فوتبال ایران هرگز چنین شبی را تجربه نکرده است. هیجان سیال این ثانیهها، با پسزمینهی آرزوی جذابی که گمان میکردیم تا دم مرگ هم دستنیافتنی میماند و حتی سایهاش هم به کوچهی ما نمیآید. پیشتر، نه در آستانه دیدار با پرو در آخرین گام از جام 78 و نه قبل از نبرد با آلمان بزرگ در جام 98، صعود تا به این حد نزدیکمان نبوده است. حتی اگر تنها تیم رقیب اجازه تمرین در زمین اصلی را داشته باشد، رگهای سبز فونتهنوا از همین حالا به سرعت جریان امید یوزپلنگها را به قلب حادثه میرسانند.
این تیم با هر قصهای که اسکوربرد برایمان تعریف کند، یک نقطه عطف فراموشنشدنی در فوتبالمان خواهد بود و به قول کیروش، همین حالا هم چند داستان افتخارآمیز ساخته است برای کودکان فردا، پای بازی شومینه و خاطرهها. تیمی که تمامی قاتلان رویاها، توی گوشش سرود تحقیر خواندند تا به ترکیب کارشناسی و منطقشان ببالند، اما باورش را زنده نگه داشته، که نه شبیه دیگر آسیاییها مفتباز است و نه قرار است در مسیر تباهی ناشی از سرکشی جاهلانه و شعارزدگی قرار بگیرد. تیمی که منطق را گذاشته است در اولویت خواستههایش و بیشتر از همیشه میداند که دارد چه میکند. تیمی که نیامده تا جادهصافکن قدرتمندها باشد و بعد از شکست چهار تا لبخند تحویل لنزها بدهد. لشکری که سربازانش تنها وقتی زره چسبناک نبرد را تن جدا میکنند که از میان رفته باشند و تنها وقتی از میان میروند، که در خشابهایشان هیچ فشنگی باقی نمانده باشد.
دل بستن به بچههای کیروش، کار سختی نیست. باورشان هم. آن ها بعد از همه آن سکانسهای نازیبایی که در این سالها، روی پردهی نقرهای فوتبال ایران سیاهی انداخته، یک پنجره ترسیم کردهاند در دل بیمنظرهگیهای این فصلِ آشفته. انگار که کوههای یخ، پشت پرده عطش تابستانی. انگار که بلوری دلربا، که اگر روی زمین هم بیفتد شکستن را از تقدیرش فراری میدهد. انگار که پایانی خوش، برای درامی که هرگز هندی نبوده است!