طرفداری- وقتی منچستریونایتد و رئال مادرید در مرحله یک هشتم نهایی لیگ قهرمانان سال 2013 شاخ به شاخ شدند، از این بازی به عنوان دیداری که کل دنیا منتظرش بودند، یاد می شد. این مصاف، تهدیدی جدی برای رسانه های انگلیسی و تبلیغات آن ها در مورد ارزش های لیگ برتر انگلیس به حساب می آمد. آن ها معمولا عادت دارند بازی های انگلیس را بزرگ کنند. مصاف این دو تیم، بزرگترین نمایشی بود که دنیای فوتبال می توانست به خود ببیند.
شاید این نظر برای بارسلونا و هوادارانش خوشایند نباشد، اما تمام نگاه ها به این دو باشگاه بزرگ بود. هردو تیم اجتماع هواداران بی شماری داشتند، کیفیت و بزرگی را به وضوح می شد مشاهده کرد. کیفیتی که سایر باشگاه ها فقط می توانستند با نگاه به آن، غبطه بخورند. سابقه تقابل سرالکس فرگوسن با ژوزه مورینیو، وین رونی، بازگشت کریستیانو رونالدو به اولدترافورد و مصاحبه های آقای خاص، همگی به جذابیت بازی افزوده بودند.
در حالی که بازی جذاب و هیجان انگیز دنبال می شد، تصمیم جنجالی جونیت چاکر، داور ترک، در خصوص اخراج نانی، اولدترافورد را در بهت و حیرت فرو برد و روند دیدار را عوض کرد. خشم را در می شد در هوای ورزشگاه استشمام کرد. سرالکس فرگوسن با حالتی عصبانی از کنار زمین تیمش را تماشا می کرد- دنیا می دانست ممکن است این بازی، آخرین حضور فرگوسن بر روی نیمکت شیاطین سرخ در رقابت های اروپایی باشد- و باور اینکه این اتفاق با پایانی این چنینی رخ خواهد داد، قابل هضم نبود.
روابط دو باشگاه پس از تلاش های منچستریونایتد برای اغوای ستاره های مادریدی نظیر رونالدو، گرت بیل و سرخیو راموس، به منظور پیوستن به این تیم، در بدترین حالت ممکن قرار داشت. مخصوصا که راموس پیش از امضای قرارداد طولانی مدت با لوس بلانکوس، با شیاطین سرخ مذاکره کرده و از آن ها به عنوان طعمه استفاده کرده بود. بدترین سناریوی ممکن هم مذاکرات برای انتقال ده خیا به زادگاهش مادرید بود.
انتقالی که به داستان ماشین فکس هم معروف است. هردو باشگاه بیانیه هایی منتشر و خودشان را از اتهامات وارد شده، مبرا کردند. حتی مدارکی هم رو شد. نباید اینگونه می شد. آن رابطه عالی و سراسر احترام دو باشگاه طی سالیان سال، به غباری تبدیل شده بود. االبته ایدئولوژی این دو باشگاه باهم فرق داشت. منچستریونایتد به صورت کلی هوادارانی از قشر کارگر شهر منچستر و حومه داشت. آن ها همچنین چندان به ایده های ناسیونالیستی اعتقادی نداشتند و در واقع بیش از آنکه به انگلیسی بودن خود افتخار کنند، به داشتن ریشه منچستری افتخار می کردند.
در سوی دیگر، اسپانیا با اینکه به نواحی و مناطق متفاوت بسیار تقسیم شده، اما در مادرید حس ملی گرایی کاملا به چشم می خورد. آن ها به داشتن رگه های اسپانیایی می بالند. بنابراین میان دو باشگاه و فلسفه آن ها تفاوت های بسیاری وجود داشت و دارد.
کار به جایی رسید که سر الکس فرگوسن در پی ابراز علاقه رئال مادرید برای خرید رونالدو، اعلام کرد به لوس بلانکوس ویروس هم نمی فروشد! یک سال بعد شیاطین سرخ با پیشنهاد 80 میلیون پوندی رئال موافقت کردند تا رونالدو راهی اسپانیا شود. او پس از دیوید بکام، رود فن نیستلروی و گابریل هاینتزه، به چهارمین بازیکنی تبدیل شد که طی شش سال اخیر، به مادرید می رفت. در ظاهر رابطه دو باشگاه بهتر شده بود تا اینکه مورینیو سرمربی قوهای سپید شد. همه از دوستی سرالکس و ژوزه خبر دارند و همه آن را شبیه دوستی سر مت بازبی و سانتیاگو برنابئو می دانستند.
جزئیات رابطه میان بازبی و برنابئو، در کتاب جان لادن که با نام داستان دو شهر: منچستر و مادرید 1957-1968 منتشر شده، بیشتر مورد بررسی قرار گرفته است. نویسنده این اثر در کتاب خود از «خصومت مدرن» میان دو باشگاه پرده برداشته است. «وقتی به تاریخ نگاه کنید، می بینید مادرید بعد از حادثه مونیخ، برای یونایتد چه ها کرد... باورنکردنی است.»
بازبی در نیمه نهایی رقابت های اروپایی 1957، توجه برنابئو را به خود جلب کرد. جایی که «Busby Babes» یعنی دردانه های بازبی، نمایشی عالی از خود ارائه دادند، اما برای توقف رئال مادرید کافی نبود. لوس بلانکوس در مجموع با نتیجه 5-3 آن مصاف را به نفع خود به پایان برد. برنابئو واقعا از توانایی های بازبی به وجد آمده بود و به او پیشنهاد کار در رئال مادرید را ارائه داد. بازبی که می خواست به هر قیمتی شده با یونایتد جامی مهم کسب کند، با نهایت ادب و احترام، آن پیشنهاد را رد کرد.
به مناسبت فاجعه مونیخ 1958؛ دردانه های بازبی
تراژدی منچستریونایتد، تاریخ این تیم را عوض کرد. حادثه مونیخ، اشک فوتبال دوستان را درآورد و ستارگان شیاطین سرخ را به زیر خاک برد. این بار منچستریونایتد به نیمه نهایی رسید، اما بازهم شکست خورد که این بار حریف میلان بود. مادرید در نهایت میلان را شکست داد و قهرمان اروپا شد. برنابئو، رئیس رئال مادرید این قهرمانی را به یونایتد تقدیم و به سران این باشگاه پیشنهاد کرد این جام در موزه اولدترافورد آرام گیرد، اما با مخالفت انگلیسی ها رو به رو شد.
برنابئو حتی پا را فراتر گذاشت و پیشنهاد کرد آلفردو دی استفانو، ارزشمندترین جواهرش به منچستریونایتد برود. هر دو طرف توافق کرده بودند طی یک قرارداد قرضی کوتاه مدت، دی استفانو به انگلیس برود. به یک باره فدراسیون فوتبال انگلیس مخالفتش را اعلام و گفت این انتقال شدنی نیست. آن ها معتقد بودند این اتفاق می تواند مانع پیشرفت فوتبال در این کشور شود.
هیچ چیز مانع توقف برنابئو برای کمک به منچستریونایتد نشد. آن ها پرچمی با اسامی تمام کشته شدگان حادثه مونیخ درست کرده، آن را «Champions of Honour» نامیده و در اسپانیا به فروش گذاشتند تا پول حاصل از آن، به منچستریونایتد واگذار شود. لوس بلانکوس همچنین حق استفاده از امکانات باشگاه به صورت رایگان را به خانواده قربانیان داد. چندین بازی دوستانه هم میان دو باشگاه برگزار شد تا سود آن به شیاطین سرخ اهدا شود.
پس از این اتفاقات، برنابئو در مصاحبهای، بازبی را نه تنها شجاع ترین، بلکه بزرگترین مردی که در فوتبال دیده، خطاب کرد. مت بازبی هم در پاسخ، مادرید را مثل خانواده خودش دانست. حال بعد از این اتفاقات بیرون از زمین که اشک های سرسخت ترین انسان را هم در می آورد، در داخل زمین هم فاصله دو تیم کم می شد. آن بازی های دوستانه، رفتار بی نهایت زیبایی از سوی رئال مادرید بود. پس از تاریک ترین روزها، منچستریونایتد کم کم روی پای خودش می ایستاد. یونایتد بالاخره با کمک بازبی، اول در جام حذفی و سپس در لیگ، به قهرمانی رسید.
یک دهه پس از حادثه مونیخ، این بار یونایتد در نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپای 1968، مادرید را شکست داد و سپس قهرمان شد. برنابئو آن روزها خاطرنشان کرده بود: «اگر قرار بود تیم دیگری جز ما قهرمان شود، ترجیح می دادم آن ها باشند.» حال اینکه چگونه از آن روزهای طلایی به خصومتی آشکار رسیده ایم و اصلا چه اتفاقی رخ داد، هنوز مبهم است. مهربانی و سخاوتمندی برنابئو تحسین برانگیز بود. تاریخ نباید این رفتار سانتیاگو برنابئو را فراموش کند.
به قلم کالین میلر برای وبسایت Thesefootballtimes