طرفداری- در نیم فصل اول تنها یک تساوی داشتیم ولی در نیم فصل دوم تساویهای خیلی بیشتری رقم خوردند؛ مقابل: نیوکاسل، لیدز، فولام، آرسنال و چلسی. تساوی در لیگ، پایان دنیا نیست اما تعداد زیادی از آنها میتواند بر روی تیمی مثل منچستریونایتد اثر منفی داشته باشد. برخی، تساویهای خوبی بودند (در دیدارهای خازج خانه مقابل چلسی و آرسنال) و البته برخی هم بد (تساوی خانگی مقابل نیوکاسل و خارج از خانه مقابل فولام). اما تعداد زیادی از اینها، موجب دستیابی به جام قهرمانی نمیشوند. بولتون و ساوتهمپتون را شکست دادیم و پیروزی خارج از خانه ما مقابل اورتون محشر بود. لوئیس ساها و رود، نفری دو گل برای ما به ثمر رساندند؛ یکی از آن گلها، صدمین گل فن نیستلروی برای یونایتد بود. تا پایان نیمه اول ۳-۰ جلو بودیم و سپس حریف حساب کار را ۳-۳ کرد. گل دوم رود یک ضربه سر بود، در واپسین لحظات بازی به ثمر رسید. اما در ادامه راه مقابل وولورهمپتون و میدلزبرو شکست خوردیم.
اسکولزی به طور مستمر برای ما گلزنی میکرد. بازیکن بسیار بسیار سطح بالایی بود. با این حال تصورم از او تغییر نمیکند و این طور نیست که او را نهایت تواضع بدانم. او چیزی بیشتر از اینها را در خود دارد. همه فکر میکنند او در خانه سازمانی زندگی میکند. همه اعضای کلاس ۹۲ بازیکنان خوبی بودند اما در مورد نقش آنها در باشگاه اغراق شده است. به نظر کلاس ۹۲ با تلاش خودش به اینجا رسیده است؛ آنها به یک برند تبدیل شدهاند. انگار یک تیم مستقل از باشگاه بودند و شرمی هم از این بابت ندارند. اما اهداف همه ما یکسان بود و آن عطش را همگی داشتیم.
میدانستیم در دوران دشواری به سر میبریم و این به خاطر محرومیت ریو، جدایی بکام یا شکایت سرمربی از سهامداران ایرلندی بر سر مسابقه اسب دوانی نبود. اما مجموع این جریانات، کمکی به حال تیم نمیکردند و بیشتر انرژی منفی پخش میکردند. چنین نزولی طبیعی نیست ولی برای هر باشگاهی اتفاق میافتد. این اتفاق به تازگی برای بارسلونا هم رخ داد و پس از این که رئال مادرید در لیگ قهرمانان فصل گذشته بایرن مونیخ را شکست داد، ناگهان مردم بایرن مونیخ را زیر سوال بردند: پپ گواردیولا کلا اشتباه کار کرد! ماندن در عرش خیلی سخت است. برخی بازیکنان جدا میشوند، برخی جا میافتند و برخی هم نه. وقتی صحبت از منچستریونایتد باشد، تفاوت آنجا است که توجهات زیادی به آن میشود و مورد اغراق قرار میگیرد. باید یاد میگرفتیم تا با این مسئله کنار بیاییم؛ این بخشی از روند تبدیل شدن به یک بازیکن منچستریونایتد بود. بازی کردن برای منچستریونایتد، واقعا باری اضافی را به همراه دارد. واقعیت این است که چنین چیزی ناشی تکبر نیست.
در خانه مقابل لیورپول شکست خوردیم؛ مسابقهای که همیشه دشوار است. در خانه سیتی ۴-۱ شکست خوردیم. آن سیتی با سیتی امروز فرق داشت. آن زمان از پول و یا بازیکنان کنونی برخوردار نبودند. من در آن بازی حضور نداشتم؛ هرگز مقابل منچسترسیتی شکستی را تجربه نکردم. در طول پنجره نقل و انتقالات ژانویه، چند بازیکن جدید به تیم اضافه شدند. لوئیس ساها بازیکن خوبی بود و زمانی که در فولام حضور داشت، مخصوصا مقابل یونایتد همیشه خوب بازی میکرد. پس مربی همیشه او را در بهترین فرمش میدید. پسر خوبی بود اما همیشه با مصدومیتها دست و پنجه نرم میکرد. فکر میکنم ابهامی در مورد میل او برای بازی کردن در زمان تحمل درد وجود داشت. او کادر پزشکی تیم را مشغول نگه داشت و آنها هرگز بیکار نمیشدند.
تا وقتی که در بازی حرفی برای گفتن داشتیم، باختن برایم اهمیتی نداشت. همچنین از هوشیاری لازم برخوردار بودم تا بدانم در چه دورهای از تغییرات به سر میبریم. کار دشوار بود. نوریچ در تعقیب ما نبود، بلکه آرسنال و چلسی در ردههای دوم و سوم قرار داشتند؛ حتی قبل از این که پول و مورینیو از راه برسند. دست روی دست نگذاشته بودیم و نمیگفتیم: «چه بر سر ما آمده است؟» باید دوباره بلند میشدیم. ناامیدی وجود داشت و ما در آن با طرفداران سهیم بودیم. اما میدانستیم فاصله چندانی با خواستههای خود نداریم. رونالدو را داشتیم. سال بعد رونی به تیم میآمد. آنها فوق العاده بودند. با نگاهی به آنها میشد گفت: «اوضاع ما خوب است».
فوتبالیستها با هوش هستند. هیچ سر و صدایی پیرامون رختکن وجود نداشت؛ خبری از «فروپاشی امپراطوری» نبود. بازیکنان میدانستند که ورودیهای جدید در حال سازگاری هستند. رونالدو تنها هفده سال داشت. «کمی فرصت بدهید، مشکلی در کار نخواهد بود». حالا آرسنال و پس از آن چلسی، جدیترین رقیبهای تیم بودند. اما جایگاه آنها هم مثل ما تثبیت شده نبود.
در لیگ قهرمانان، از مرحله گروهی صعود کردیم. با رنجرز بازی کردیم و خیلی خوب بود. اولین باری بود که در آیبروکس بازی میکردم. قبلا هم آنجا رفته بودم؛ به عنوان یک طرفدار سلتیک. شب قبل از بازی، روی زمین چمن آیبروکس تمرین کردیم. معمولا چنین تمرینی شدت زیادی ندارد و در تمرینات سبک خلاصه میشود. اما پس از این که برای تمرین کردن از اتوبوس تیم پیاده شدیم، استقبال کوچک خوبی از من به عمل آمد: «حرامزاده سلتیکی». انتظار داشتم در شب بازی چنین حرفی بزنند اما نه شب قبل از آن. فکر نمیکنم دربان چنین حرفی را زده باشد ولی یک نفر از همان اطراف چنین چیزی گفت. ۱-۰ برنده شدیم. گل را فیل نویل به ثمر رساند. خاطره من از آن بازی، همان گل فیل بود، نه «حرامزاده سلتیکی» خطاب قرار گرفتن. فیل گلهای زیادی نزد. در اولدترافورد، رنجرز را له کردیم. آن شب دیگو فورلان بازی خیلی خوبی انجام داد.
با پانزده امتیاز صدرنشین گروه شدیم و بر اساس قرعه، پورتو حریف ما در دور اول از مرحله حذفی شد. در بازی اول در پورتو، از زمین بازی اخراج شدم. ۱-۰ جلو افتادیم. پس از این که روی ضربه آزاد اسکولزی توپ از دست دروازهبان آنها یعنی بایا رها شد، کوئینتون فورچون گلزنی کرد. سپس ۲-۱ عقب افتادیم. آن شب بنی مک کارتی دو گل خیلی خوب و تقریبا عجیب و قریب را به ثمر رساند که شامل یک ضربه سر باورنکردنی میشد؛ فکر میکنم موقع زدن آن ضربه سر، پشت محوطه جریمه حضور داشت. پس از این که پیروزی ۱-۰ در خارج از خانه (ماموریت انجام شد) را با شکست ۲-۱ عوض کردیم، ناامید شدم. در حال شکست خوردن بودیم. روی دروازه بان یعنی بایا بلند شدم. او بیرون آمد و من ادامه دادم. پا نکوبیدم ولی روی پشتش ایستادم. از پشت او به عنوان اهرم استفاده کردم. به نحوی اینطرف و آنطرف میرفت که انگار مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. تمام چیزی که میتوانم بگویم این است که ۲-۱ عقب بودیم و این باعث دلسردی من شده بود. حالا میتوانم ببینم که زدن گل خارج از خانه در لیگ قهرمانان چیز با ارزشی است. اما باور من این بود که باید در تمامی مسابقات برنده شویم.
در رختکن خجالت زده و ناراحت بودم. مربی واقعا آن شب بر سر من فریاد نزد. فقط گفت: «چه مرگته روی؟». یادم نمیآید سرمربی یا بازیکنان پس از اخراج شدن با من درگیر شده باشند. نیازی به این کار نبود؛ خودم از دست خودم عصبانی بودم. میدانستم مایه ناامیدی تیم خودم شدهام. بهانهها خوب نبودند. اما کسی هم بابت این که اگر خودشان جای من بودند، چه کاری با آنها که نمیکردم، چیزی به من نگفت. پرخاشگری سرمربی برایم قابل قبول بود اما بازیکنان نه. میدانستم آنها را ناامید کردهام.
باید بازی برگشت را از جایگاه ویژه تماشا میکردم. یک گل صحیح اسکولزی مردود اعلام شد؛ کمک داور عجیب بازی، آن را آفساید اعلام کرد. در آن صورت ۲-۰ جلو میافتادیم. در دقیقه آخر فیل یک ضربه ایستگاهی به حریف داد، تیم هاوارد اشتباه کرد و سپس مورینیو در گوشه زمین میدوید؛ ما حذف شده بودیم. از تماشاگر بودن نفرت داشتم؛ افتضاح بود. اگر من بازی میکردم، شاید نتیجه دیگری رقم میخورد. هر بازیکنی باید به این فکر باشد. باید حس کنید که میتوانید تفاوتی را رقم بزنید.
پورتو آن سال توانست با پیروزی مقابل موناکو، قهرمان لیگ قهرمانان شود. موناکو در نیمه نهایی چلسی را حذف کرده بود. اما موناکو خیلی معمولی بود؛ چلسی باید آنها را در هم میکوبید.
آن دو بازی، اولین نشانهها از رویارویی با مورینیو را در اختیار ما قرار دادند. به نظرم دویدن او در کنار زمین، خارج از قاعده نبود. تیمش پورتو بود و حذف کردن منچستریونایتد شب بزرگی برایش محسوب میشد. به نظرم میدانست که آن لحظهای سرنوشت ساز در دوران حرفهای او است. اما مطمئن نیستم که آیا دوست داشتم برای او بازی کنم. به کرات با رسانهها وارد بازی میشود. نیاز به بازی را درک میکنم ولی کار به جایی میرسد که فکر میکنید: «امروز را بیخیال بازی روانی شو». اگر چشم من به مربی بارسلونا میافتاد، چنین کاری نمیکردم. اگر امروز هم بازیکن بودم، دوست دارم فکر کنم که میتوانستم با پپ گواردیولا کار کنم. سبک کاری، شخصیت و نحوه رفتار او با خودش را میپسندم.
مسیر سختی تا فینال جام حذفی داشتیم. همه دوست دارند قرعه خانگی بی دردسری به نام آنها بیافتد ولی بازیهای دشوار هرگز مخل آسایش من نبودند. چنین مسابقاتی حساسیت خودشان را داشتند و اگر در آنها برنده میشدیم، نمیتوانستند آن را قسر در رفتن خطاب کنند. باید از سد چهار تیم دسته اولی عبور میکردیم: ویلا، منچسترسیتی، فولام و سپس در نیمه نهایی، آرسنال. مسابقه نیمه نهایی که در ویلا پارک برگزار شد، جو خیلی خوبی داشت چون واقعا آن بازی فینال جام حذفی بود. هنگام ورود به بازی، آن را همچون فینال میدانستیم و به نظرم آرسنالیها هم چنین عقیدهای داشتند. فینال جام، آن روز در ویلا پارک برگزار شد و ما آنها را ۱-۰ شکست دادیم.
بازیهای خاصی هستند که میدانید اگر در بهترین فرم خود باشید، در آنها پیروز خواهید شد. رسیدن به فینال یک جام با چنین نگرشی، عالی است؛ حسی بسیار خوب دارد. امکان داشت مقابل آرسنال و چلسی در بهترین فرم خود باشیم اما باز شکست بخوریم. اما اگر دست به کار احمقانهای نمیزدیم، میلوال را شکست میدادیم.
رونده آماده شدن برای آن بازی، بدترین تجربه من بود. حس خوبی نداشتم. دو شب قبل از فینال، به کاردیف رفتیم. در برهه بازسازی ومبلی، فینال جامها در میلنیوم برگزار میشد. همه از بازی کردن در میلنیوم لذت میبردند؛ ورزشگاه بهتری نسبت به ومبلی قدیمی بود.
پنجشنبه شب در یک رستوران دریایی غذا خوردیم. کمی وسواس سلامتیام را داشتم و آن شب مقداری حلزون خوردم. نمیدانم چرا باید حلزون خورده باشم چون یکی از طرفداران پر و پا قرص غذاهای دریایی نبودم. «خب، سالم به نظر میرسد؛ من هم که کنار دریا هستم» بنابراین آنها را خوردم. حلزونها را سرزنش میکنم ولی فکر میکنم در کل حالم خوش نبود. میترسیدم بازی را از دست بدهم و به همین خاطر این راز را پیش خودم نگه داشتم. نمیخواستم تیم را به خطر بیاندازم ولی میدانستم اگر به هر نحوی آماده باشم، با توجه به تجربه خودم میتوانم بازی را از سر بگذرانم. روز جمعه چیز زیادی نخوردم و در روز مسابقه هم هیچ چیز نخوردم. یادم میآید که با خودم فکر کردم: «حریف میلوال است؛ حتی اگر ۱۰ درصد آماده باشم، باید بتوانم کار خودم را انجام بدهم». اما حالم افتضاح بود.
پس از گرم کردن و در فاصله حدود ده دقیقه به آغاز بازی، هنوز ضعیف بودم. خودم را در توالت رختکن خالی کردم و پس از آن حس خیلی خوبی داشتم. خیلی نوشابه انرژی زا نوشیدم (لوکوزید یا ردبول بود) و خیلی راحت راهی بازی شدم. مالکیت توپ در دست ما بود و به همین خاطر نیازی نبود که انرژی زیادی صرف کنم.
یکی از نقاط قوت برجسته فرگوسن این بود که هر وقت زمان صحبت با اعضای تیم میرسید، آنها را درک میکرد؛ او از نیازهای ما خبر داشت. در تمام طول هفته در مورد میلوال با ما حرف زد. چنین چیزی با عقل در توافق بود. اما در صبح روز فینال در هتل، در مورد بازیکنان یونایتد (ما) حرف زد؛ این که هر کدام از ملیتهای متفاوتی بودیم. در مورد هر یک از ما، حرفهای متفاوتی زد. با خودم گفتم: «بسیار عالی». این همان حس غروری بود که نیاز داشتیم؛ همه ما متحد بودیم. هیچ دلیل منطقی نداشت اما همه چیز رو به راه بود.از آن زمان خودم هم با اعضای تیم حرف میزدم و اغلب با خودم میگفتم: «نمیدانم این دیگر از کجا آمد» ولی همه چیز رو به راه به نظر میرسید.
صبح آن روز در کاردیف، وجود غرور را حس کردم. همه ما در فینال بازی میکردیم. «من اهل میفیلد هستم و همراه رود فن نیستلروی و تمامی بچهها بازی میکنم. رونالدو هم از پرتغال است. همبستگی همه ما شگفت انگیز است». این حرفها در مورد میلوال نبودند و تقریبا ربطی به فینال نداشتند. مسئله بر سر تیم ما بود. فرگوسن همیشه این کار را به درستی انجام میداد. آن روز نیازی به صحبت از مباحث تاکتیکی نداشتیم. «حواست به مدافع کناری حریف باشد، مدافعان میانی آنها را در نظر داشته باش، حواست به دنیز وایز باشد؛ او یا یقهات را میگیرد و یا فشار زیادی به تو وارد میکند». خبری از اینها نبود. رویکرد ما مثبت بود: «میلوال به درک. ما منچستریونایتد هستیم و کاری را انجام میدهیم که برای ما مناسب است. همه ما متحد هستیم، از مللی مختلف. خانوادههای ما هم در اینجا حضور دارند و ما برنده بازی خواهیم شد».
تنها فینالی بود که قبل از بازی کردن در آن میدانستم برنده خواهیم شد. این ناشی از اعتماد به نفس ما بود، نه تکبرمان. بازیکنان بهتری داشتیم و نگرش ما درست بود. در تمام طول هفته، رسانهها پر شده بودند از شوکهای جام حذفی: بازی ساوتهمپتون مقابل یونایتد در ۱۹۷۶، شکست لیدز مقابل ساندرلند در سال ۷۳... اما میدانستم این اتفاق برای ما تکرار نمیشود. تیم ما خیلی قوی بود. با نتیجه ۳-۰ برنده شدیم.
هنگامی که برای کسب جام و مدالهای خودمان میرفتیم، تیشرتهای جیمی دیویس (با نام دیویس و شماره او یعنی ۳۶) را پوشیدیم. با این مسئله مشکل داشتم. جیمی بازیکن جوان خوبی بود؛ او به صورت قرضی راهی واتفورد شده بود. حوالی پنج صبح با یک کامیون پارک شده تصادف کرد. تیم راهی مراسم ختم شد؛ خیلی خیلی غم انگیز بود.
خلاصه فصل را با قهرمانی در جام حذفی به پایان رساندیم. آن سال آرسنال قهرمان لیگ شد و از آن پس دیگر به این عنوان دست نیافته است. آنها برخی از شخصیتهای نیرومند خود را از دست دادند و عدهای از آنها قابل جایگزینی نبودند. شخصیت به اندازه مهارت اهمیت دارد.