جوکر: آه، تو
تو اصلا نمیتونستی بزاری بمیرم، نه؟
این اتفاق زمانی می افته که یه نیروی مهار نشدنی
با یه جسم جا به جا نشدنی برخورد میکنه
تو واقعا ممکن نیست فاسد بشی، درسته؟
ها؟ تو منو از روی یه حس اشتباهه خود درست پنداری، نمیکشی
و من تورو نمیکشم، چون تو خیلی سرگرم کننده هستی
فکر میکنم تقدیر اینه که من و تو تا ابد این کارو ادامه بدیم...
بتمن: تو تا آخر عمرت تو سلول یه تیمارستان خواهی بود
جوکر: شاید بتونیم هم سلولی بشیم!
میدونی، با این روندی که ساکنان این شهر دارن دیوونه میشن باید سلول هارو مشترک کنن
بتمن: این شهر، بهت ثابت کرد که پر از مردمی هست که آماده ان به پاکی ایمان بیارن
جوکر: تا زمانی که روحیشون کاملا از بین بره و تا زمانی که نگاه بهتری به هاروی دنت واقعی بندازن
و تمام کارای قهرمانانه ای که انجام داده
تو که فکر نمیکردی که من خطر کنم و در یه مبارزه ی فیزیکی با تو
در مبارزه برای روح گاتهام شکست بخورم!؟
نه!
تو یه برگ برنده نیاز داری
برگ برنده ی من هارویه
بتمن: تو با اون چیکار کردی؟
جوکر: من شوالیه سفید گاتهام رو
تا سطح خودمون پایین آوردم
کار سختی نبود
آخه میدونی که
جنون
مثل جاذبه زمینه
تنها چیزی که لازم داره
یه هل ساده و کوچیکه!