تو جوونیم کسی رو دوست داشتم، دختری که چشاش آبی بود
پدرش تو اورکت آمریکایی، پشتِ ته ریشِ انقلابی بود
مادرش مرز کفر و ایمان بود، شب دعای کمیل گوش میداد
روزا که مردِ خونه بیرون بود، دل به آهنگای گوگوش میداد
کوچهمون زخم جیرهبندی داشت، بخشی از روزمون توی صف بود
گاهی موشک به خوابمون می خورد، حال و روز همه مزخرف بود
فکر و ذکرم چشای اون بودن، علت رویاهای قبل از خواب
شوق دررفتن از دبیرستان، میل جادو شدن به سحرِ کتاب
من پر از شعر شاملو بودم، تا مبادا شریعتیخون شم
تا مبادا تکاملم کم شه، تا مبادا دوباره میمون شم
و جلال اسم یه اتوبان بود، یه اتوبان به سمتِ بدبختی
پس مصدق، ولی عصر شد و قلعه شد پارکِ پهلوان تختی
غرق بودم تو فیلمای بتاماکس، تو هالیوود دروغ راوی بود
وقتی دلتنگ اون چشا بودم، بهترین فیلم ماوی ماوی بود
پدرش سایهمو با تیر می زد، جای اسمم صدا می زد: کمونیست
میگفت هر کس زنت شه تا دینِ زندگیشو یه لحظه راحت نیست
شرطش این بود برم به سربازی، بلکه یه آدم حسابی شم!
بلکه نور خدا بتابه بهم، بیخیال چشای آبی شم
سر من بوی قرمه سبزی داشت، بوی ممنوع ساز و فیلم و کتاب
مملکت بوی دیگهای میداد، میکسِ بوی جوراب و عطر گلاب
آخرش کارِ من به حبس کشید، آخرش فکرم از سرش افتاد
زبون سُرخِ من تو اون روزا، سرِ سبزو به بادِ محبس داد
تو جوونیم کسی رُ دوست داشتم، دختری که چشاش آبی بود
اون که یک هفته قبل از آزادیم، زن یه آدم حسابی بود…