1. یوهان کرایوف
هلند کشور بسیار کوچکی است و شما چارهای جز پیدا کردن مسیرهای نو و فضاهای جدید ندارید. این ذهنیت گاهی در ورزش خودش را نشان داده و گاهی در اقتصاد و گاهی در سیاست. هلندیها همه جا بودهاند: از ژاپن تا کیپ تاون تا آمریکا. میدانید که نیویورک را “نیو آمستردام” میخواندند. در ورزش نشان دادند که خالق توتال فوتبال هستند، نشان دادند که خدا هم میتواند در آسمان این کشور باشد، در تاریخ به اثبات رساندند که کرایوف را تا قرن ها انسان ها نمیتوانند فراموشش کنند؛ کودکی بسیار تنها بود، پدرش مسئول یک زمین چمن فوتبال بود، چمنی که آژاکسی در آن تمرین میکردند، همان مکانی که وظیفه تمیز کردن رختکن بر عهده یوهان بود، سختی زیاد کشیده، بزرگ شده و به تیم ملی رسیده، قهرمانی اروپا را با آژاکس جشن گرفته و هم سه بار پیاپی، بهترین بازیکن جهان شده اما در یک جام ناکام مانده آن هم جام جهانی!
در سال 1974 به فینال رسیدند، با گل یوهان نینکز در دقیقه دو جلو افتاده و اما بیست دقیقه ای طول نکشید که در دقیقه بیست و پنج برایتنر هم مانند نینکز از روی نقطه پنالتی کار را به تساوی کشاند، تا اینکه گرد مولر افسانهای در دقیقه چهل و سه گل دوم را درون دروازه قرار داد و پایان نیمه اولی که کرایوف را بازنده به رختکن فرستاد.
نیمه دوم توپی از خط دروازه ها گذر نکرد و با سوت جک تایلوز انگلیسی، آلمانها قهرمان دنیا شدند. کرایوف در کتاب زندگی نامه اش چنین گفت:
از اینکه تا آن حد خوب هستیم کمی متعجب شده بودیم. انتظار نداشتیم اروگوئه، آرژانتین و برزیل و اروگوئه را با برتری کامل شکست دهیم. سایر تیمها نمیفهمیدند چه میکنیم. جوری که بازی میکردند شبیه بازیهای پنج شش سال پیش ما بود. در فینال ۲-۱ برابر آلمان شکست خوردیم، ولی احتمالا برنده واقعی آن دیدار ما بودیم و نه ژرمنها. جایگاه آن تیم هلند با آن شکست ۲-۱ نادیده گرفته نشد. هیچ وقت، هرگز...
2. لیونل مسی
در شعر باستانی ریگودا برای هندیها که از 33 خداوند برای آن ها میگوید. معنی قسمتی از شعر به قصه آرژانتینی ها شبیه است؛ یک خدا یا دهها خدا. شما میتوانی یک خدا داشته باشید یا بیش از یک خدا و این در صورتی است که ده سال تا ده سال دیگر خدایان برای شما ظهور میکنند؛ بعد از مارادونا دیگر خدایی برای آلبی سلسته ظهور نکرد، بیش از یک دهه طول کشید پس یک خدا بیشتر وجود ندارد و آن مارادوناست!
لیونل از آن پسرک موبلند و مو صاف بدل شد، به مردی با موهای کوتاه رنگ شده. از پسری که بازیگوشانه دنبال توپ می دوید بدل شد به مردی که در ماموریت دشواری دنبال توپ میدود. این تغییر آرام آرام شکل گرفت، آهسته آهسته، مثل یک استحاله تدریجی، مثل یک دیزالو بلند، با این وصف در یادمان ماند. او برای همه همان پسرک خجالتی بود، که بی ادعا پا به میدان می گذاشت و ماموریتش را ورای وظایفش به نحو خیره کننده ای انجام می داد. اما در جام جهانی آن مسی رویاها نبود، همانی که صاحب پنج توپ طلا است، همانی که مانند یک قالچیه در آسمان ها پرواز میکرد، او حتی رگهای هم از آن مرد رویایی نداشت!
او نیز در سال 2014 به فینال رسید و به همان آلمانی باخت که کرایوف باخته بود، این بار با گلی که گوتزه زد و مسی را بدون جام به خانه فرستاد. چهار سال گذشت امیدها به مسی و یارانی از جنس پوچ زنده ماند، اما رویا ها بر باد رفت و مسی این بار مقابل فرانسه زانو زد، حذفی زود هنگام و جامی که هرگز نمیتواند با دستانش لمس کند، هرگز...!