طرفداری- سرزمین بلژیک یکی از آن مَهدهای استعداد خیز اروپاست. سرزمین بزرگانی همچون آندرئاس وزالیوس، هِرژه، موریس مترلینگ، ژرژ سیمنون و چهره افسانه ای به نام هرکول پوارو. همه اینها برای بالا بردن پرچم یک کشور کافی هستند. اما فوتبال صحنه ای است که قهرمانان آن به خاطر هنرنمایی زنده در مستطیل سبز، بیش از هر چیزی، یک شخص، یک ناحیه، یک ملت یا یک کشور را به حد اعتلای شهرت و محبوبیت می رسانند. این جادوی فوتبال است و من قصد دارم امروز در مورد یکی از جادوگران این عرصه صحبت کنم. کسی که ترکیبی است از همه زیبایی ها و علاقمندی ها. ترکیبی از نبوغ وزالیوس، شخصیت والای مترلینگ، خلاقیت سیمنون و هوشمندی پوارو.
جادوگران همه برای فریب ها و نیرنگ ها، دسیسه ها و روی زشتِ فلسفه دنیا به شهرت رسیده اند. اما جادوگر مورد نظر ما جادویش در اشاعه نیکی هاست. زیبای هایی او نهفته است در دریبل های کم نظریش.
در منش والا و فروتنی اش. در مرد خانواده بودن. در پدری مهربان بودن. در وفاداری به همسر در اوج شهرت و محبوبیت، که هر زنی آرزوی آن را دارد. اینها همه در مورد ادن هازارد است. نابغه مستطیل سبز، پرنده آبی خوشبختیِ باشگاه چلسی و مردم بلژیک.
بعد از فرانچسکو زولای فانتزیستا، جو کول ظهور کرد تا استمفورد بریج همچنان بازیکنی که بتواند با دریبل ها و تکنیکش تماشاگران را سر ذوق بیاورد، در رگ و پی اش داشته باشد. البته دیمین داف هم بود و بعدا آرین روبن هم آمد. ولی آنها خیلی زود چلسی را ترک کردند تا جو کولِ دوس داشتنی تنها ستاره درخشان این آسمان سربی باشد. آن زمان ترکیب چلسی را عموما بازیکنانی فیزیکی تشکیل داده بود و جوکول با آن تکنیک نابش در میان آنها مانند یکی از آن ستاره های چشمک زن آسمان بود که رویاهای شبانه کودکیمان را می ساخت. اما جوکول هم آنقدر مصدوم شد که فوتبالش به قهقرا رفت. او در نهایت رهسپار لیورپول و بعد از آن تیمهای دیگری چون لیل و استون ویلا شد. سرنوشت جو کول تلخ به پایان رسید. یکی از آن اَخم های روی بی ترحم فوتبال به یک بازیکن نگون بخت.
آن زمان لمپارد همچنان درخشان بود، کاپیتان جان تری همچنان با صلابت بود، پتر چک به اندازه گذشته بزرگ و دیدیر دروگبا همان فاتح بی رحم دروازه ها. به اینها قهرمان دیگری هم از آلمان اضافه شده بود، میشاییل بالاک. اسینِ همه کاره هم بود البته. اشلی کولِ باثبات هم یادمان نرود، او هم بود. در مجموع اسکلت بندی چلسی سر جایش بود. اما چلسی کسی را نداشت که با دریبل هایش هواداران را منقلب کند. کسی که گره بازی ها را بتواند با جادوی تکنیک پاهایش باز کند و کودکی او را ببیند و کنجکاونه بپرسد: پدر این بازیکن شگفت انگیز کیست؟
این قصه ادامه داشت تا سال 2012. تیم چلسی پایان همان فصل بلاخره فاتح لیگ قهرمانان شده بود. یک قهرمانی با ارزش، اما با اعجازی باورنکردنی. قهرمانی با تیمی متوسط با ستاره هایی پا به سن گذاشته، که گویا هدیه ای از طرف خداوند بود. پاداشی برای تحمل رنج ها، نابرابری ها و حق کشی ها. اجری برای زجه های کاپیتان جان تری در شب بارانی مسکو و برای آن نیمه نهایی سال 2009 که به قول گری لینکر: "خدا هم برای چلسی گریست."
این قهرمانی ارمغانی بود برای غرور شکسته میشاییل بالاک، سزای نیکی برای محجوبیت دی متئو و فرانکی لمپارد، و پایان خوشی برای ستاره های چلسی که بیش از ده سال برای دست یابی به آن، در آتش بی رحمی ها و تلخی های فوتبال سوختند.
بلاخره دنیای فوتبال روی خوشش را به چلسی هم نشان داده بود. اما اتفاق عظیم دیگری آن تابستان افتاد که شاید به اندازه آن جام برای چلسی ارزشمند واقع شد. همین هدیه خداوندی(قهرمانی چلسی در لیگ قهرمانان) ارمغان دیگری هم به همراه داشت. جوان بیست و یک ساله ای تحت تاثیر این قهرمانی، چلسی را برای ادامه فوتبالش برگزید، که البته کسی شناخت چندانی از او نداشت. اما بعدها دنیای فوتبال را بیشتر از آنچه تصور می کردند، تحت تاثیر قرار داد. او فقط با سی و دو میلیون پوند آمده بود. باورتان میشود؟ فقط سی و دو میلیون. نصف پول یک مدافع کنونی.
اما آن سی دو میلیون پوند اکنون شاباشی است به پای یکی از دریبل های این اعجوبه. هر دریبل او، هر حرکتی که رو به جلو بکند، شاید بیش از سی و دو میلیون برای چلسی سود داشته باشد. روزی ژوزه مورینیو گفت:
هر پای ادن هازارد صد میلیون پوند ارزش دارد
ادن هازارد بعد از ورودش به چلسی هم جای خالی زولا را به خوبی پر کرد هم جو کول. او هم یک فانتزیستایی کم نظیر است، هم یک مغز متفکر ستودنی. شاید از لحاظ تاثیر گذاری روی بازی تیم، در جهان بی رقیب باشد. این را طرفداران چلسی که از کیفیت سایر بازیکنهایشان باخبرند، به خوبی می دانند. او اکنون نزدیک به شش سال است در استمفورد بریج توپ می زند. شش سال است که دریبل می زند، یکه تازی می کند، گل می زند، گل می سازد، دل می دهد و دل می برد. و ما عاشقان چلسی چقدر در این بین احساس خوشبختی می کنیم. هر باری که توپ به او می رسد خون در شریانهایمان موج میزند و روح سرکشمان به اوج میزند. و همه اینها تعبیری جز سعادت ندارد.
اما با تمام این تفاسیر، نکته تلخ ماجرا آنجاست که او به اندازه ای که ستایش آمیز است، ستایش نشده. به اندازه ای که باید از او تقدیر به عمل آید، مورد تقدیر واقع نشده است. او اکنون یکی از بزرگترین بازیکنان دنیاست. یکی از بازیکنان برتر جهان. اما قدرت تبلیغاتی و روح جاه طلبانه ای به اندازه سایرین ندارد و همین او را از جوایز فردی بزرگ تر باز داشته است. جوایز فردی مانند توپ طلای فیفا، که گاه این شائبه به وجود می آید که فقط به افرادی با قدرت رسانه ای و تبلیغاتی بالا می رسد. اما اینها چیزی از ارزش های این فرشته کوچک بهشتی کم نمیکند. بدون جوایز هم طرفداران فوتبال برای او قند در دلشان آب میشود.
ارزش ادن هازارد آن جایی مشخص میشود که در میان نسل طلایی و بی سابقه ای از فوتبال بلژیک، باز هم ستاره ای ممتاز است. او مثل رهبر قومی است که آمده اند سرنوشت کشوری را عوض کنند. او تعبیری از خواب های شیرین کودکانیست که رویای های صادقه ای دارند. او متولد شده است برای رستاخیز یک کشور. برای تحقق بخشیدن به آرزوهای ملتی به رنگ سرخ و آرزوهایی سبز. او در هوایی بارانی و سرد آمده تا تن گرم آفتاب را برای تیمی با پرچم های زیبای آبی و سفید که هواداران زیر آن شعار معروف و همیشگیِ "keep the blue flag flying high" را سر می دهند، به ارمغان آورد. او ادن هازارد است. اَبَرمرد لحظه ها و ثانیه ها.
باری این ها اغراق نیست. او کسی است که شش سال است فوتبال را بیش از پیش به درون خونمان تزریق کرده است. او چیزی بیش از آنچه در گذشته طلب می کردیم به ما داده. او برای ما هواداران چلسی، مانند فرزند پسری است که بعد از سالها رنج متولد شده تا پدری اجاق کور از دنیا نرود.
شاید زمانی که موریس مترلینگِ بلژیکی دست به نگارش نمایش نامه زیبای "پرنده آبی" زد باورش نمیشد روزی رویای قهرمانان داستانش "میتیل" و برادرش "تیل تیل" که به دنبال پرنده آبیِ خوشبختی بودند محقق شود. اما پرنده آبی خوشبختی ظهور کرده است، او همان است که در ضلع شرقی استمفورد بریج، گروه "The shed" نامش را بلند فریاد میزنند، ادن هازارد... ادن هازارد... مادامی که خون در شریان هایمان موج میزند و روح سرکشمان به اوج میزند.
ارسالی کاربر طرفداری، محمد مرادی