آلبرت شوایتزر پزشک، فیلسوف، عالم الهیات و موسیقیدان آلمانی در ۱۴ ژانویه ۱۸۷۵ در یکی از روستاهای «آلزاس» دیده به جهان گشود. ناحیهای که بارها تملک آن بین فرانسه و آلمان در چرخش بود و از اینرو از لحاظ فرهنگی ادغامی بود از فرهنگ هر دو کشور. این منطقه هماکنون جزء کشور فرانسه محسوب میشود. آلبرت برای گذراندن دوره دبیرستان پیش عموی خود رفت که نزدیک شهری در مرز سوئیس زندگی میکرد. سختگیریها از یک طرف و تشویقهای زنعموی آلبرت که خود فرزندی نداشت از طرف دیگر موجب شد که آلبرت نواختن پیانو بیاموزد. میل کتابخوانی آلبرت نیز وصفناشدنی بود.
خود او در اینباره میگوید: «من در سنین ۹ تا ۱۴ سالگی که بهترین سالهای فراگرفتن است، با اندیشههای متفکران و مشاهیر جهان آشنا شدم.» همهی زندگی شوایتزر در کارهای علمی و هنری و کمک به انسانهای محروم و ناتوان گذشت. آلبرت شوایتزر در سال ۱۸۹۹ موفق به دریافت دکترای فلسفه و الهیات در دانشگاه استراسبورگ شد و با نوشتن کتاب ِ در جستوجوی عیسای تاریخی به عنوان یکی از چهرههای شناختهشده در الهیات در جهان شد. او همزمان با تحصیل در دانشگاه، در کلیسایی در استراسبورگ به خدمت منصوب شد و سال بعد معاون کشیش منطقه شد. زمانی نگذشت که شوایتزر دریافت که باید به کاستن آمال و رنجهای انسانها بپردازد و از اینرو با خود عهد کرد تا سی سالگی به تحصیل فلسفه و موسیقی بپردازد و از آن پس خود را وقف درماندگان و دردمندان کند.
او علاوه بر تدریس در این رشته، به موسیقی نیز میپرداخت و در این زمینه آثاری نیز ارائه داده است که نمونهی آن تفسیر کارهای باخ، موسیقیدان سرشناس آلمانی است. شوایتزر آنچنان مسحور موسیقی باخ بود که موسیقی او را با تعبیری مذهبی، به عنوان موسیقی الهامگرفته از نیروهای کیهانی جهان طبیعت میدانست. شوایتزر در سال ۱۹۰۵ میلادی وارد دانشکدهی پزشکی شد.
او یک سال پیش از اتمام رشتهی پزشکی با هلن برسلاو، دانشجوی رشتهی پرستاری ازدواج کرد که بعدها بزرگترین یاریگر شوایتزر در کمکهای انساندوستانه او بود. پس از یک سال این زوج انساندوست راهی لامبرن کشور گابن شدند تا در حاشیهی جنگلی رودخانه اگووه، به همراهی بنومیان این کشور بیمارستانی تاسیس کنند و چنین نیر کردند. اشخاص و موسسهها و نهادهای مختلفی در جهان یاریگر شوایتزر در انجام این عمل انساندوستانه شدند. در این بیمارستان شوایتزر همه کار میکرد از جراحی و مداوای بیماران تا معالجه حیوانات و کارهای مربوط به دامپزشکی و تا امور اداری و مالی بیمارستان.
با همهی مشغلهای که داشت شوایتزر کار نویسندگی و همینطور موسیقی را رها نکرد.در همین سالها این دکتر شریف و انساندوست کتابها و مقالههای بسیاری نوشت که میتوان به خاطرات کودکی و جوانی، در حاشیه جنگل نخستین و ورای زندگی و اندیشهی من اشاره کرد. تا سال ۱۹۶۳ این بیمارستان قابلیت پذیرش ۳۵۰ بیمار را داشت و همینطور آسایشگاه جذامیان که توسط خود او بنا نهاده شده بود میتوانست ۱۵۰ جذامی را مداوا کند. در این مدت پزشکان انساندوست دیگری نیز به دکتر شوایتزر پیوستند. برخی از بومیان به بیماریهای مسری مبتلا بودند و از اینرو شوایتزر بیماران را در هوای آزاد معاینه میکرد. در چنین وضعیت دشواری دکتر شوایتزر بدون دستمزد و پاداش به مداوای بیماران میپرداخت.
بیماران او به بیماریهای گوناگونی مانند مالاریا، اسهال خونی و انواع بیماریهای پوستی مبتلا بودند. گفتنی است شوایتزر از سال ۱۹۲۴ برای همیشه در گابون ساکن شد و در لامبارنه سکنی گزید. او تمام چهل سال پایانی عمر خود را در آفریقا به طبابت در میان قبایل آفریقایی سپری کرد. او با انتشار کتاب «میان آب و جنگل» به شهرت رسید و در سال ۱۹۲۸ برندهی جایزهی «گوته» شد.او پس از جنگ جهانی دوم موفق به دریافت جایزهی صلح نوبل شد و به این شکل از زحمات بیدریغ و بشردوستانهی او در آفریقا قدردانی شد. او پیش از جنگ جهانی دوم سفرهای متعددی به آمریکا کرد و در شهرهای مختلف آمریکا به اجرای سخنرانی و کنسرت پرداخت و برای درمانگاه جنگلی خود در لامبارنه تقاضای کمک مالی نمود. فلسفهی شوایتزر احترام به زندگی بود و این احترام به زندگی بیش از آنکه نظری باشد در اعمال نیکوکارانهی او متجلی میشد.
شوایتزر در زمان خود با انتقاد روشنفکران بسیاری مواجه شد که معتقد بودند شوایتزر به دلیل پیشرفتهایی که از نظر علمی در زیستشناسی داشته است و همینطور در موسیقی و … در فرانسه بسیار بیشتر از قبایل آفریقایی میتواند مفید باشد. او در جایی در پاسخ به این منتقدان چنین میگوید: «آن چه را بر قلمم جاریشده است فقط در فاصلهی چرت و خواب نوشتهام اما الان از این هم پشیمان هستم. در فاصلهٔ میان چرت و خواب هم میشد به کلبهی یک آفریقایی سر کشید.»
مصطفی ملکیان درباره شوایتزر میگوید: «به نظر میرسد نمیشود آلبرت شوایتسر را ملامت کرد، در قرن بیستم هم مادر ترزا بود که همین چند سال پیش فوت کرد. او از سن ۱۹ تا سن ۹۳ سالگی اروپا را رها کرد و به هندوستان رفت. اگر بشود گفت معجزه مصداق دارد، مصداق آن زندگی ترزاست. این که انسان بتواند با دو روسری و دو دست لباس و کیفی که با گونی بافته است زندگی کند، معجزه است. اخیراً گفتهاند کل خرجی که خانم ترزا در سراسر زندگی داشته است، نزدیک به پنج هزار دلار بوده است. زندگی ترزا سراسر اعجاز است.» نرمن کازنز در کتابی که دربارهی زندگى و اندیشههاى شوایتزر به نام «سخنان آلبرت شوایتزر» (چاپ ۱۹۸۴) تألیف کرد به نقل خاطرهاى از اولین ملاقاتش از بیمارستان شوایتزر در سال ۱۹۷۵ مىپردازد.
او مىگوید: «بزرگترین حسى که از مصاحبت با شواتیزر به من دست داد این بود که او انسانى بود که یاد گرفته بود از تمام قابلیت ها و توانایى هاى وجودش استفاده کند. بسیارى از ما گاه بسیارى از قابلیتهایمان را فراموش مىکنیم. گاه نمىتوانیم حتى بانزدیکترین خویشاوندانمان ارتباط عمیقى داشته باشیم اما شواتیزر هرگز نسبت به توانایى هایش بیگانه نبود و نیک مىدانست که چه قابلیتهایى در وجودش نهفته است. این بدین معنى نیست که شواتیزر در تحقق بخشیدن به قابلیتهایش در پى رسیدن به خوشبختى بود. او بیشتر به هدف دلمشغولى داشت تا به خوشبختى. شواتیزر درد و رنج مردمان آفریقا را درد و رنج خود شمرد و بخش بیشتر زندگىاش را وقف آنان کرد.
او معتقد بود که ما نیازى به کند و کاوهاى بى پایان راجع به ماهیت هدف و غایت نداریم. او براى اصلى اخلاقى دست به یک قربانى زد و چون توانست از عمق وجودش خود را با انسانهاى دیگر همدرد بشمارد نیرو یى فراتر از هزاران مرد نظامى و جنگى از خود بروز داد. نیکوس کازانتزاکیس نویسنده پرآوازه یونانى کتاب سرگشته راه حق خود را که رمانى بر پایه زندگى یکى از بزرگترین شخصیتهاى معنوى مسیحیت یعنى قدیس فرانچسکو آسیزى(۱۱۸۲ـ۱۲۲۶ میلادى) است به آلبرت شواتیزر اهدا کرده که عنوانش چنین است: تقدیم به آلبرت شواتیزر، قدیس فرانچسکو آسیزى زمان ما.» سرانجام دکتر آلبرت شوایتزر در سال ۱۹۶۵ در بیمارستانی که خود در آفریقا بنا کرده بود و در کنار همان انسانهای محروم و دردمند درگذشت.
برترین ها