مطلب ارسالی کاربران
ایران من،تیم من
ما دویدن بر روی لبه ی رویاهایمان را خوب بلد بودیم :رویاهایی شیرین از جنس صعود. اما افسوس که هربار در نهایت کلید بخت در قفل ما نمی چرخید و ما بودیم و سقوط در مغاک...
ما مثل "بچه های آسمان" دویدیم مثل یک قهرمان جنگیدیم اما عاقبت این رویاهای ما بودند که به ما پشت پا زدند و نه ما به آن ها
ما دیگر یاد گرفته ایم برگشتن و جنگیدن برای چیزی که حق ماست اما در نهایت نصیب دیگران می شود.....
ما شوت هایی را گرفتیم که خوابش را هم نمی دیدید جوری بازی کردیم که رویایش را هم نمی بافتید اما اکنون،آه سقوط!
ما به اندازه بغض فرو خورده ی ملت ایران به اندازه غرور لگدمال شده ایرانیان جنگیدیم اما افسوس که این معجون بدون اندکی شانس هیچ فایده ای ندارد
ما چهارسال پیش از خاکستر شوت دقیقه 91 لیونل مسی برخاستیم .با رویایی تازه از جنس صعود برخاستیم تا بجنگیم و جایگاه حقیقی مان را پس بگیریم اما افسوس نتوانستیم یا بهتر بگویم نگذاشتند
ما همیشه با خوش بختی چندسانتی چند لحظه ای چند کوتاه قدمی فاصله داشتیم فاصله ای که هیچگاه پر نشد....
اهمیت نداشت چقدر جنگیدیم چقدر تلاش کردیم ما همیشه یک متر مانده به قله طعم تلخ سقوط را چشیدیم
ما از سی مرغ سیمرغ سی و یکمین بودیم مرغی که میخواست یک سیمرغ باشد اما نتوانست مشکلات بر او برتافتند زمین اش زدند و او هرچند رویاهایی از جنس پرواز عقاب ها داشت نتوانست آتچه میخواست بشود.
ما یوزپلنگانی بودیم که یک قدم مانده به موفقیت- آن آهوی خوش خط و خال- توسط تیر شکارچی بی رحم سرنوشت کشته می شدیم.
ما فاختگانی بودیم که یک قدم مانده به ماه مانند برگ های پاییزی می افتادیم و سقوط میکردیم
ما همیشه کام یافته ترین ناکامان بودیم موفق ترین شکست خورده ها
ما پنجه به پنجه قهرمانان می گذاشتیم اما یک قدم مانده به خاک کردن این ما بودیم که خاک می شدیم....
ما کبوترانی بودیم که یک بال مانده به یار توسط سنگ پسربچه ای نادان زخمی می شدیم و زیر پای گربه ها له
ما انگار همیشه گلویی بودیم که کارد داوران (به ناحق) باید آن را ببرد
اما آیا ما به مرگ لبخند خواهیم زد؟ هرگز!ما عادت کرده ایم از میان خاکستر خود برخاستن و اوج گرفتن به امید آنکه این بار نگاه مرغ آمین بر وجود ما افتد یا جادوگری مهربان از سرزمین های دور برایمان چندقطره ای "شانس" بیاورد
به امید آن روز که خیلی هم دور نیست…..
به امید آن روز....