اختصاصی طرفداری- فصل هشتاد و ششم قرمز باش یا بمیر به بررسی فلسفه مربیگری بیل شنکلی بزرگ می پردازد که مرور آن در خصوص این سرمربی پرافتخار بندر لیورپول خالی از لطف نخواهد بود.
این روزها، نه فقط در تابستان که در پاییز و زمستان و بهار هم گاهی که نس و بیل وقت پیدا می کردند، به بلکپول می رفتند. در هر آب و هوا و هر فصلی که بودند. اگر نس علاقه مند به طی مسیر تا بلکپول نبود، بیل به دوستی زنگ می زد تا با هم به بلکپول بروند. حتی اگر هیچکدام از دوستان بیل علاقه ای به طی مسیر تا بلکپول نداشتند یا سرشان شلوغ بود، بیل به تنهایی تا بلکپول می رفت. ماشین را در نوربک کستل هتل پارک می کرد. بعد پیاده به سوی ساحل کوئینز پرومناد می رفت. در ساحل روی یک صندلی می نشست. ضدآفتاب می زد و به دریا خیره می شد، به دریای ولز. بیل آنجا می نشست و به فصولی که داشت فکر می کرد. به فصولی که از راه می رسیدند. کارهایی که کرده یا قرار بود بکند.
با خود می گفت تنها آرزیم این است که کاش می شد از ابتدا آغاز کنم. می گفت برخی از مربیان را دیده ام، مربیان مدرن را که به مانند خدایگان صحبت می کنند اما هیچ نبرده اند، هیچ چیز لعنتیای. برخی از مهم ترین پست های مربیگری این کشور را می توانم با چشم های بسته انجام دهم. کارهای ساده، می دانید؟ رویه های اصلی، کارهای تکراری. تمرین اصلی در پیش فصل باید دوره ای طولانی باشد. حدود پنج هفته. اما باید مواظب باشید که بازیکنان را در سه، چهار روز ابتدایی نابود نکنید. آن ها را برای تمرین به روی شن ساحل، تپه ها یا خیابان ها نمی برید. آن ها را روی چمن تمرین می دهید، جایی که قرار است بازی کنند.
باید به آن ها ساده بگیرید. منظورم این است که اگر روزهای اولیه تمرین را در دوره من می دیدید، فکر می کردید که بازیکنانی تنبل بار آورده ایم اما شرایط به تدریج سخت و سخت تر می شد. به تجربه و دانش خود تکیه می کردیم. تا وقتی که پاهایشان آماده نبود، تمرین اصلی را آغاز نمی کردیم. اگر دوره اصلی تمرین را اشتباه برنامه ریزی کنیم، خطر مصدومیت به وجود می آید. اگر کسی بعد دو یا سه ماه در فصل مصدوم شود احتمالا دلیل، آماده سازی اشتباه است. رویکردی صبورانه داشتیم. ری کلمنس یک بار با کشیدگی عضله پس از زدن ضربه به توپ در لحظات ابتدایی تمرین روبرو شد. این مصدومیت تا مدت زیادی او را آزار داد و در نهایت باعث شد چند بازی را از دست بدهد. همینطور باعث شد که قهرمانی در آن فصل را از دست بدهیم. واقعا به این موضوع باور دارم.
پس منظورم این است که از آن ها نمی خواهید با تمام قوا، پیش از آنکه پاهایشان آماده شود بدوند. یا اینکه پیش از زمان آماده شدن، به توپ ضربه ای محکم بزنند. باید در این موارد احتیاط کرد. باید صبور باشید. بله، باید سخت تمرین کرد اما تنها زمانی که برای آن آماده باشید. برای تمرین، باید بازیکنان را آماده کنید. باید به جزئیات توجه داشته باشید. جزئیات و چیزهای کوچک بسیار مهم هستند. در یک جلسه جدی تمرین وقتی که فصل در میانههای خود است، بازیکنان جدی تمرین می کنند و عرق می ریزند. اما با این حال باز هم باید سوئی شرت بپوشند، به خصوص اگر روز سردی باشد. این کار به خاطر حفاظت از کلیههای آنهاست. اما اگر لباس گرم نپوشیده ای، باید بلافاصله بعد از تمرین به تن کنی. تا تو را گرم نگه دارد. باید اینطور باشد.
به جای لخت شدن، حمام کردن و خوردن در ملوود و رفتن به خانه، ما لباس ها را در آنفیلد در می آوردیم و بعد با اتوبوس به ملوود می رفتیم. وقتی در تابستان، در پیش فصل هستید و بدنتان گرم و آماده عرق کردن است، نباید پنج دقیقه بعد از اتمام تمرین به وان بروید. اگر بروید، تمام روز عرق خواهید کرد. پس بعد از تمرین، از بازیکنان می خواستم که در ملوود کمی قدم بزنند، یک چای بنوشند و بعد با اتوبوس به آنفیلد بازگردیم. حدود پانزده دقیقه طول می کشد که از ملوود به وست دربی و بعد آنفیلد برسید. پس حدود چهل دقیقه بین اتمام تمرین تا رسیدن به وان حمام زمان وجود دارد. در مورد این عدد اطمینان داشتم و به همین خاطر همیشه تندرست تر از سایرین بودیم. چون بیشتر تیم ها بعد از تمرین، لباس ها را در می آورند و مستقیما به حمام می روند. با این شیوه کاملا مخالفم.
بازیکنان اینطور به مشکل می خورند. کسی نمیخواهد در حالی که از او عرق جاری است، نهار بخورد. به نظر من این موضوع یکی از مهم ترین بخش های روند آماده سازی لیورپول بود. اینطور از مصدومیت ها جلوگیری می کردیم. در آنفیلد لباس ها را عوض می کردیم، با اتوبوس به ملوود می رفتیم، تمرین می کردیم، چای می نوشیدیم و بعد با اتوبوس به آنفیلد باز می گشتیم. حفظ این روند بسیار مهم بود. این روال روزانه ما بود. چیزهای کوچکی که در تمرینات به آن وفادار بودیم.
فوتبالیست ها معمولا به طور روزانه یک ساعت و نیم تمرین می کنند اما به این معنی که یک ساعت و نیم مداوم در حال کار کردن هستند، نیست. گاهی در یک تمرین نوبت همتیمی شماست و تنها نگاه می کنید. بعد نوبت شما می شود و دیگران تمرین کردن شما را می بینند. مهم نیست که چقدر طولانی تمرین کنید، مهم این است که با چه رویکردی پا به تمرین بگذارید. منظورم این است که اگر سی و پنج دقیقه مفید در روز تمرین کنید، ممکن است کافی باشد.
تمرین لیورپول بر مبنای خسته شدن و ریکاوری با بازی های کوچک دو نفره، سه نفره و پنج نفره بنا شده بود. در این بخشها باید به مانند یک بوکسور تمرین کنید. باید تمرین کششی انجام دهند. تمرین چیزهای اولیه، کار کردن روی چیزهای ساده. کنترل توپ و پاس دادن. دید خوب داشتن و هشیاری از اطراف. تمرینهای ما همواره همین چیزهای ساده بود. اساس تمرین ما همین مسائل بود و البته بالا بردن تناسب اندام. چون اگر کاملا از نظر بدنی آماده باشید، نسبت به حریف برتری خواهید داشت. یک برتری بسیار بزرگ نسبت به سایرین.
جمعهها پس از تمام تمرینات، وقتی جلسههای تمرینی تمام می شد، در مورد بازی صحبت می کردیم. در این جلسه تیمی، تمام بازیکنان و ذخیره ها باید حاضر می بودند. اگر میشد یک نفر از مربیان، برای دیدن بازی حریف می رفت و گزارش تهیه می کرد. مثلا اینکه آن ها چهار-چهار-دو بازی می کنند، یا چهار-سه-سه یا هرچیز دیگری. همینطور اطلاعاتی در مورد بازیکنان حریف تهیه می کردیم. کیفیت هایی بود که باید جلوی آن ها می ایستادیم. اما هیچوقت زیاد در مورد حریف صحبت نمی کردیم. بدترین چیز این است که صحبت در مورد رقیب به درازا بکشد. بیشتر در مورد آن ها حرف بزنید و باعث ترس بازیکنان خود شوید!
مثلا قرار بود آخر هفته با منچستریونایتد روبرو شویم. اینطور نبود که زمان زیادی را برای تعریف از بازیکنان آن ها بگذارم. در یکی از جلسات بیرون می آمدیم که یکی از بازیکنان گفت یعنی بست، لاو و چارلتون بازی نمی کنند؟ لبخند زدم و بعد خندیدم چون تنها نگرانی ما، عملکرد خودمان بود. اینکه بتوانیم رویکردی تیمی و کامل کننده داشته باشیم. رویکرد ساده ما این بود که همه چیز را ساده نگه داریم. همینطور صبور باشیم. اگر هشتاد و نه دقیقه به زمان برای گل زدن نیاز داشته باشیم، برای آن صبور باشیم. دفعات بسیاری مسابقاتی را در آخرین لحظات، به شکلی باورنکردنی بردیم. نیش می زنید و قلب حریف لعنتی را می شکنید.
از سمتی پیش از مسابقهها همیشه سعی می کردم با آن ها شوخی کنم. تا به بازیکنان روحیه بدهم تا با روحیه بهتری به زمین بروند. اشتباه برداشت نکنید، همیشه فوتبال برای ما جدی بود اما سعی می کردیم از جلسات تیمی صدای خنده شنیده شود. همیشه سعی می کردم چند شوخی برای عصر شنبه نگه دارم. کارهای متنوعی انجام می دادم، مثلا ممکن بود که با یک جعبه دستمال توالت به رختکن بیایم و به بازیکنان بگویم که آن ها را ببرید و به بازیکنان حریف بدهید، چون احتمالا به این دستمال ها نیاز پیدا می کنند. معمولا این شوخی ها برای زمانی بود که بازیکنان از رختکن خارج می شدند تا تیم حریف صدای خنده ها را بشنود. اما سوء تفاهم نشود، این به خاطر غرور یا اعتماد به نفس کاذب نبود. چون اعتماد به نفس کاذب، نمونهای از بی خِردی است. یعنی اینکه زیاد حرف می زنید و مقصرید اگر حریف شما را به زمین بزند. اگر از خودراضی باشید، حریف شما را به چارمیخ می کشد. ما هیچوقت مسابقهای را به خاطر غرور یا از خودراضی بودن، نباختیم. در مجموع زیاد نباختیم اما وقتی که باختیم، آماده یاد گرفتن درسی جدید بودیم.
چیزهای زیادی در اروپا یاد گرفتیم. چیزهای زیادی از بازی مقابل لاتین ها و اروپایی ها آموختیم. فهمیدیم که فوتبال به مانند دوی امدادی است، نه به مانند دوی سرعت. یاد گرفتیم که می شود با نفرات خط دفاعی به گل رسید. برای مدتی به مانند موش و گربه بودیم. منتظر می ماندیم تا حریف پیش بیاید اما همانطور که گفتم با صبر و ساده کردن بازی، به شانس می رسیدیم. با ساده کردن چیزها، به بداهه بازی کردن می رسید. این که بازیکنان خود را برای هر اتفاقی آماده کنند. به هر حال به شانس خود می رسیدیم اما همانطور که گفتم دوی سرعت نبود. دوی امدادی بود. خودِ فصل هم ماراتون بود، یک ماراتون لعنتی. پس در تمام طول فصل مهم بود که انرژی خود را حفظ کنید. باید کاری کنید که حریف به دنبال شما بدود. آن ها باشند که می دوند. شصت بازی در فصل انجام می دهید، پس نمی توانید همواره شما تیم دونده باشید. دویدن را به حریف واگذار کنید و مطمئن شوید که توپ را بین خود حفظ می کنید. این سیستمی بود که طراحی کردیم و مقتصدانه بود. اینطور همه سهم خود را دارند.
ویدیویی جالب از تمرینات لیورپول در دهه هفتاد میلادی
مهم ترین چیز این است که همه بتوانند توپ را کنترل کنند و پاس بدهند. کنترل و پاس، کنترل و پاس. مهم است که همه بتوانند در سریع ترین زمان از آغاز بازی توپ را لمس کنند. وقتی توپ به سمت شما بیاید، آن را کنترل می کنید و در کوتاه ترین زمان به یار همدسته پاس می دهید. او هم همین کار را می کند تا هرکس ضربهای به توپ زده باشد. شاید چیز بزرگی به نظر نیاید اما بسیار مهم است. برای نمایش نیست، چیز هوشمندانه ای هم وجود ندارد. اگر بخواهید کاری نمایشی انجام دهید و در انجام آن کار شکست بخوید، اعتماد به نفس خود را از دست می دهید. این شیوه من نیست. چون آنجاست که ترس آغاز می شود. آنگاه کارت تمام است، مسیر خود را گم می کنی و تیم شکست می خورد.
اگر کند عمل کنید، حریف پشت توپ خود را منظم می کند و دوباره باید از یازده نفر عبور کنید. فضایی نخواهد بود. یه جای آن، ما در کوتاه ترین زمان کسی را پیدا می کنیم که بتواند پاسی در عمق بدهد. آنگاه است که همگی به جنبش می افتیم. برخی تیم ها طوری بازی می کنند که انگار هیچ کس توپ را نمی خواهد. آن ها پشت خود را به هم می کنند، این شیوه من نیست.
در لیورپول همیشه کسی بود که به شما کمک کند. کسی بود که در فضا حرکت کرده و درخواست توپ کند. منظورم این است که راز ما این بود که سریع توپ را به کس دیگری بسپر! توپ را در زمین پخش کن. نیاز نیست حتما توپ بلند بفرستی، با همین پاس های کوتاه می شود نظم حریف را به هم زد. می شود مدافعان حریف را گیج کرد. آنگاه است که فضا برای پاس بعدی باز می شود. همه بازیکنان باید متوجه باشند که وقتی پاس دادند، تازه کار آن ها آغاز شده. باید برای کمک به کسی که توپ را دارد، آماده باشند. باید خود را در دسترس برای پاس بعدی قرار دهند. تا دوباره توپ را بگیرند و به کس دیگری بدهند. همیشه باید در کوتاه ترین مدت این کار انجام شود. بارها و بارها، در فضا حرکت کنند و قصد کمک به دیگری را داشته باشند. به دنبال جایی باشند که توپ رفته، به دنبال آخرین توپ باشند و همینطور به دنبال گل زدن. گل زدن در تمام فصول، هر آبی و هوایی که باشد.
در ساحل روی یک صندلی می نشست. ضدآفتاب می زد و به دریا خیره می شد. به دریای ولز. بیل آنجا می نشست و به فصولی که داشت فکر می کرد. به فصولی که از راه می رسیدند. کارهایی که کرده یا قرار بود بکند. تنها آرزویش این بود که کاش می شد از ابتدا آغاز کرد.