مطلب ارسالی کاربران
بيا كه در غم عشقت مشوشم بيتو!
بيا كه در غم عشقت مشوشم بيتو!
علي كربلايي
شرافت را جور ديگري معنا كرده بود و بهدنبال نقشي فراتر از يك فوتباليست در جامعه بود. مردي كه پليديها را دريبل كرده و كارش درآوردن اشك ما بود؛ از سر شوق! مثل همهي مردم ايران احساساتي بود، اما مثل اكثر آنها بادي به هرجهت نبود.
علي، براي خيلي از ما ها نماد خودمان بود. پسري كه ميديديم ميتواند و نميخواهد. شايد هم حالش را ندارد. رفتارهايش به شدت پرنوسان بود و يك انسان شرقي كامل را ميشد در وجود اين نازنين مرد ديد. با آن موهاي بلند شلختهاش به يكباره قرارداد حدودا 10 ميلياردي آن زمان را رها ميكند و تبديل به ارزانترين فوتباليست ليگ برتر ايران ميشود. براي عشقش تاوان داد و هنوز هم ميدهد. براي كساني كه حاضر بودند 90 دقيقه در زمين قدم بزند تا فقط يك دريبلش را ببينند. تا اينكه به يكباره و يكهو تصميم بگيرد؛ تصميم بگيرد هفت نفر را دريبل كند و دريبل كند! لعنتي حتي موقعيتهايي كه مقابل ايرلند از دست ميداد و ما را از رفتن به جامجهاني وا داشت هم زيباست و خاطرهاش تلخ نيست.
او هيچوقت اصلاحطلب نبود. هميشه به دنبال تصحيح سيستم، به روش خاص خودش بود. او طغيان ميكرد. شورشي بزرگ فوتبال ايران، كه هوس ميكرد و يكهويي ميزد زير كلمن تا به همه نشان در چه وضعيت مسخرهاي قرار داريم.
گلن هادل میخواست فهرست نهایی انگلستان برای جام ۹۸ را اعلام کند، رفت اتاق پل گاسگوئین. آسمان ریسمان بافت تا بگوید نمیخواهمت. گازا حرفی نزد. فقط وقتی هادل رفت، هرچه در اتاق بود را شکست. فهرست که اعلام شد، جای خالی اسمش قلب میلیونها هوادار سهشیرها در جهان را شکسته بود. اتفاقي آشنا براي ايرانيها كه در سال 2014 منتظر بودند تا كيروش جادوگر را براي معجزه ببرد. اما نبرد و جاي خالياش قلب ميليونها نفر را شكست.
امروز، سالروز خداحافظي آخرين خاطرهساز فوتبالفارسي است. 29تير، همان روزي است كه ميتواند در تقويم فوتباليها به عنوان «روز پايان» ثبت شود.
دستهاي نازنينش كه تا آرنج سبز شده بودند، رهبري يك سمفوني را بر عهده داشت كه پاهايش به وسيله توپ آن را اجرا ميكردند. سمفونياي كه به قول ماگات اگر نوازندهاش در اروپا به دنيا آمده بود، رئال مادريد هم پولي براي تماشاي كنسرتش نداشت.
به هاوش، هيرسا و هيما خواهیم گفت در فوتبالی پر از موشک، سلطان، شهریار، ژنرال، هلی کوپتر، امپراطور و هزار كوفت و زهر مار ديگر مردم تو را فقط «داش علی کریمی» میدانند، چون مقابل هیچ کسی سر خم نکردي... چون پيراهن شالكهات را به جاي تقديم به فلان مقام، به «سهراب» تقديم كردي. چون معتقد بودي: «سرانجام باید از این خاک رفت ... خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت...»