معلم دستهای گچی اش را به هم مالید ، آخرای کلاس بود ، می خواست وقتی که کلاسش تمام شد بچه ها نگویند که کلاس خشکی بود .. سوالی از بچه ها کرد
از بچه ها پرسید : بچه ها می خواهید در آینده چه کاره شوید ؟
هر کسی چیزی گفت : خلبان ، دکتر ، پلیس ، تاجر
پسرک در ته کلاس دستی بالا برد و او بود که گفت : رئیس ، می خواهم رئیس باشم
معلم گفت چه رئیسی ؟
گفت فرقی نمی کند .. رئیس ، می خواهم رئیس باشم
بچه ها و معلم خندیدند ... آنها خندیدند
از آن سالها خیلی می گذرد ، می گویم "خیلی" به دلیل اینکه حوصله جمع و تفریق و بدست آوردن مقدار دقیق را ندارم ! و از طرفی ارزشی هم ندارد که بدانم !
در ابتدا مادرش به او گفته است که غذا بخور تا بزرگ شوی و بعد می توانی رئیس باشی
سپس به او گفته است که اگر مقدار ایکس را در معادله 2x + 3 = 0 بدست آوری حتما رئیس می شوی
سپس به او گفته است که اگر در دانشگاه های معتبر درس بخوانی رئیس می شوی
سپس به او گفته است که اگر دکترای خود را در یک رشته ای (هرچند به درد نخور) بگیری حتما رئیس می شوی
سپس به او گفته است...
یا شاید هم سپس مرده است ... یا شاید هم نه.. نمی دانم
می گویم "شاید" چون حوصله بدست آوردن جمله دقیق را ندارم ! و از طرفی ارزشی هم ندارد که بدانم
به هر حال او امروز رئیس است !
غذایش را خورده
می داند که ایکس برابر 1.5- می شود
در دانشگاه معتبری درس خوانده
و
دکترای احتمالی اش را هم دارد !
او تمام مسیر را درست رفته است ولی ای کاش به جای دیکته کردن مسیر به او می گفتند که ریاست چیست ؟
به هر حال بگذریم
امروز وقتی دستهایش را در آسمان می چرخاند ، اوج لذت را در حال آب تنی کردن در چشمهایش میبینم
می گوید ، می خندد ، دست تکان می دهد ، برایش دست تکان می دهند ، او و همراهانش با هم دست تکان می دهند ، و این گونه از زندگی اش لذت می برد
مخاطبان خیالی اش تشویقش می کنند و جلوی صندلی های خالی از محبوبیتش حرف می زند
تمام دشمنان فرضی اش از او شکست می خورند و این او ر ا شجاع ساخته است
او هیچ چیز نمی داند ، نیازی هم ندارد
فکر کنم او هم مانند من حوصله بدست آوردن مقادیر دقیق را ندارد ! و از طرفی ارزشی هم ندارد که بداند
هر چند دیگر بالغ شده است اما هنوز هم از او بپرسید می خواهی چه کاره شوی ؟
می گوید :
رئیس ، می خواهم رئیس باشم
"بهرام نورایی"