نقشی که ادیان، آیین ها و کتب مقدس در بهبود شرایط زندگی انسانها ایفا کرده اند انکارناپذیر است. آنها به وجود آمدند برای تقویت وجوه انسانی. برای معنویت و برابری. برای همبستگی، محبت و مهربانی مابین انسانها. اما در این بین چیزهای دیگری هم بوده و هستند که نقش پررنگی در اعتلای این خصایص انسانی داشته اند.
اگر در تاریخ سیر کنیم بیش از هر چیزی خشونت می بینیم. خونریزی، عداوت، کشتار، چپاول، استعمار و تجاوز می بینیم. هیتلر بیش از طاعون در اروپا سبب کشته شدن انسان ها شد. هیتلر ها کم نبوده اند. نرون، استالین، موسولینی، اسکندر و چنگیز خان...
تاریخ شرمسار است اما همیشه در هر چیزی نازیبایی، زیبایی هم وجود داشته است. همیشه می شود از یک صدف بی ارزش یک مروارید زیبا بیرون آورد. هیچ وقت در ورای یک صورت زشت همیشه سیرتی نازیبا نبوده است.
روحی بزرگ، قلبی مهربان و وجدانی پاک همیشه در آیینه تاریخ وجود داشته است. مانند نجات آن کودک اهل آلمان غربی توسط سربازی اهل آلمان شرقی در بحبوحه جنگ در سال 1961. سربازِ مهربان با نگاهی مالامال از ترس سیم خاردارِ مرز برلین را برای کودک بلند کرد ولی بعد از آن حادثه دیگر هیچکس او را ندید. او در خویِ درندگی تاریخ گم شد، اما انعکاس تصویر مهربانی اش همیشه در آیینه تاریخ باقی خواهد ماند.
همانگونه که «خیر» هرگز مطلق نیست «شر» هم هیچگاه به طور کامل از بین نخواهد رفت. اما در این کشمکش فقط چیزی به حیات خود ادامه می دهد که مقدار بیشتری از نیکی را در خود داشته باشد.
اکنون دیگر جنگ جهانی نیست و ما سرگرم چیزهای دیگری هستیم. امروزه چیزهای زیادی هستند که پیوند و همبستگی بیشتری میان انسانها برقرار کرده اند. و البته یکی از ارزشمندترین آنها ورزش فوتبال بوده است.
زمانی که دیگو مارادونا در سال 1986 گل معروف به «دست خدا» را به ثمر رساند جنگ میان انگلیس و آرژانتین مدتها پیش شروع شده بود. جزایر فالکلند آرژانتین در استعمار انگلیس بود و فوتبال آن دو کشور هم کارزاری برای جنگ. بازیکنان انگلیس و آرژانتین سایه همدیگه را با تیر میزدند اما حالا چه؟ حالا می توانید سرخیو آگوئروی آرژانتینی را ببینید که در فوتبال انگلیس توپ میزند و برای تیمی انگلیسی در حال اسطوره شدن است.
فوتبال قلب ها و احساس ها را به هم گره زده است و دشمنی ها را کنار زده است. این ورزش عظیم در حال شکافتن اعتقادات نسل هاست. در حال از بین بردن تبعیض های نژادی است. فوتبال ورزشی است که سیاه و سفید، زرد و سرخ را در قالب یک جامعه کوچک درآورده که برای هدفی مشترک می جنگند و این موجب قرابت، عطوفت و حُب بیشتر مابین انسان ها شده است.
به راستی که فوتبال معجزه می کند و از خاکستر، ققنوس می آفریند. فوتبال ورزشی است که می تواند "ژرژ وه آ" را از محله های فقیرنشین لیبریا در آغوش بگیرد، با خود بیاورد و به بهترین بازیکن فوتبال اروپا تبدیل کند. فوتبال می تواند میلیون ها آفریقایی را در دامان خود پرورش داده و به جاه، ثروت و شهرت برساند. چه زندگی های فقیرانه ای که در برزیل به واسطه فوتبال به زندگی های اشرافی تبدیل نشدند. چه کودکان فقیری که در آمریکای جنوبی نیامدند و تبدیل نشدند به رونالدوها و روماریو ها. مردانی که امروز در حال هنرنمایی در صفحه نمایشگرها و مانیتورها می بینیم همان کودکان دیروزی هستند که در خطرناک ترین و جُرم خیز ترین مناطق کلمبیا، آرژانتین و برزیل به واسطه بازی با توپی گِرد بدینجا رسیدند. این خالکوبی ها و تَتوهای آنهاست که با ما سخن می گویند. این زخم صورت کارلوس توز است که زندگی غارنشینی در فقیرترین مناطق آرژانتین را تداعی میکند.
و این فوتبال است که بر روی تمام این زخم ها مرهم می گذارد. این فوتبال است که از سرنوشت شوم فرانک ریبری ها ممانعت می کند و او را به جای تبدیل شدن به شخصیتی ضد اجتماعی، به کسی تبدیل می کند که میلیون ها نفر در سراسر دنیا آرزو دارند از او امضا بگیرند.
فوتبال، این صنعت بزرگ در گوشت و پوست کره زمین نفوذ کرده است. رسیده است به مغز استخوان آدمها. دیگر هیچکس با فوتبال تنها نیست. دیگر کسی نیازی ندارد برای پُر کردن اوقات بیکاری یا فرار از روزمرگی، خود را وادار به خواندن رُمان های هزار صفحه ای کند. با فوتبال دیگر نیاز نیست دائما در رنج گذشت زمان باشید. فقط کافیست زندگی کنید تا پایان هفته برسد، یا اول هفته یا میانه آن.
عاشق فوتبال که باشید سرود لیگ قهرمانان که نواخته شود تب می کنید. آب دستتان باشد می گذارید زمین. بازی تیم محبوبتان که در شُرف برگزاری باشد از مدرسه میزنید به چاک یا کار را تعطیل می کنید و یا با تمارض از رییستان مرخصی می گیرید. وقت فوتبال که برسد مردم هر کاری که داشته باشند دچار هیستری می شوند. همه می خواهند یا در ورزشگاه باشند یا پای گیرنده تلویزیونی.
امروزه به مدد علم می شود تا فرسنگ ها آنطرف تر دنیا را تماشا کرد و همین آتشی در جان دنیا افکنده به نام فوتبال. میلیون ها نفر دشنام و ناسزا می شنوند، میلیون ها نفر از کار و زندگی اشان می گذرند برای اتفاقی که فرسنگ ها آن طرف تر در حال رخ دادن است. خیلی ها سختی می کشند تا فقط دریبل های لیونل مسی را ببینند یا خوشحالی های بعد گل کریستیانو رونالدو را. خیلی ها هم هستند که زندگی می کنند که فقط فوتبال ببینند. دیوانگی به نظر میرسد اما این برای خیلی ها خود زیستن است، البته زیستنی با معنا. آری فوتبال برای زندگی یک معناست. یا به قول «ویکتور فرانکل "یک معناست در رنج".
عاشقان فوتبال در رنجی که با زندگی کردن با فوتبال میکشند، در هر شکستی که تیمشان متحمل می شود یا در هر پیروزی که به دست می آورد درسی برای زندگی می گیرند. یاد می گیرند درس شکیبایی را. یاد می گیرند در فراز ها کسی را نرنجانند تا در فرود ها شرمسار نشوند. آنها می آموزند که هیچ چیزی در دنیا پایدار نیست و نباید به داشته هایی که روزی از دست می روند مغرور شد. چه غم ها و شادی ها، اشک ها و لبخند ها بوده اند که به واسطه ورزشی که با توپی گرد و ۲۲ بازیکن اجرا می شود در تاریخ جهان ثبت شده اند. چه خاطراتی که نیافریده و در حافظه کره خاکی ثبت نکرده. برای ورزشی که می تواند کودکی گرسنه و فقیر را از یکی از پست ترین نقاط دنیا برهاند و به جایگاهی برساند که خود با دستان خود بتواند برای کودکان فقیرِ دیگر مدرسه بسازد، بیمارستان بسازد و امیدی برای زندگی خلق کند، اگر بشود خون هم گریه کرد کافی نیست. پدیده ای که می تواند جوانک بی خانمانی را به جایی برساند که بشود مایه افتخار خانواده، شهر و کشورش باید پرستیده شود.
حقیقتا این فوتبال از خود بیخودمان کرده. تا جایی که گاهی فارغ از هر جایگاهی که داریم، هیجانمان بالا می زند و کنترلمان را از دست می دهیم، یا تعصبمان فوران میکند و منطقمان را می بلعد اما ما قبل از آنکه طرفدار یک تیم خاص باشیم، در وهله اول عاشق فوتبال هستیم. این فوتبال است که مارا علی رغم تمام تفاوت های فردی گرد هم آورده. چه در آن ورزشگاه های چند هزار نفری چه در یک جمع فوتبالی ساده.
فوتبال با سلیقه ها و علاقمندی های مختلفی در هم تنیده شده و هرکسی را به یک سو کشانده است. به سوی یک تیم یا یک بازیکن یا گروهی از ستاره ها. در این بین جدل ها می شود. چه دعواهایی که سر نمی گیرد. چه غم هایی که نمی آفرینیم.
درست است که فوتبال گاهی موجب می شود مواظب قلب های یکدیگر نباشیم اما با تمام این تفاسیر، اگر تو از آلمان شرقی باشی و من از آلمان غربی باز هم فرقی نمی کند، من اطمینان دارم تو سیم خاردار را بلند میکنی تا من از زیر آن رد شوم.
ارسالی کاربر طرفداری، محمد مرادی