تقریبا سه یا چهارسال پیش بود که دوست خوبم،بامداد،سری کتابهای دُنکامیلو رو معرفی کرد...از اون موقع خوندن دُنکامیلو برای من تبدیل به یکی از کارهایی که شد که حتما باید انجام میدادم...
تابستون امسال بالاخره بعد از سه سال تاخیر که یادم اومد باید دُن کامیلو رو بخونم،تمام کتابهای دنکامیلو رو تموم کردم...
دُنکامیلو دیوانهتان میکند،کاری میکند دیگران با انگشتشان شما را نشان دهند و بگویند:«این دیوانه را نگاه کن که چگونه میخندد،نگاه کن چگونه و در چه شرایطی دارد کتابش را میخواند.» اما اگر از من بپرسید،حاضرم تمام سالهای زندگیام را همینطور دیوانه باقی بمانم،اما دُنکامیلو را داشته باشم...
میتوانم تا صبح دُنکامیلو را تکرار کنم و تکرار کنم و تکرار کنم...مثل لافکادیو،شیر شکارچی یکی از داستانهای شلسیلوراستاین که عاشق مارشمالو بود،خواب مارشمالو را میدید،شعر مارشمالویی میخواند و لباس مارشمالویی میپوشید...
دُنکامیلو
دُنکامیلو
دُنکامیلو
دُنکامیلو را بخوانید
بخوانید و بخوانید و بخوانید و با خود بگویید
"زندگی چه زیباست اگر من تنها برای این بهدنیا آمدهام که چنین کتابهایی بخوانم..."
بخوانیدش...
.
داستان این کتابها راجع به ماجراهاییه که تو دهکده "دنیای کوچک" بین "کشیش دُنکامیلو" و بخشدار جوزپه بوتاتزی که به اسم "پپونه" میشناسیمش،اتفاق میافته...تقابل این دو نفر،با عقاید متفاوت،ماجراهای جالب و خندهدار و در عین حال،اموزندهای رو رقم میزنه...
گوارسکی این کتابهارو توی شش جلد نوشته که عبارتند از:
دنیای کوچک دن کامیلو
دنکامیلو بر سر دوراهی
دنکامیلو و پسر ناخلف
دنکامیلو و شیطان
رفیق دنکامیلو
دنکامیلو و جوانان سرکش
البته،هیچ لزومی نداره که کتابهارو به این ترتیبی که گفتم بخونید...
.قسمتهای زیبایی از کتاب:
دن کامیلو زمزمه کرد : حالا هی بگن جهنم رو ما کشیش ها اختراع کردیم ...پپونه اعتراض کرد : اتفاقا درست برعکسه . جهنم کشیش ها رو اختراع کرده !