مطلب ارسالی کاربران
در ابراز علاقه به دختر مورد علاقه ام خجالتی هستم. چه باید بکنم؟
-
ظریف و دوستداشتنی است. نمیدانم فهمیده دوستش دارم یا نه. انگار سایه او شدهام. همیشه صد قدمی پشت سرش یواشکی میروم ببینم کسی او را دوست دارد
- زیر چشمی میپایمش. متین و موقر است. از آن دخترها که مامانها بیحرف و بحث قبولشان میکنند. وقتی با انگشتان کوچکش قلم را روی صفحه میگذارد و مینویسد ناخودآگاه دستانش را دنبال میکنم. ضرباهنگ صدای تایپ کردنش انگار ضربان قلب مرا کنترل میکند. ظریف و دوستداشتنی است. نمیدانم فهمیده دوستش دارم یا نه. انگار سایه او شدهام. همیشه صد قدمی پشت سرش یواشکی میروم ببینم کسی او را دوست دارد و قبل از من از او خواستگاری میکند یا نه. وقتی با تلفن حرف میزند میمیرم و زنده میشوم. به هر دری میزنم که بفهمم کسی که آن طرف خط بوده زن است یا مرد و دوست است یا غریبه، رقیب است یا مراجعهکننده.
-
وقتی میخواهد نگاهم کند دست و پایم را گم میکنم. قلبم میآید توی دهانم و حس میکنم الان قیافهام آنقدر تابلو میشود که جلوی او آبرویم میرود. راستش خیلی دوستش دارم، اما هنوز جرات نکردهام به او بگویم. در موردش تحقیق کردهام. درست همانی است که دلم میخواهم زن زندگیام باشد، اما میترسم این یکی را هم به سبب این کمرویی و خجالتم از دست بدهم. نه میتوانم درست و حسابی چهار کلمه حرف با او بزنم و نه میتوانم به یک ناهار دعوتش کنم تا خواستهام را برایش مطرح کنم حتی جرات ندارم از او بخواهم قبول کند به خواستگاریاش بروم. میترسم جوابش منفی باشد، میترسم همه چیز را خراب کنم. نمیدانم چرا هرکاری میتوانم انجام دهم جز مطرح کردن خواستهام.
-
کمرویی با شما چه میکند؟
- روانشناسان معتقدند کمرویی گرچه بیسروصدا و بیادعاست، اما دشمنی است که میتواند راحت پشت شما را به خاک بمالد، چنانکه دیگر از جای خود برنخیزید.
- کمرویی جلوی تشکیل خانواده را میتواند بگیرد، امکان پیشرفت تحصیلیتان را سلب کند و موقعیتهای اجتماعی شما را از بین ببرد.
- این عادت یا احساس بد میتواند شما را در همه امور اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی عقب بیندازد.
- سیما دختری خجالتی بود. او از گذشته خود چنین میگوید: وقتی به خانهمان مهمان میآمد، فرار میکردم و در یک اتاق پنهان میشدم. اگر یکی از مهمانها پسری هم سن و سال خودم بود محال بود جلویش آفتابی شوم. از در خانه بیرون نمیرفتم و اگر میخواستم برای خرید یا چیز دیگر بیرون بروم دچار دلهره میشدم.
- آنقدر این روند ادامه داشت که کمکم از خودم بدم آمد. وقتی بعد از کلی تلاش وارد دانشگاه شدم به خودم نهیب زدم که نمیگذارم این موقعیت را از من بگیری. تصمیم گرفتم همیشه ردیف اول کلاس بنشینم، جوابهایی را که به ذهنم میرسد بیمحابا بگویم و پرسشهایم را بیرودربایستی مطرح کنم.
- انگار دوشخصیتی شده بودم. یکی خجالتی و فراری و آن یکی قلدر که اولی را پرت میکرد وسط معرکه. اما واقعا آن شخصیت قلدر بسیار به من خدمت کرد و حالا ایندو با هم یکی شدهاند. با این روش نهیبزدن به خود کمکم دیده شدم و دری به دنیایی جدید به رویم باز شد، کار پیدا کردم، گل سر سبد بحثها شدم، محبوب استادان و البته مورد حسادت خیلیها!
- بعدها از میان همکاران خواستگار خوبی پیدا کردم و آنقدر زندگیام متحول شد که هرگز فکرش را نمیکردم.
- خیلی از خجالتیها شخصیت قابل توجهی دارند، اما جرات مطرحکردن خود را ندارند و این خجالت در مقابل دختر مورد علاقهشان اغلب باعث خجالتشان میشود.
-
از ترسهای خود استقبال کنید
............
-
مگر چه میشود
- این سوال را از خودتان بپرسید: مگر چه میشود اگر سوال کنم؟
- ما این را از چند نفر خجالتی پرسیدهایم.
- حسین ـ الف که تاکنون رویش نشده است به خواستگاری برود میگوید: میترسم حرفی بزنم که مسخره به نظر برسم و دخترشان را به من ندهند و کوچک شوم.
- از او میپرسم فرض کن به خواستگاری یک دختر رفتی و هرچه خوب و مناسب بود گفتی و به نظر آنها خندهدار بود و دخترشان را به تو ندادند. مگر چه میشود؟ وقتی تو پا پیش میگذاری یعنی آنقدر اعتماد به نفس داری که خود را آماده میبینی. اگر آنها تو را آماده نبینند چه میشود؟
- میگوید: خجالت میکشم.
- میگویم: این که همین حالا هم اتفاق افتاده پس عملا فرقی نمیکند.
- حمیدرضا در پاسخ همین پرسش میگوید: اگر مرا تحقیر کنند، اعتمادبه نفسم را از دست میدهم.
- سعید میگوید: خشمگین میشوم و ترجیح میدهم ازدواج نکنم.
- احمد میگوید: شاید دختر از من بدش بیاید و هرگز به او نرسم.
- اما اگر خواسته را مطرح کنید چه میشود؟
- حسین میگوید: شایداز من خوششان بیاید.
- حمیدرضا میگوید: شاید از حرفهایم خوششان نیاید و دخترشان را به من ندهند، شاید هم بدهند.
- سعید میگوید: شاید خشمگین شوم و یک حرف تند بزنم که منجر به دعوا شود. شاید هم چیز بدی نگویند و عروس از من خوشش بیاید.
- احمد هم میگوید: شاید بالاخره متاهل شوم و همه چیز بخوبی انجام شود.
- زندگی برد و باخت
- وقتی قرار است پا به دنیا بگذارید معلوم نیست واقعا چقدر زنده میمانید و سالم به دنیا میآیید یا نه. اگر سالم باشید معلوم نیست سالم بمانید. اگر سالم بمانید معلوم نیست والدینتان بالای سرتان بمانند یانه. اگر آنها بمانند معلوم نیست زندگی بخوبی پیش برود یا نه و وقتی به مدرسه بروید معلوم نیست موفق شوید یا نه. همینطور در مورد همه چیز دیگر زندگی. زندگی مثل یک بازی است که یک روی آن برد و روی دیگرش باخت است. هیچ اطمینانی به موفقیت صددرصد وجود ندارد، پس چرا در چنین دنیایی شما میخواهید اینقدر کامل و موفق باشید؟ شکست ابتدای هر پیروزی است، بنابراین از جوابهای رد نهراسید. این قاعده زندگی است و هیچ اتفاقی هم نمیافتد. اگر اولین بار جواب رد شنیدید، یا در اثر بهبود شرایط خود و ایجاد تغییرات نظر دختر هم تغییر میکند یا نظر شما به سمت دختر دیگری تغییر میکند. پس هیچ اتفاق مرگباری نمیافتد اگر شما خواستگار موفقی نباشید.
- دختر مورد علاقه شما هم حق دارد خواستههای خود را داشته باشد و دنبال ایدهآلهایش باشد، اما تا وقتی نظرتان را به او نگویید هرگز نمیفهمید شما هم جزو ایدهآلهایش هستید یا نه.
- هنگام گفتوگو افکارتان را سراسر به شخصی که در حال گفتوگو با او هستید متمرکز کنید نه کاستیهای خود.
- گوش دادن را بیاموزید و از پرسشهای کلی شروع کنید تا صحبت گل کند، هرگاه گفتوگو در حال از آب و تاب افتادن بود موضوع جدیدی را آماده داشته باشید.
- من حق ندارم
- یک انسان حق زندگی، همسر گزینی و رقابت دارد. فراموش نکنید وقتی دارید با ترس از پا پیش گذاشتن فرصت را به دیگران میسپارید تلویحا به خودتان میگویید: تو حق نداری این چیزها را داشته باشی. تو لیاقت کافی برای داشتن این همسر، این شغل، این موقعیت و... را نداری. یکبار دیگر به خودتان و آنچه دارید نگاه کنید. آیا بازهم به خودتان حق زندگی کردن نمیدهید؟! پس همین امروز بیایید یک قدم بردارید.