بدون شک یکی از برجستهترین هنرمندان منطقهی بالکان امیر کاستاریکا است که با آثار بیبدیل خود تصویری تلخ و واقعی از تاریخ کشورش را ارائه میکند. جامعهای که او در آن زندگی میکند به دلیل داشتن معضلات و تضادهای فرهنگی، عقیدتی و قومی زیاد، دغدغهها و چالشهای بسیاری را برای کاستاریکا به ارمغان آورد و او با استفاده از سینمای متفاوت خود موفق به خلق آثاری بینظیر در باب زندگی مردم این منطقه از اروپا شده است.
دانلود: 720 - 480- بلوری - کمکی - زیرنویس
لینکها در فروردین 1403 آپدیت شد
این فیلمساز برجسته یوگوسلاو، در بیست و چهارم نوامبر سال ۱۹۵۴ در شهر سارایوو، در منطقه بوسنی و هرزگوین كه آن زمان بخشی از یوگسلاوی بود، متولد شد. در آن زمان با اینكه اكثریت منطقه بوسنی را مسلمانان تشكیل میدادند، اما اِمیر در خانوادهای با مذهب ارتدوكس رشد كرد.
پدرش، مورات، همانند بسیاری از صربهای یوگسلاوی یك كمونیست بود و در وزارت كشور كار میكرد. اِمیر جوان كه از همان نوجوانی طبعی سركش و عصیانگر داشت، بر خلاف محیط نامتعارف خانوادهاش گرایشات ضد كمونیستی پیدا كرد و با افرادی معاشرت كرد كه از نظر خانواده موجه و مناسب نبودند.
همین امر باعث شد تا خانواده اِمیر او را در سن ۱۸ سالگی برای تحصیل در رشته سینما (كه البته مورد علاقه اِمیر هم بود) به مدرسه سینمایی FAMU در شهر پراگ بفرستند، جایی كه او تحت تعلیم بزرگانی چون «میلوش فورمن» و یا «گورمان پاسكالیوویچ» قرار میگرفت.
در سال ۱۹۸۹ کاستاریکا یک فیلمساز تمام عیار بود که جوایز زیادی را نیز در کارنامهی خود داشت و در این سال در حالی که یک سال از ساختن فیلم «دوران کولیها» میگذشت جنگهای داخلی در شبه جزیرهی بالکان آغاز شد که این جنگ نهایتا به فروپاشی یوگسلاوی منجر شد. این حادثهی تلخ و دردناك كه در پی آن هزاران صرب كشته و یا بیخانمان شدند، موجب شد تا سینمای رئالیستی كاستاریكا به یكباره دچار تحول عظیمی شود.
نگاه اجتماعی او در فیلمهای اولیهاش، پس از جنگ به نگاهی تلخ و زننده و متكی بر سیاست ضد جنگ تبدیل شد. چهره آرامی كه كاستاریكا در سه فیلم نخست خود از سرزمینش ارائه داده بود، پس از جنگ به تصویری مملو از ناامنی تبدیل شد، سرزمینی كه هر لحظه آبستن حادثهای تلخ و ناگوار است.
از مهمترین آثار این فیلمساز برجسته میتوان به «وقتی پدر به ماموریت رفت» و «زیرزمین» اشاره کرد که هر دو برندهی نخل طلای کن در سالهای ۱۹۸۶ و ۱۹۹۵ شدند. «گربه سیاه، گربه سفید»، «زندگی معجزه است» و همچنین «رویای آریزونا» از دیگر آثار مهم او هستند.
در این مقاله سعی داریم تا به بررسی اندیشهها و دیدگاههای امیر کاستاریکا بپردازیم. به همین دلیل برآن شدیم تا سه اثر که بیشتر معرف دیدگاههای این هنرمند هستند را جهت بررسی انتخاب کنیم.
اگر زندگی هنری کاستاریکا را به دو دورهی قبل و بعد از فروپاشی یوگسلاوی تقسیم کنیم میتوانیم رقت و تنفر او از جنگ و تحولات پایان ناپذیر کشورش را در سینمای دههی نود او مشاهده نماییم. کاستاریکا با سینمای هجوآلود و سوررئالیستی خود به بهترین شکل ممکن انزجار خود از دروغ، ریا و عادات و باورهای توده را به تصویر میکشد.
طنزی که در آثار او دیده میشود به شدت تلخ و تاریک است و هر بینندهای را تا مدتها به فکر وا میدارد. زیرزمین بدون شک نقطهی عطفی در آثار کاستاریکا محسوب میشود. این فیلم در سال ۱۹۹۵ و تنها چند سال بعد از فروپاشی یوگسلاوی کمونیستی ساخته شد که دستآورد آن کشته شدن عده ی دیگری از اهالی بالکان همانند کشتارهای جنگ جهانی دوم بود.
کاستاریکا در این فیلم تاریخ کشور خود بعد از جنگ جهانی دوم تا فروپاشی یوگسلاوی را به تصویر میکشد. اثر او مرثیهای است دردناک از تاریخ منطقهی بالکان و مردمی که قربانی جهل خود شدند و سیاستمدارانی که به عقیدهی کاستاریکا کشمکشهایشان تمامی ندارد.
داستان زیرزمین از ششم آوریل ۱۹۴۱ آغاز میشود، روزی که آلمان، ایتالیا و مجارستانیها به یوگسلاوی حمله کردند. در ابتدا آلمانهای نازی از سه جانب به پایتخت یوگسلاوی یعنی بلگراد حمله کردند.
اهالی یوگسلاوی مردمی از نژادها و ادیان مختلف هستند. صربها، کرواتها، اسلوونیاییها و بوسنیاییها که از میان آنان عدهای کاتولیک، بعضی پروتستان و ارتدوکس و عدهای دیگر نیز مسلماناند.
براثر این حمله همهجانبه، نظام سلطنتی یوگسلاوی به یکباره فرو ریخت و متعاقبا" در هفدهم آوریل شاه پیتر دوم و دیگر اعضا خانواده سلطنتی از یوگسلاوی گریختند. افراد باقیمانده نظامی یوگسلاوی، فرستادههای آلمان را در بلگراد ملاقات کردند و با سرعت پیشنهاد مقاومت نظامی را پذیرفتند. صلح موقت در آن شرایط بسیار سخت بود و متفقین سعی در تجزیه یوگسلاوی کردند، به همین دلیل قسمتهای مختلف یوگسلاوی میان متفقین تقسیم شد.
شروع فیلم روز ششم آوریل یعنی روز آغاز حملات متفقین به یوگسلاوی است و با تصاویری از انقلابیون عضو حزب کمونیست یوگسلاوی آغاز میشود. افرادی که گویی جز عیش و نوش کاری ندارند و حتی طوطی سخنگو آنان را ولگرد و عیاش میخواند. به عقیدهی نگارنده، کاستاریکا تصویری طنزآلود و به شدت تحقیرآمیز از انقلابیون کمونیست را از همان ابتدای فیلم به تصویر میکشد.
افرادی که در هنگام بمباران کشورشان در حال خودارضایی هستند به هیچ وجه نمیتوانند نمایندهی آرا و عقاید مارکس باشند. در ادامه بر خلاف تمامی آثار جنگی سینما تصویری از کشتار مردم را نمیبینیم بلکه فضای سوررئال فیلم ایجاب میکند تا تصاویری متفاوت را مشاهده کنیم. بیننده با دیدن کشته شدن حیواناتی که تمام عمر خود را در قفس گذرانندهاند و در ادامه یکرنگ شدن انسان و حیوان در شهر که همگی برای زنده ماندن تلاش میکنند به لایهها و واقعیتهای عمیقی از جنگ دست پیدا میکند.
در ادامه تصاویر مستند بسیاری از ورود متفقین به بلگراد، ماریبور و شهرهای دیگر یوگسلاوی سابق را مشاهده میکنیم و به موازات آن ویرانیها و تصاویر رقتبار جنگ را می بینیم. نکته قابل توجه در تمامی تصاویر مستند، خوشحالی و سرخوشی مردم است که علیرغم کشتار و اشغال کشورشان توسط متفقین برای آنان هورا میکشند.
به سطوح آمدن کاستاریکا از تودهای که اسیر خوش باوری و عادتهای خویش هستند در تمامی لحظات فیلم مشاهده میشود. شاید انگشت گذاشتن کاستاریکا بر باورهای توده که لنین از آن با عنوان «ایدئولوژی بورژوازی» که پرولتاریا بردهی آن است یاد می کند و آنتونیو گرامشی آن را سلطهی عقاید و نظریههای بورژوازی مینامد خود نظریهای مارکسیستی به نظر برسد اما انتقاد کاستاریکا زمانی چهره میگشاید که او با زبانی طنزآلود انتظار بیش از حد مارکس از تودهی مردم و کارگران را به هجو میکشد.
آنتونیو گرامشی می گوید: «فلسفهی طبقهی حاکم از صافی پیچیدهسازیهای عامیانهی بسیاری میگذرد و به عنوان عقل سلیم آشکار می شود و این همان فلسفهی تودههایی است که اخلاق، رسوم و رفتارهای عادی جامعه را میپذیرند.»
پس از اشغال یوگسلاوی توسط متفقین، حزب کمونیست یوگسلاوی به رهبری ژنرال تیتو به مبارزه با آنان پرداخت. در نهایت پارتیزانهای یوگسلاو با همکاری متحدین آلمانها را از یوگسلاوی بیرون راندند. سرانجام در ۱۹۴۳، در کنفرانس تهران، شاه پیتر دوم، روزولت رییس جمهوری آمریکا، چرچیل نخست وزیر انگلیس و استالین نخست وزیر شوروی، تیتو و پارتیزانها را به رسمیت شناختند.
در فیلم، دو شخصیت اصلی، مارکو و بلاکی از جمله اعضای حزب کمونیست یوگسلاوی به فرماندهی تیتو هستند و یکی از آنان (مارکو) شاید نماد ژنرال تیتو و حکومت ۵۰ ساله ی کمونیسم بر یوگسلاوی باشد.
چهرهای که کاستاریکا از انقلابیون یوگسلاو به تصویر میکشد افرادی است که تنها به منافع خود میاندیشند و در موارد لازم هرگونه خیانت و دروغی را جایز میدانند که البته این موضوع بیشتر در مورد شخصیت مارکو صدق می کند و اقدامات این افراد به قاچاق اسلحه و عیش و نوش خلاصه میشود و اینکه چگونه قدرت را به دست میگیرند برای بیننده ایجاد سوال میکند.
جهل نهفته در شخصیتهای فیلم این ذهنیت را برای بیننده به وجود میآورد که گویا آنان روایت کنندهی داستان نیستند و گویی سرنوشت زمانه به دست افراد دیگری رقم میخورد. شخصیتهای فیلم بیشتر به عروسکهای خیمهشببازی شبیهند که در کنفرانسی که توسط متحدین تشکیل شده بر مسند قدرت نشستهاند نه به واسطهی قابلیتهای انقلابیشان.
بدون شک کاستاریکا با قرار دادن نکاتی از این قبیل در لایههای زیرین اثر خود دیدگاه خود مبنی بر عدم مشروعیت نظام حکومتی یوگسلاوی سابق را ابراز میدارد.
در ادامه ی فیلم و در پی پیروزی حزب کمونیست یوگسلاوی به رهبری تیتو، مارکو به نزدیک ترین دوست تیتو تبدیل میشود. او عدهای از مردم را در زیرزمین خانهای نگهداری میکند تا مبادا جنگ به آنان آسیبی وارد سازد و با تمام شدن جنگ و به قدرت رسیدن کمونیستها همچنان رفقای خود را در زیرزمین نگه داشته و از بازگویی حقیقت برای آنان خودداری میکند چرا که از اسلحههای تولیدی آنها پول خوبی به جیب میزند.
استفاده از اِلمان و نماد در به تصویر کشیدن جامعهی یوگسلاوی به همراه نگاهی هجوآلود، زیرزمین را به اثری بیبدیل تبدیل کرده است. مارکو نماد قدرت حاکم و زیرزمین نماد کشور یوگسلاوی است. مردمی که اسلحه تولید میکنند و در عوض مقداری غذا دریافت میکنند نماد نظام تولید و توزیع مارکسیستی هستند. در چنین جامعهای حتی بچهها را «بچهی همهی ما» میدانند چرا که مشخص نیست پدر بچه کیست و ماهیت همه چیز اشتراکی است حتی زن و فرزندان. حسام میثاقی / رادیو زمانه