای او، صحبت از آن پنالتی معروف بیش از اندازه خستهکننده نباشد. آهی کشید و گفت نه، حالا دیگر نه.
برگزارکنندگان دورهمایی امشب در میان حضار نشستنهاند: سفیر آلمان، شهردار روتردام، دومین عضو مهم از انستیتو گوته. اینها کسانی هستند که به دانشگاه رفتند و درس خواندند و حالا وضعیت بهتری نسبت به همدورههایی دارند که جوانی خود را با بازی در فینال جام جهانی تلف کردند. در ابتدا برگزارکنندگان اجاره صحبت گرفتند. بعد رپ، هولزنباین و کریستوف و من جای خود را پیدا کردیم. پس از اینکه هولزنباین با بیان دقیق جزئیات دایو کردن را رد کرد، رپ گفت همیشه وقتی تلویزیون صحنههای فینال را نشان میدهد، آن را خاموش میکند. بعد به هولزنباین اشاره کرد و گفت و بعد به هر صورت صحنه تلوتلو خوردن او را میبینید. صدای خنده بلند شد اما نه از سوی هولزنباین که متوجه نشد رپ چه گفته است. رپ ادامه داد تا حد مرگ از مرور آن بازی خستهام. میتوانستم در آن بازی هتتریک کنم چون شانسهایی را هدر دادم. همینطور در فینال سال 78 مقابل آرژانتین، ضربه سری زدم که به تیرک سائید. گاهی هنوز رویای گل شدن آن توپها را دارم. نقل قول قشنگی است اما مطمئن نیستم تمام و کمال حقیقت داشته باشد: او مردی مهربان و آمادهخدمت است، حتی به همین دلیل است که این همه راه از تاکسل (106 کیلومتر) را آمده تا چیزهایی بگوید که میخواهیم بشنویم.
از رپ پرسیدم آیا تو هیچوقت دایو کردهای؟ گفت تو چه فکر میکنی. گفتم بله، همینطور فکر میکنم. گفت بله مقابل اسکاتلند در جام جهانی 1978 که خودم را در محوطه جریمه زمین زدم. گفتم پس هلند را با دایو به فینال رساندی. گفت نه، هلند را با آن گل زیبای دومم به فینال رساندم. بعد به پادشاهِ دایو اشاره کرد و گفت او در بازی قبلی هم دایو کرده بود. در این زمینه عالی بود. حالا حتی هولزنباین هم کمی میخندید. هولزنباین تعریف کرد که مربی آن زمان آلمان هلموت شون به بازیکنان تیم گفته بود که پیش از بازی در تونل در چشم بازیکنان هلند نگاه کنند. رپ گفت با این حال پس از یک دقیقه از بازی پیش افتادیم. برای حضار بازی فینال بسیار جدی بود اما بازیکنان به نظر تنها میخواستند شوخی کنند. قهرمانی جام جهانی احتمالا اوج دوره بازی هولزنباین بود. این را از او پرسیدم. گفتم احتمالا اوج زندگی تو بود، درست است؟ اینطور فکر نمیکرد. گفت در جام جهانی تیم ما شخصیتهایی بزرگ مانند بکن باوئر، مولر و اورات داشت. من جوانتر و کمتر مهم بودم. بازیکنان کمی هستند که حتی در این دوره زمانه حاضر باشند چنین چیزی در مورد خود بگویند. اما در فرانکفورت کاپیتان بودم و باید بگویم بردن جام یوفا به عنوان کاپیتان، برای من تا همان اندازه مهم بود. ادامه داد، ببینید برای مردم آلمان قهرمانی 1954 برج بلند افتخار بود. کوچک بودم و آن زمان بازیها را از تلویزیونها و رادیوها دنبال میکردیم. آن بازیکنان اسطوره من بودند. با ولع هرکتابی که در مورد فریتز والتر (کاپیتان آلمان) را میبلعیدم. نوزده پنجاه و چهار، نماد تجدیدحیات ما بود. به نسبت، نوزده هفتاد و چهار کمتر مهم بود. در مورد قهرمانی 1990 حتی یادم نیست چه بازیکنانی در تیم بودند.
با اینکه حضار تنها دوست داشتند در خصوص بازی 1974 بپرسند، هولزنباین داستانی در خصوص هلند داشت که میخواست به اشتراک بگذارد. سال 1966 برای بازی در یک تورنمنت جوانان به لاهه آمده بود. او و یک بازیکن آلمانی دیگر که او هم ملیپوش شد، در خانه یکی از مردم محلی ماندند. بیست و پنج سال بعد، همچنان با آن خانواده ارتباط داشتند. این بار برای استعدادیابی در همان تورنمنت، به عنوان نماینده باشگاه آینتراخت راهی لاهه شده بود. مردم میخواستند به 1974 بازگردد اما هولزنباین داستانهای دیگری هم از هلند داشت. در 1967 به هلند بازگشته بود، این بار با دوست دخترش، خانم هولزنباین کنونی و به یاد میآورد که هتل آنها را به اتاقهای متفاوت فرستاده بود. همیشه فکر میکرد، هلندیها روشنفکرتر از این حرفها باشند.
به تدریج کار به جایی رسید که هیچکدام از این دو فوتبالیست نمیدانستند چرا همگان علاقه به صحبت تنها از آن بازی دارند. رپ با تعجب گفت حتی مشخص شده کسی در مورد آن بازی کتاب نوشتهاست. هولزنباین هنوز هفتم جولای 1974 را با جزئیات به یاد دارد یا اینکه ذهنش چیزهایی بابت سی سال فکر کردن به آن بازی خلق کرده است؟ هنوز وقتی ویم یانسن پایش را در محوطه جریمه بالا آورد را به یاد میآورد؟ یا اینکه این را میگوید چون سی سال است که تصویر آن لحظه را در تلویزیون میبیند. هولزنباین تائید کرد: در واقع حالا دیگر نمیتوانم آن لحظه را به یاد بیاورم. در ذهن او حالا تنها یک اسم "آن فینال جام جهانی" و تصویرهای تلویزیونی باقی مانده است.
تا اینجا مراسم اشارهای به جنگ نشده است اما به دلایلی حالا در این نقطه بودیم. به خاطر جنگ، برای هلندیها بازی برابر آلمان متفاوت از سایر دیدارها بود. برعکس آن، برای آلمانیها صادق نیست. در 1974 آنها علاقه خاصی به مسابقه برابر هلند نداشتند. بازی با هلند، برای آنها تفاوتی با مسابقه برابر انگلستان، اسکاتلند، ولز، ایرلند شمالی، ایالات متحده، فرانسه، بلژیک، دانمارک، نروژ، ایسلند، لهستان، چک، صربستان، یونان، بلاروس، اوکراین، روسیه، کانادا، استرالیا یا نیوزیلند نداشت. از رپ پرسیدم آیا احساس خاصی به آلمانیها در سال 1974 داشت؟ گفت داستان آن دوچرخهها؟ به داستان بزرگترین دزدی دوچرخه تاریخ اشاره داشت. تمام دوچرخههای هلندی در دوره جنگ توسط قوای آلمانی ضبط شد. مقامات خندیدند. رپ احتمالا شوخی میکند. بعد ادامه داد دوچرخههایمان را پس دادند. با این حال جنگ مسئله بزرگی در ذهن من نیست. برای برخی دیگر از بازیکنان تیم هلند، مسئله مهمی بود. برخی تجربههای بسیار نزدیکی از جنگ داشتند. رپ افزود همینطور است. چون آنها بیشتر از هرچیزی شکست آلمان را میخواستند. پس از فینال، برخی در رختکن گریه میکردند. آیا اشارهای به جنگ در هتل تیم در هیلتروپ انجام شد؟ رپ گفت نه هرگز.
بنا بر دانستهها ویلم فن هنگم هافبک هلند وقتی بچه بود، در جریان بمباران منطقه روستایی برسکنز در جنوب غرب هلند توسط بریتانیاییها (در مرز هلند و آلمان) پدر، برادر ده ساله و شش نفر دیگر از فن هنگمها کشته شدند. از سوی دیگر پدر رود کرول، چپ بود. در سال 1974 او یکی از معدود هلندیهایی بود که به گروه مقاومت علیه نازیها پیوست؛ برخلاف عمده هلندیها که تنها پس از خروج نازیها علیه آنها حرف زدند. سال 1999 کوکی کرول را در خانه کوچکش در آمستردام ملاقات کردم. مرد کوچکی بود که کفشی بزرگ به پا داشت. تنها دماغ بزرگ او به پسرش خوشچهره او ارث رسیده بود. از جایی که نشسته بود، به من گفت که به سمت میزی در سمت دیگر اتاق نشیمن بروم. عکسی به من نشان داد جوانی مرده را نمایان میساخت. او موهای خوابیده زیبایی داشت، چیزی شبیه مجلههای مد دهه چهل. این جوان، آن زمان در فروشگاه کرولِ پدر کار میکرد. کوکی کرول گفت برخی خوششانس بودند، این یکی نبود. یک روز پلیس امنیت آلمان در فروشگاه من پیدایش شد. به دنبال من آمده بودند اما او را گرفتند. او کمونیست بود. صورت او را به دیوار چسباندند، دستهایش را هم به دو طرف بردند. این شیوه آنها درآن زمان بود. او را گشتند و متاسفانه آن روز سه کارت شناسایی داشت. هرگز برنگشت. با این حال باز هم به دنبال من آمدند. در مقطعی از جنگ، سیزده یهودی را در آپارتمان خود قایم کرده بود.
مکالمه عجیبی بود. آقای کرول، مردی عصبانی بود. در جنگ کارش را خوب بلد بود اما پس از جنگ، هیچوقت به طور کامل از آن دور نشد. هیچوقت بابت لطفی که کرده بود، به نحوی شایسته از او تجلیل نشد. چند روز بعد از ملاقات ما، به من زنگ زد. نمیخواست چیزی در خصوص مکالمهای که داشتیم بنویسم. میدانست که هیچوقت جنگ دست از او بر نمیدارد و تنها به طور احساسی میتواند در خصوص آن صحبت کند. میدانست که گاهی صحبتهای احساسی ایده خوبی نیست. سال 2003 فوت کرد و تنها حالا بخشهایی از آن صحبتها را منتشر میکنم. کوکی کرول در جنگ خوب بود و در ادامه زندگی خود، تاوان همین را پرداخت کرد.
از همین منظر، پسر او رود که متولد 1949 بود بیش از بسیاری دیگر از هلندیها، به خصوص جانی رپ نسبت به جنگ احساس دارد. با این حال سال 74، مردم هلند، فوتبالیستها و مردم به ندرت اشارهای به جنگ میکردند. هنوز زود بود. در دهه هشتاد و نود بود که دوباره آن احساسات ضدآلمانی بازگشت. یکی از دلایل این بود که مردم از آلمان قدرتمند جدید هم میترسیدند، چه از نظر فوتبالی و چه از سایر مسائل. از اواسط دهه نود، دوباره احساسات ضدآلمانی دور شد. وقتی این گردهمایی در سال 2004 در انستیتو گوته اتفاق افتاد، به ندرت کسی در هلند از این همسایه که با مشکلات رکود اقتصادی سر و کار دارد میترسد. حالا نماد آلمان برای هلندیها دیگر یک مرد چاق باواریایی یا آخرین مدل بی ام دبلیو نیست، که یک مرد کچل و بیکار سوار یکی از ترامواهای شرق آلمان است.
وقتی صحبتها تمام شد، وقتی نوبت آبجو رسید یکی از دیپلاماتهای آلمانی تائید کرد که احساسات ضدآلمانی در هلند متوقف شده است، چون دیگر ترسی این بین وجود ندارد. در مراسم امشب ترسی دیده نشد. تروما2 دیده نشد و مراسم سرگرمکننده بود. بسیاری از هلندیها برای یک مکالمه کوتاه به سمت هولزنباین آمدند. عمده آنها به انگلیسی با او صحبت کردند. حالا به ندرت هلندیهایی را میبینید که آلمانی صحبت کنند.
سپس دور یک میز در گرند کافه نشستیم. هولزنباینها، رپ، یک دوست هلندی قدیمی به نام روتجر و من. عصر دوشنبه بود و ما تنها کسانی بودیم که در کافه حاضر بودند. (سال 1940 روتردام توسط آلمان بمباران شد و با آسمانخراشهای فراوان بازسازی شد؛ به همین دلیل در این شهر، فضای زندگی و کار بیشتر از آدمهاست). کارکنان کافه نمیدانستند دو نفر از این جمع، افراد بزرگی هستند به همین دلیل با تاخیر از ما سفارش گرفتند. تا جایی که میشد آبجو سفارش دادیم. صحبتهای رپ و هولزنباین به انگلیسی و در مورد فوتبال بود. حالا میتوانستم تفاوت فوتبالیستها نسبت به مردم عادی را ببینم. چیزی فاجعهبار برای درک بود: همه چیزهایی که رویای آنها را دارید، مثلا بازی در فینال جام جهانی؛ این بازیکنان به آنها فکر نمیکنند. رپ گفت هیچ یادگاریای از جام جهانی 1974 ندارد. بعد به یاد آورد که پیراهن آرژانتین را از آن جام دارد. بعد گفت از جام جهانی 78 هیچ ندارد. حتی لباسهای خود را عوض نکردیم، به سرعت راهی رختکن شدیم. سندروم فوتبالیستها نشان میدهد که چرا برای هولزنباین جام جهانی 54 بهتر از 74 بود: سال 54 به عنوان هوادار مسابقات را میداد.
به فوتبالیستها زمانی بدهید تا بدون مصاحبهکننده با هم صحبت کنند، آن زمان از چیزهای عجیبی حرف میزنند. با آن بازیکن بازی کردی؟ بازیکن عجیبی بود، اینطور نیست؟ یک بار در تورنمنتی در ابیجان مقابل تو بازی کردم؟ رپ به یاد میآورد که در والنسیا با مهاجمی به اسم ال لوبو (به معنی گرگ؛ اسم اصلی او کارلوس دیارته بود. سال 77 همبازی بودند) همبازی بوده. این اسم را برای او انتخاب کرده بودند چون در شبها خطرناک بود. هولزنباین پرسید جان پات بازیکن سابق هلندی را میشناسد. کور پوت! حرف او را تصصیح کردیم. اشاره به بازیکن جهانگردی بود که حالا یک مربی جهانگرد است. گفت نه، جان پات. مردی بزرگ و قدرتمند که در خط دفاعی فورت لاودردیل (در لیگ NASL ایالات متحده) بازی میکرد. خانم هولزنباین گفت مرد نازنینی بود. هولزنباین ادامه داد در اینترنت به دنبال اسم او گشتم اما چیزی پیدا نکردم. بعدها وقتی در گوگل اسم جان پات را جستجو کردم به 22 جولای 1981 رسیدم که جورج بست به زیبایی در پیراهن سن خوزه مقابل فورت لاودردیل گلزنی کرده بود. در توضیح بنا بر گزارش روزنامه اوکلند تریبون، بست در راه باز کردن دروازه حریف ری هادسون، توماس رانگن، استیو رالبوسکی و در نهایت جان پات و کن فوگارتی را جا گذاشته است. جز این، هیچجای اینترنت3 نامی از جان پات پیدا نشد. با چند متخصص فوتبال هلند صحبت کردم و هیچکدام نام او را نشنیده بودند. یک راز متولد شد.
در هر صورت، اینها چیزهایی است که در ذهن فوتبالیستهای سابق باقی میماند. جان پات کجاست؟ یک هوادار در بار سراغ بازیکن سابق آمد و در خصوص دایو پرسید، همینطور در مورد داستانی که روزنامه زرد آلمانی در خصوص شامپاین و زنان لخت منتشر کرده بود. برخی هلندیها، همین را عامل شکست در بازی چند روز بعد میدانند. اما بازیکنان سابق (به طور خاص از رپ و هولزنباین یاد نمیکنم) مثلا به یاد میآورند که اولین گل را کجا زدند، اینکه زنی موفرفری را در کافه پس از فینال دیدهاند، همتیمیهایی که آنها دست میانداختهاند، یا مقالهای در مجلهای که ادعا میکرد آنها همجنسگرا هستند. تاریخ فوتبال بسیار متفاوت میشد اگر خودِ فوتبالیستها آن را مینوشتند. آنها هرگز جلسهای طولانی در مورد مسابقه فینالی مربوط به سالها پیش ترتیب نمیدادند یا اگر میدادند بیشتر روی این تمرکز میکردند که پس از بازی در ضیافت شام، زنان کدام یک دعوت نشدند یا اینکه رپ و پل برایتنر، پس از بازی گرمکنهای خود را با هم عوض کردند.
قهرمان جهان یا نه، کمی پس از نیمه شب ما را از کافه بیرون کردند. در خیابان با روتگر، دوستم خداحافظی کردیم. رپ تمام شب از او سیگار قرض میکرد. حالا این دو مانند دوستان قدیمی با هم خداحافظی میکردند. روترگر با آقای هولزنباین دست داد و خانم هولزنباین را بوسید. بعد به آرامی رو به من گفت میدانی، هرگز امشب را فراموش نخواهم کرد. فکر میکنم رپ و هولزنباین هم اوقات خوبی را گذرانده بودند.
پاورقی:
- جان فن بِورِن یکی از بهترین دروازهبانهای تاریخ هلند بود اما برای جام جهانی 74 از تیم خط خورد. دلیل، اعتراضش بود به اینکه چرا در زمینه پاداشها 4 بازیکن دیگر (کرایوف، نیسکنز، فن هنگم و کیزر) سهم به مراتب بیشتری میگیرند. کرایوف به رینوس میشل و فدراسیون فوتبال هلند فشار آورد که فن بورن از ترکیب کنار بگذارند. میشل نداشتن شخصیت را دلیل خروج اسم فن بورن عنوان کرده بود.
- تروما یا ضربه روحی: یک اتفاق وحشتناک و غیرقابل کنترل، ضربۀ روحی نامیده می شود. فجایع طبیعی یا ضربۀ سنگینِ سرنوشت مانند مصایب جنگ، خشونت عمدی جسمی و تجاوزهای جنسی- تمام اینها ضریه های روحی یا اتفاقات تروماتیک محسوب می شوند
- برعکس آن زمان، حالا چیزهایی از او پیدا میشود. بین 80 تا 82 در آن تیم از لیگ NASL ایالات متحده بازی میکرد. دورهای در تیم دنهاگ (لاهه) داشت.