در وصف جادوگر شهر برنابئو؛به دنیای دیوانه ها خوش اومدی پسرک چوپان!
دیشب یکی از آن شب هایی است که کمتر کسی از یاد خواهد برد نه فقط بخاطر به پایان رسیدن سلطه ی دو پادشاه قرن 21 بلکه بخاطر تعظیم دوباره ی جهان به ورزش فوتبال!
آری فوتبال،همان ورزشی که پسرک چوپانی که در جنگ کشورش درحال غرق شدن بود را به قله ی جهان رساند.مردی که حالا تیتر یک رسانه ها و قهرمان یک ملت است.مردی که نقش رهبر گروهی را داشت که همچون فیلم های اوشن باید یک ماموریت غیرممکن را به انجام میرساندند و شاید هیچکس به جز خودشان به این مهم باور نداشت.
وقتی میخواهیم از مودریچ بگوییم گفتنی ها زیاد است اما چطور است از تاتنهام شروع کنیم جایی که لوکیتا خودش را به عنوان یک ستاره ی نو ظهور بیش از پیش نشان داد تا پرز را مقاعد به پرداخت هزینه ای سنگین در آن زمان برایش بکند تا شاید او نوازنده ی ارکست کهکشانی اقای رئیس باشد.لوکا اما شروعی ناامید کننده را رقم زد تا فشار رسانه ها روی خودش را به شدت حس کند.افراد بزرگ اما زیر فشارها له نمیشوند بلکه همچون ققنوس از خاکسترشان بلند میشوند و به پرواز در می آیند.
به قول هواداران سریال بازی تاج و تخت اما زمستان فرا رسید و کارلتو به خوبی مودریچ را در مسیر تبدیل شدن به یکی از کلیدی ترین بازیکنان رئال مادرید قرار داد تا لوکا در فصلی که به یکی از ستاره های بی بدیل تیمش تبدیل شده بود،طعم قهرمانی در اروپا را بچشد.فصل بعد اما مصدومیت شماره 19 به منزله ی پایان کار انجلوتی هم بود(دقیقا جمله ی کارلتو هنگام اخراج شدن).
شما فکر کنید گام در مسیر تبدیل شدن به یک کارگردان درجه ی 1 سینما را برمیدارید و در فعل و انفعالاتی شما با الفرد هیچکاک برخورد میکنید و او در ادامه مسیر استاد و راهنمای شما میشود.حتی تصور به این موضوع هم شما غرق در رویاهایتان میکند و نمیتوانید تصور کنید چقدر پیشرفت در انتظار شما خواهد بود.داستان مودریچ و زیدان هم مانند بمبی بود که به صدا درآمد.مودریچ حالا فرصت یادگیری از یکی از بهترین هافبک های تاریخ فوتبال را داشت.سه فصل بعد برای موریچ مثل زندگی در شهر
آرزوها بود چرا که او به مرد اول خط هافبک تبدیل شده بود که قطار موفقیت را با سازهایش رو به جنون دیوانه واری که در سرش میپروراند حرکت میداد و سه فصل با زیدان همراه شد با درو کردن تمام عناوین ممکن و به جا گذاشتن رکوردهای دست نیافتنی همچون هتریک در تاج گذاری در اروپا!
زیاده خواهی همیشه هم بد نیست.تاحالا شاید هزاران بار شده وقتی چیزی را میخواهید میگویید اگر به فلان چیز برسم انگار همه چیز را دارم ولی وقتی به خواسته ی مورد نظرتان میرسید انگار چیزی در وجودتان فریاد میزند که بازهم میخواهم!بله وقتی قهرمان اروپا شدید از ته دل جام جهانی را هم برای ویترین افتخاراتتان خواهید خواست ولی در مقابل غول های اروپا شما با تیمی مثل کرواسی چقدر شانس خواهید داشت؟
شاید اگر زمان به عقب بازگردد بازهم تصور رسیدن به فینال کرواسی برایمان سخت باشد اما آن ها باوری داشتند که ما ندیدیم و مودریچ در میانه ی میدان نقش رهبری را داشت که دائم باورشان را برایشان یادآوری کند و وقتی جنجگوهایش به زمین خوردند یا مضاعف تر تلاش کند تا جای خالی آن ها پر شود یا آن ها را از زمین بلند کند.او همانند کسی بود که جریان خون را در رگ های تیم ملیش پمپاژ میکند و رویاها یک ملت را بر پشت دوشش حمل میکند.
آری دیشب شب بزرگی بود چرا که یک پسربچه ای که زیر خمپاره ها و تیرها درحال پرتاب شدن به دره ی تاریکی بود،رویاهایش را سفت چسبید و باور کرد که میشود و به سختی تلاش کرد تا توپی که در دستش بود را طلاش کند.
پایان؛حسین باقرشاهی
نظرتون رو بگید .....