فدریکو گارسیا لورکا بی شك درخشان ترین شاعر ـ نویسنده همیشه اسپانیاست، با شهرتی جهانی كه از واژه های غنی شعر بی تكرار و مرگ دردناكش سر می زند. فدریكو به تاریخ پنجم ژوئن 1898 در دهكده Fonte Vacros در جلگه غرناطه، چند کیلومتری شمال شرقی شهر گرانادا زاده می شود. در خانوداه ای كه پدر یك خرده مالك مرفه و مادر فردی متشخص و فرهیخته بود!… نخستین سال های زندگی را در روستاهای غرناطه، پایتخت باستانی اسپانیا، شهر افسانه های كولیان و آوازهای قدیمی می گذراند.
شاید به همین دلیل و به خاطر بیماری فلج كه تا چهار سالگی با او بود و او را از بازی های كودكانه بازداشت، فدریكوی كودك به قصه ها و ترانه های كولی رغبت فراوانی پیدا می كند، آن چنان كه زمزمه این آوازها را حتی پیش از سخن گفتن می آموزد. این فرهنگ شگرف اندلسی و اسپانیایی كولی است كه بعدها در شعرش رنگ می گیرد.
لوركا توسط مادر با موسیقی آشنا می شود و چنان در نواختن پیانو و گیتار پیشرفت می كند كه آشنایانش او را از بزرگان آینده موسیقی اسپانیا می دانند، اما درگذشت معلم پیانویش به سال 1916 چنان تلخی عمیقی در او به جای می گذارد كه دیگر موسیقی را پی نمی گیرد.
هم زمان با فرا رسیدن سن تحصیل لوركا، خانوداه به گرانادا نقل مكان می كند و او تا زمان راهیابی به دانشگاه از آموزش مناسب با طبقه اجتماعی اش برخوردار می شود. (در همین سال هاست كه فدریكو موسیقی را فرا می گیرد.) اما هرگز تحصیل در دانشگاه را به پایان نمی رساند، چه در دانشگاه گرانادا و چه در مادرید.
باری در همین سال هاست كه در Residencia de Etudiante مادرید – جایی برای تربیت نیروهایی با افكار لیبرالی ـ لوركا، شعرش را بر سر زبان ها می اندازد و در همین دوره است كه با نسل طلایی فرهنگ اسپانیا آشنا می شود، در محفل ادبی مادرید و در كافه معروف Alameda در گرانادا با مردانی آشنا می شود كه همه اسپانیا در رگ هایشان می تپید، بزرگانی چون: مانوئل دفایا (Manuel de Falla) موسقیدان و خالق قطعه “رقص آتش”، كسی كه بعد ها دوست بزرگ او می شود و در جان دادن دوباره به آوازهای سنتی اسپانیا همراهی اش می كند. خوان رامون خیمنس (Juan Ramon Jimenez) شاعر كلاسیك شناخته شده آن روزهای اسپانیا كه فدریكوی جوان و شعرش را زیر چتر حمایت خود می گیرد. ساولوادور دالی (Salvador Dali) نقاش اسطوره ای سوررئالیست، یكی از دوستان نزدیك فدریكو. لوركا بسیاری از شعرهایش را به او تقدیم كرده، آثار بزرگی چون “قصیده ای برای دالی”، “بازگشت” و…
با تاثیر پذیری از دوستی با دالی است كه لوركا نیز به سوررئالیزم علاقمند می شود و آثار جاودانه ای را خلق می كند. لوركا در روزهای اقامتش در مادرید به همراه دالی، لوئیس بونوئل (Luis Bunuel) فیلم ساز برجسته تاریخ سینما (كسی كه فیلم درخشانش به نام “سگ اندلسی” یكی از بی نظیرترین آثار سوررئالیستی سینما به شمار می آید.) و رافائل آلبرتی (Rafael Alberti) یكی از شاعران برجسته اسپانیا، گروهی را تشكیل می دهند كه بعدها نام Generacion del 27 به آن اطلاق می شود! و بزرگان دیگری چون بیسنته آلخاندرو (vicente alejandro) و لویی آراگون (aragon) و…
مطالعات لوركا، هرگز در چارچوب “فلسفه” و “حقوق” كه به تحصیل آنها در دانشگاه مشغول بود، باقی نمی ماند. مطالعه آثار بزرگان جهان از نویسندگان نهضت 98 چون ماچادو (Machado) و آسورین (Azorin) و همین طور آثارشاعران معاصر اسپانیا چون روبن داریو (Roban Dario)، خیمنز گرفته تا نمایشنامه های كلاسیك یونانی، از لوركا شاعری با دستان توانا و تفكری ژرف و گسترده می سازد.
لوركا نخستین كتابش (به نثر) را در سال 1918 به نام “عقاید و چشم اندازها” (Impersiones y Viajes ) در گرانادا به چاپ می رساند. به سال 1920 اولین نمایشنامه اش با نام “دوران نحس پروانه ها” (el malificio de la mariposa) را می نویسد و به صحنه می برد كه با استقبال چندانی مواجه نمی شود. و سال بعد (1921)، “كتاب اشعار” (Libre de Poems) كه نخستین مجموعه شعرش است را منتشر می كند.
1922 سالی است كه با مانوئل دفایا جشنواره بی نظیر كانته خوندو (Conte Jondo)، آمیزه ای از افسانه ها، آوازها و رقص های كولیان اسپانیا كه می رفت در هیاهوی ابتذال آن سال های فلامنكو به دست فراموشی سپرده شود، را برپا می كند.
لوركا در 1927 “ترانه ها” را منتشر می كند و نمایشنامه “ماریانا پیندا” (Mariana Pineda) را در ماه ژوئن همین سال به صحنه می برد و در بارسلونا نمایشگاهی از نقاشی هایش بر پا می شود. در 1928 محبوب ترین كتابش “ترانه های كولی” (Romancero Gitano) منتشر می شود. اثری كه بسیارانی آن را بهترین كار لوركا می دانند. مجموعه ای كه شهرتی گسترده را برای فدریكو به ارمغان می آورد، چنان كه لقب “شاعر كولی” را بر او می نهند.
شكل گیری هسته نمایشنامه “عروسی خون” با الهام از خبر قتل نیخار (Nijar) در روزرنامه ها، نیز به سال 1928 بر می گردد. در تابستان 1929 شاعر به نیویورك سفر می كند و برای آموختن انگلیسی وارد دانشگاه كلمبیا می شود. در نیویورك است كه لوركا به شعر سختش می رسد. به ملامت از شهری با معماری های مافوق بشری، ریتم سرگیجه آور و هندسه اندوهناك می رسد.
حاصل سفر نیویورك مجموعه اشعاری است با نام “شاعر در نیویورك” كه در 1940 (پس از مرگ شاعر) منتشر می شود. واژه هایی كه مملو از همدردی با سیاهان آمریكا است و اثر دیگری كه نمایشنامه ای شعرگونه و ناتمام و تاثیر گرفته از سفر شاعر به آمریكاست “مخاطب” (Audience) و یا به تعبیر گروهی دیگر “مردم” (people) نام دارد.
* * *
فدریکو در بهار 1930 خسته از زندگی سیاه “هارلم” و ریشه های فولادی آسمان خراش های نیویورك، در پی یك دعوت نامه جهت سخنرانی در “هاوانا” به آغوش سرزمینی كه آن را “جزیره ای زیبا با تلألو بی پایان آفتاب” می خواند، پناه می برد. شاید دو ماه اقامت لوركا در كوبا و خو گرفتن دوباره اش با ترانه های بومی و تم اسپانیایی آن بود كه سبب گشت تا شاعر به اندلس اش بازگردد.
در همین سال است كه نگارش “یرما” را آغاز می كند. با بازگشت به اسپانیا در خانه پدری (گرانادا) ساكن می شود و “مخاطب” را در جمع دوستانش می خواند و در زمستان “همسر حیرت آور” (la zapatero prodigiosa) را در مادرید به صحنه می برد.
سال بعد (1931)، “چنین كه گذشت این پنج سال” را می نویسد كه تنها پس از مرگش یه صحنه می رود و پس از آن كتاب جدیدش به نام “ترانه های كانته خوندو” که در ادامه كار بزرگش در جشنواره كانته خوندو و “ترانه های كولی” است را منتشر می كند.
در ماه آوریل، حكومت جمهوری در اسپانیا اعلام موجودیت می كند و این سبب می شود تا شاعر، كه تئاتر را بی وقفه به روی مردم می گشاید، بیش از پیش موفق شود. چرا كه در 1932 به عنوان كارگردان یك گروه تئاتر سیار (la barraca)، كه افراد آن را بازیگران آماتور تشكیل می دادند، به شهرها و روستاهای اسپانیا می رود و آثار كلاسیك و ماندگاری چون كارهای لوپه دبگا (l’ope de vega) و كالدرون (Calderon ) و… را به اجرا در می آورد.
در زمستان همین سال “عروسی خون” را در جمع دوستانش می خواند و به سال 1933 آن را در مادرید به صحنه می برد. اجرای این تراژدی با موفقیت و استقبال بی مانندی رو به رور می شود، و هم چنین وقتی در همین سال شاهكارش را به آرژانتین می برد و در بوئینس آیرس به نمایش در می آورد، این موفقیت برای لوركا تكرار می شود.
در همین سفر (از سپتامبر 1933 تا مارس 1934) است كه هسته “دنا رزیتا” شكل می گیرد. 1934 سالی است كه فدریكو “یرما” و “دیوان تاماریت” را به پایان می رساند. “یرما” نیز چونان اثر قبلی (“عروسی خون”) تراژدی است كه از فرهنگ روستائیان اندلس و یأس عمیق اشان سرچشمه می گیرد. و درخشان ترین جای شعر لوركا (و حتی اسپانیا) به همین سال است كه رقم می خورد. “مرثیه ای برای ایگناسیو سانچز مخیاس” (Mejias Lianto por Ignacio Sanchez) سوگ نامه ای كه برای همیشه در تاریخ ادبیات جهان بی مانند و بی جانشین ماند؛ شعری جادویی برای دوستی گاوباز كه مرگی دلخراش را در میدان گاوبازی در آغوش می كشد. این شاهكار شاعر را از نظر تفكر و انگیزه نگارش، می توان در ردیف تراژدی های سال های آخر عمر درخشانش دانست كه در آنها بی وقفه از مرگ و باورهایش در این باب سخن می گوید.
دیگر هیچ گاه در تاریخ ادبیات اسپانیا و جهان شاید، همه شاعر این چنین در واژه ها فریاد نشود، بغض نشود:
“زادنش به دیر خواهد انجامید، خود اگر زاده تواند شد
اندلسی مردی چنین صافی، چنین سرشار از حوادث
نجابتت را خواهم سرود با كلماتی كه می مویند
و نسیمی اندوهگین را كه به زیتون زاران می گذرد، به خاطر می آورم.”
باری، در همین سال است كه انقلاب اكتبر عقیم می ماند و دستگیری و سركوب انقلابیون اسپانیایی آغاز می شود.
لوركا، شاعر آزاده همیشه، از امضاء كنندگان طرح عفو عمومی حمایت می كند و در آخرین روزهای زمستان 1934 “یرما” را به صحنه می برد. به سال 1935 آخرین پیش نویس “شاعر در نیویورك” را در ماه آگوست تهیه می كند. پیش از آن در ماه مه “سوگ نامه ایگناسیو سانچز مخیاس “منتشر می شود. “دنارزیتا “را در دوازدهم دسامبر به صحنه می برد و در همین سال بیانیه تاریخی ضد فاشیسم را امضاء می كند. در شانزدهم فوریه 1936 جبهه خلق در انتخابات به پیروزی می رسد و لوركا به امضاء كنندگان طرح همكاری مسالمت آمیز می پیوندد. در همین سال به نگارش یكی از آثار جاودانه اش، “غزل های عشق تاریك”، مشغول می شود. و نمایش نامه “خانه برناردا آلبا” (la Cosa de Bernarda Alba) را به پایان می رساند و در جمع دوستانش می خواند.
آتشفشان هنری او به اوج رسیده و هم زمان تشنجات سیاسی در اسپانیا… لوركا در سیزدهم جولای به زادگاهش بازمی گردد، حكومت نظامی كه در هفدهم جولای اعلام شده ، ائتلاف كثیف فاشیست – دیكتاتور، به فدریكو نیز چنگ می اندازد. اگر چه به سخن خود شاعر، او همیشه یك انقلابی بوده است – كه شاعر نمی تواند انقلابی نباشد – اما او هرگز به معنی خاص كلمه یك شاعر سیاسی نبود. صدای او اما كه از آب های غرناطه و رودهای آندلس اندوهگین تا آفتاب زرد و كولی اسپانیایش با طراوت نارنج زاران پاك آوازمی خواند و شعرش كه تا همیشه در رگ های اسپانیا جاریست، برای فالانژ و گارد سویل فرانكو حكم هزار نیزه سخت را داشت.
باری، شاعر در هفدهم آگوست دستگیر و پس از دو روز بازداشت و بازجویی در سحرگاه نوزدهم آگوست تیرباران می شود. لوركا را در ناكجایی از خاك گرانادایش به ریشه درخت زیتونی سپردند، اما تا همیشه با همه اسپانیا و شاید با همه دنیا خواهد بود….