مستی ما مســــتی از هر جام نیست / مســـت گشتن کار هر بد نام نیست
ما زجام دوست ، مســـــتی می کنیم / خویش را فارغ زهســـــتی می کنیم
مـــــــی ، پلیدی را زسر بیرون کند / عشـــــق را در جام دل ، افزون کند
چون که ما مستیم و از هستی تهی / کی شود هسـتی ، به مستی منتهی؟
مست ، یعنی : عاشقی بی قید و بند / فارغ از بود و نبود و چون و چند؟
چون و چند از ابلـــــــــهی آید میان / در طریق عاشــــــقی کی می توان؟
مست بود و فکر هســــــــتی داشتن / کوه غــــــــم را از میان ، برداشتن
کی بود کار حســـــــــــاب و هندسه / کی چنین درســـی بود در مدرسه ؟
عاشـــــقی را خود جهان دیگریست / منطق عاشـق همان پیغمــــــبریست
عـــــشق بر عاشق دهد ، دستور را / عقل ، کی فـــــــهمد چنین منظور را
تا نگردی عاشــــــــق از این ماجرا / کی تـــــــــــوانی کرد درک نکته ها؟
فهم عاقل را به عاشق ، راه نیست / چه گویم باز میگــــویی که چیست ؟
باید اول ، ترک هشـــــــــیاری کنی / عشـــــــق را در خویشتن جاری کنی
هر زمان گشتی تو مست جام هستی / خویش را انداخــــــــتی در دام عشق
آن زمان شاید بدانی عشق چیــست / چون کنی درک یکی را از دویــــست