طرفداری- کتاب فوئر، تقریباً در سه بخش نوشته شده است، ابتدا درباره رقابتهایی که در میان هواداران در دنیای فوتبال وجود دارد مینویسد، بخشی که بیشتر در مورد هولیگانهای فوتبالی است. در بخش دوم، درباره اینکه فوتبال چگونه روی اقتصاد، عواقب مهاجرت، مقاومت در برابر فساد و ظهور قدرتها و الیگارشیهای جدید، مانند سیلویو برلوسکنی، اثر می گذارد، نوشته شده است. در نهایت در بخش سوم، نقش فوتبال برای دفاع از فضائل ملیگرایی قدیم و راهی برای تضعیف قبیله گرایی، توصیف شده است.
از این پس بخشهایی از این کتاب را که کم و بیش علاوه بر مسائل پیرامون فوتبال، به سیاست و اقتصاد نیز پرداخته است، را میتوانید در طرفداری بخوانید.
بخش اول - فوتبال بهشت گانگسترها
ستاره سرخ بلگراد، موفق ترین و پرطرفدار ترین تیم فوتبال صربستان است. مانند، تقریباً همه باشگاههای اروپا و آمریکای لاتین، آنها دنباله ای از طرفداران یاغی دارند که میتوانند آشوب بزرگی به پا کنند. امّا در ستاره سرخ، این هواداران خشن یک جایگاه افتخاری و یا حتی بالاتر از آن را برای خود تسخیر کرده اند. آنها با مسئولان باشگاه ملاقاتهایی دارند تا نمودار سازمانی باند (گنگ) خود را ساده تر کنند. سران آنها حتی دستمزد دریافت میکنند و به عنوان بخشی از مزایا، آنها حق دسترسی به فضای دفتری در مقر باشگاه را در طبقه فوقانی مجاور پارک تاپ سایدر در بلگراد خواهند داشت.
این باندها و گروهها در وسعت زیادی تأثیر گذار هستند، چراکه آنها این تأثیرگذاری را با ارعاب ازآن خود کرده اند. چندماه قبل از اینکه به بلگراد بروم تا در مورد مشارکت باشگاه در جنگهای بالکان در دهه 90 تحقیق کنم، هواداران ستاره سرخ به جلسه تمرینی تیم یورش برده بودند. با چماق، شمشیر و چوب آنها سه بازیکن خودی را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. بعد از این حرکت تخریبی آنها به طور معمول، از اینکه دستاوردهایشان را اعلان کنند، خجالت نمیکشند. در همین مورد، هولیگانها به خبرنگارها گفته بودند که آنها دیگر نمیتوانند "عدم تعهد بازیکنان در زمین" را تحمل کنند. تنها یک تماس تلفنی نیاز است تا بتوانید تعداد زیادی از آنها را برای یک مصاحبه به اتاق ملاقات باشگاه در مقر ستاره سرخ گرد هم آورید.
مجاورت با ستاره سرخ در بلگراد، به طور خنده داری بدیمن و شوم است. یک دسته بزرگ از کلاغها در سقف استادیوم مستقر هستند. وقتی گلی در استادیوم به ثمر میرسد و جمعیت منفجر میشود، پرندگان در سراسر شهر به پرواز در میآیند، میتوان نتیجه بازی را از ابری از پرندهها که در آسمان بلگراد حاضر هستند یا غایبند، به راحتی سنجید. در طرف دیگر خیابان مجاور استادیوم، خانواده آرکان، بدنام ترین جنگسالار و گنگستر تاریخ صربستان در قلعه ای هیولا مانند که از برجها و برجکهای زیادی ساخته است، زندگی میکند. وقتی برای مدتی طولانی اطراف خانه او ایستاده بودم و پرسه میزدم، مردی درشت اندام با کتی چرم آمد و درباره اینکه اینجا مشغول انجام چه کاری هستم از من پرسید. به خاطر خشونتها و جنایاتی که شنیده بودم مردان آرکان انجام داده اند، به او گفتم که یک توریستم که گم شده ام و از او آدرسی پرسیدم و خیلی سریع از آن منطقه گریختم. شبِ ملاقات من، آسمان پر از دود و خاکستری بود.
مترجمی که در بلگراد داشتم، با درازا، لیدر یکی از دستههای هواداران ستاره سرخ، ملاقاتی ترتیب داده بود، دسته ای که درازا لیدر آن بود " پسران بدِ افراطی " لقب داشت. او با وعده اغراق آمیز اینکه این مصاحبه به افتخارات باشگاه کمک میکند و دستاوردهای هواداران ستاره سرخ را به دنیا بیشتر میشناساند، او را ترغیب کرده بود که در این مصاحبه شرکت کند. 6 تن از یاران وراج و پرحرف درازا هم او را همراهی میکردند. در نگاه اول، این را میشد برداشت کرد که آنها چندان با بخش اول لقب خود "بد" سنخیتی نداشتند و بیشتر همان پسران افراطی بودند. جدای از آن تتوهای بزرگ قرمز رنگی که با آن نام باند و گروه خود را روی ساق پایشان حک کرده بودند، آنها به نظرم جوانان خوش هیکل و خوش قد و قامتی بودند. درازا کت و شلوار جین پوشیده بود. مشخص شد او یک دانشجو است و غرق در آماده سازی برای امتحاناتش است. سایر همراهان او چندان ارعاب برانگیز نیستند. یکی از آنها مدل موی کاسه ای داشت و صورتی چاق و البته هودی گشادی که بر تن داشت و هرگز آن را از تن در نمیآورد.
پسران بد، مردی با رنگ موی خاکستری را که به او کرلی میگفتند، همراه خود آورده بودند، شاید برای افزایش اعتبارشان این کار را کرده بودند، او یک ژاکت سیاهِ سن آنتونیو اسپرز را برتن داشت. اندام درشت کرلی این حس را به شما میداد که او تمام اوقات فراغت خود را در خانه با بارفیکسی که بر چارچوب در خانه اش نصب شده است، میگذراند. سالهای زیادی که او زندگی هولیگانی را سپری کرده بود، به نظر میرسید او را در هم شکسته و زودتر مسن شده است. وقتی از او در مورد شغل و سن وسالش پرسیدم، سعی کرد بحث را عوض کند. بر خلاف شور و شوق ساده جوانان که خیلی گرم با من برخورد کردند، کرلی خیلی متفاوت بود. او به مترجمم گفت، تنها به خاطر درخواست درازا در این مصاحبه شرکت کرده است. یکی از خوش خلقیهای دلپذیر او که من را تحت تأثیر قرار داده بود، آبجوی صربی بود که از بطری پلاستیکی برای من ریخت. وقتی آبجو را مزه کردم، به سختی میشد یک احساس دوستانه را برداشت کرد، به خاطر چشمان عصبانی و خاکستری اش، پشت سر هم چندین لیوان آبجو نوشیدم. کرلی مانند یک مشاور ارشد نسبت به گروه رفتار میکرد، یک استادِ مشاور نسبت به هولیگانهای مشتاق. اگر از رفتار غیردوستانه اش بگذریم، واقعاً از حضور او در این مصاحبه خوشحال بودم. علاقه من به ستاره سرخ در دهه 90 شکل گرفت، روزهای اوج جوانی اش که به عنوان یک گردن گلفت سپری میشد، زمانی که هواداران فوتبال نقشی حیاتی در احیای ملیگرایی در صربستان ایفا میکردند، با این نگرش که صربها قربانیان ابدی تاریخ هستند که باید برای حفظ غرور و کرامت انسانی شان بجنگند. با کمی عصبانیت، درازا از ارتباطات میگوید. متأسفانه صحبتهایش زیاد طول نکشید. کرلی کنترل مصاحبه را به دست خود گرفته بود و خیلی ساده به سوالات پاسخ میداد.
- از چه چیزی بیشتر از همه متنفرید؟ چند لحظه ای مکث کرد.
- "یک کروات، یک پلیس. فرقی نمیکند، من همه آنها را میکشم."
- روشی که ترجیح میدهی کسی را کتک بزنی، چه روشی است؟
- “با میله فلزی و یک ضربه خوب که پای او را بشکنم، طوری که متوجه آن نشود.“
به نظر میرسد او خیلی سریع به سمت پا میرود، حرکتی کاملاً تمرین شده. به خاطر اثر شراب، سعی کردم سریعتر به هدفی که برایش آنجا حضور پیدا کرده بودم، برسم. "متوجه شده ام که به تو میگویند فرمانده آرکان. می توانی کمی بیشتر درباره اینکه او چگونه هواداران را مدیریت می کند، برایم بگویی؟ " نگاه او عمیقاً توهین آمیز بود و سپس به خشم تبدیل شد. حتی قبل از اینکه مترجم، حرف های او را ترجمه کند، پاسخ واضح بود. "من نباید به سوالات تو پاسخ دهم، تو یک آمریکایی هستی و کشور تو، ما را بمباران کرده است. شما مردانِ خوب صرب زیادی را کشته اید."
این دلیل خوبی بود که بحث مصاحبه را خیلی زود به موضوع دیگری عوض کنم. مترجمم بعد از مصاحبه به من گفت که کرلی گفته : "اگر من این آمریکایی را در خیابان ببینم، تا منجر به مرگ او نشوم، او را می زنم". کرلی بعد از این حرف، از مصاحبه خودداری کرد و به گوشه ای از اتاق رفت و روی صندلی نشست.
در همین حین، شاگردان او با شور و اشتیاق خاصی، توصیفشان را از خشونت بیان میکردند، میگفتند یک تاکتیک چریکی دارند که لباس تیم حریف را میپوشند و با هواداران تیم میهمان نزدیک میشوند و آنها را سوار ماشین های خود میکنند و به محله های اطراف می برند و آنها را کتک میزنند. آنها از سلطه و برتری خود نسبت به هواداران پارتیزان، رقیب بلگرادی شان سخن میگویند. درازا به طور ویژه و البته لذت بخشی، دیدار فصل قبل آنها مقابل پارتیزان بلگراد را توصیف میکند. سی دقیقه پیش از آغاز مسابقه، "پسران بدِ افراطی " به آرامی، خشن ترین و سرسخت ترین هوادارشان را در گوشه انتهایی استادیوم گرد هم جمع کرده بودند. هرکدام از آن افراطیها یک چماق چوبی و یک میل فلزی همراه خود داشتند. آنها به شکل V آرایش گرفتند و با خشم به راه افتادند و هرکسی سر راه آنها قرار میگرفت، کتک میخورد. آنها ابتدا به هواداران میهمان حمله کردند و در جریان هجومشان به گروهی از پلیسها برخورد کردند. "پسران بدِ افراطی " خیلی سریع ضربات خود را میزدند، طوری که نه پلیس ها و نه هواداران پارتیزان فرصت پاسخ دادند نداشتند. در مسیر حرکتشان، مصدومان زیادی را به جای گذاشتند، مانند ردی از ماشین چمن زنی که تازه روی چمنها عبور کرده است. درازا میگوید: "در پنج دقیقه تمام استادیوم را دور زدیم، باور نکردنی بود!"
جدای از تشنجی که کرلی ایجاد کرد، سایر اعضای گروه، چندان اهل ناسزا نیستند. آنها خود را طوری در نظر میگیرند که از نظر اخلاقی، بالاتر از دشمنان خود هستند. از سلاح گرم استفاده نمیکنند و وقتی که دشمنشان بیهوش شد، دیگر او را کتک نمیزنند. درازا میگوید: "هوداران پارتیزان یک بار، هوادار 15 ساله ستاره سرخ را کشتند. او در استادیوم نشسته بود و شعله های آتش را به سینه اش پرتاب کردند. آن هیولاها آن پسربچه را کشتند. آنها هیچ حد و مرزی نمیشناسند." پسران بد تا زمانی که از سوالات من خسته شوند، به مصاحبه ادامه میدادند.
وقتی که قلم و دفترچه یادداشتم را کنار گذاشتم، کرلی دوباره به گروه ملحق شد. بالای سرم ایستاد و با آن حرکت سه انگشتی که مخصوص ملیگراهای صرب است و نشانه صلح هست، را انجام داد. این نشانه هر دو تثلیث مقدس و باور صربها است که ادعا میکنند آنها نمایندگان معتبرترین سرزمین تثلیث مقدس در دنیا هستند. او به انگلیسی گفت :"حالا نوبت تو است." من هم با این حرکت او را همراهی کردم، قبل از اینکه اتاق را ترک کنم، کرلی چهار بار دیگر این حرکت را تکرار کرد. وقتی که بعدها این لحظه را به یکی از فعالان حقوق بشر که سال های زیادی را در بلگراد سپری کرده بود، توضیح میدادم، به من گفت که در طول جنگ، فرماندهان، مسلمانان و کرواتها را مجبور میکرد که قبل از تجاوز و یا به قتل رساندن، این حرکت سه انگشتی (خوش و بش صربی) را انجام دهند.
کرلی در درخشان ترین سال تاریخ باشگاه ستاره سرخ، از هواداران افراطی آنها بوده است. در سال 1991 که تیم، قهرمان جام باشگاه های اروپا، معتبر ترین جایزه باشگاهی در اروپا، شد. آن تیم به نوعی استعاره ای از فروپاشی یوگوسلاوی بود. با وجود تاریخچه ای که به عنوان ناقل ملی گرایی صرب ها دارد، ستاره سرخ آن فصل، بازیکنان زیادی از سراسر کشور در اختیار داشت، حتی یک کروات جدایی طلب هم در آن تیم حضور داشت. هر کدام از مناطق یوگوسلاوی سابق، کلیشههای قومی پذیرفته شده خود را دارند که گزارشگران و مفسران فوتبال، بعدها آن را به بازیکنانشان منتقل کرده اند. اسلوونیاییها، مدافعان فوق العاده ای بوده اند، خستگی ناپذیر مهاجمان حریف را تعقیب میکرده اند. کرواتها به مانند آلمانها، میل زیادی برای گلزنی دارند. بوسنیاییها و صربها پاسورهای خلاق و تکنیکی دارند، اما اغلب اوقات، فقدان ذهنیت تاکتیکی وجود دارد. در ستاره سرخ، ترکیبی از یوگوسلاوهای جدا شده با تخصصها و ویژگیهای مختلف گروهی را متشکل شده اند که ابرقدرتهای اروپای غربی را هم مغلوب کرده اند.
این نمایشها میتواند یک امید اندکی برای نجات و احیای چندقومیتی یوگوسلاوها ایجاد کند. اما در سایه این فصلِ قهرمانی ستاره سرخ، در مقر باشگاه و استادیوم، طرح تخریب این یوگوسلاوی کشیده شده بود. یک گروه شبه نظامی مسلح از هولیگانها سازماندهی شده بود. کرلی که پایش تیر خورده بود، در این ارتش خدمت میکرد. هواداران ستاره سرخ به نیروهای هراسناک میلوشویچ، یکی از عاملان اصلی و تاثیرگذار نسل کشی صربستان تبدیل میشدند.
سخت است که تصور کنیم، "پسران بدِ افراطی" شخصیتهایی معمولی هستند. آنها محصول کشوری هستند که با جنگ از هم گسیخته شده است و حاصل ایدئولوژی بیمارش است. اما آنها واقعاً از آن ویژگیهای عجیب و غریب سرزمینِ خود چیزی را به ارث نبرده اند. از اوایل دهه 80 بود که هولیگانهای فوتبالی به عنوان سردسته دشمنان غرب، قلمداد میشدند. مارگارات تاچر، نخست وزیر وقتِ بریتانیا در این باره گفته بود: "یک ناامیدی برای جامعه مدنی". بر اساس کشته شدگان و تلفات –بیش از صدنفر در دهه 80- انگلیسیها در دنیا بیشترین هواداران مخرب را داشتند، اما آنها تنها نبودند. در سراسر اروپا، آمریکای لاتین و آفریقا، خشونت به بخشی از فرهنگ فوتبالی تبدیل شده بود. حتی با وجود اینکه در بسیاری از مکانها خشونت همواره فوتبال را همراهی کرده بود، در دهه های 80 و 90 این خشونت، گسترده تر و تخریبی تر شده بود. هواداران صرب به طور بخصوصی خیلی بهتر از سایر نقاط دنیا از این حیث سازماندهی و مسلح شده بودند.
سوزان فالودی و تعدادی دیگر از جامعه شناسان برای این روحیه طغیانگری، توضیح خاصی دارند. آنها در مورد مردان ضعیفتر نوشته اند، کسانی که شغلهای صنعیتشان به کارگران جهان-سومی تبدیل شده بود. کسانی که از کارهای سنتی خود و اساس پدرسالاری فاصله گرفته بودند، اینها مردانی هستند که به شدت به دنبال این هستند که مردانگی خود را احیا کنند. خشونت فوتبالی به آنها یک فرصت نایاب میدهد که واقعاً این موضوع را کنترل کنند. وقتی این هواداران در نژادپرستی و ملیگرایی افراطی ظهور پیدا کردند، به خاطر این است که آن ایدئولوژیها به عنوان استعاره ای از زندگی خودشان عمل کرده است. ملیت و نژاد آنها درست به همان اندازه خودشان، قربانی دنیا شده است.
محرومیتهای اقتصادی و مهاجرت، مشخصههای واضح برای توضیح این رفتار هستند. اما بسیاری از عوامل دیگری هستند که قابل توضیح نیست. لیدر " پسران بدِ افراطی" درازا، می توانست الان همان پسرک دانشجویی باشد که رفتاری مناسب و درخورِ یک انسان شایسته دارد. گروه Chelsea Headhunters، یکی از معروف ترین باندهای هولیگانی فوتبال انگلیس، از دلالان بورس و افرادی با طبقه متوسطِ تحصیلی تشکیل شده است. جدای از این، تاریخ بشریت پر از انسانهای فقیر بوده است و به ندرت آنها با هم گروهی تشکیل داده اند تا وضعیت و سرنوشت خود را اصلاح کنند.
اما در این دوران، چیزهای متفاوتی رخ داده است، اخلاقهای گنگستری، با استفاده از فیلمها، موزیکها و مد روز، دنیا را فتح کرده است. هواداران ستاره سرخ، خود را بر اساس خارجیهایی که برایشان تحسین برانگیز هستند، مدلسازی میکنند، به خصوص هولیگانهای اروپای غربی. نام " پسران بدِ افراطی " از گروهِ هواداران ایتالیایی گرفته شده است. یکی دیگر از گروههای هواداری "شیاطین سرخ" نام دارد، نامی که از لقب باشگاه منچستریونایتد، گرفته شده است. در اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90، هولیگانهای ستاره سرخ به مرکز فرهنگی بریتانیا در پایینِ شهر میرفتند تا آخرین خلق و خوهای هولیگانهای انگلیسی را بررسی و مطالعه کنند. آنها ژاکت های آدیداس برتن میکردند، زنجیر طلایی داشتند و کفشهای چرمی سفید میپوشیدند، چرا؟ به خاطر اینکه آنها خوانده بودند که در آن طرف قاره اروپا، هولیگان های انگلیسی، این گونه میپوشند. البته سلسه شناسی این رفتارها، ریشه های دیگری به غیر از انگلیس هم داشت. از گنگسترهای رپ آمریکایی و آفریقایی، الگو برداری زیادی میشد و نسلی از جوانان صرب به نوعی از مافیای نوظهور روسیه، فریب رفتاری خورده بودند.
گنگستریسم و خشونت بی معنایش کاملاً جهانی شده است. در بالکان این خرده فرهنگ رفته رفته به فرهنگ تبدیل شد و به سمت رسیدن به نتیجه گیری منطقی اش، رها شد.
ادامه دارد ...