مطلب ارسالی کاربران
چرا کتابِ روزی روزگاری، فوتبالِ دکتر صدر را باید خواند؟ دنیایِ بیهیجان را به دور انداز، اینجا همه چیز برای انفجار مهیاست
اگر میخواهد جنگ جهانی سوم آغاز شود یا اگر هواپیماهای دشمن قصد دارند در کنارِ خانهٔ من هیروشیمای دوم را خلق کنند؛ بگویید دست نگهدارید لعنتیها. چونکه یک نیمه از فوتبال باقی مانده و هنوز بازی به پایان نرسیده. اینرا تیفوسیها میگویند. عاشقهای فوتبال. وقتی آنها را از دور دیدید که با خشم و هیجان، داستانی را برای خود تعریف میکنند، آنهم با جزئیات. آنجا که صندلیها را با پایِ خود لگد میزنند، به وحشت نیفتید. چونکه نه شهابسنگها زمین را نشانه رفتهاند و نه چیزی مثل تبِ مالاریا به جانِ آدمها افتاده. و نه تأسیساتِ ناسا در مریخ و مشتری جایی برای زندگی یافتهاند. آنها فقط از استادیوم برگشتهاند. پس از دیدن فوتبالِ تیمِ محبوبِ خود. میگوید فوتبال همه را به زانو در آورد. حتی بریتانیای مغرور و متکبر را. آنها که همیشه خود را تافتهٔ جدا بافته قلمداد کردهاند. آنها که تمامی دیدارهایِ فوتبال را در ساعتِ یازده و نیمِ صبح برگزار میکردند. آنجا که فوتبالیستها میخواستند عصر را به تماشای مسابقاتِ قایقرانی بروند. بریتانیایی که مجمعی به اسم فیفا را نمیپذیرفت و به آن الحاق نشد تا آن زمان که دانست گوشهنشینی یعنی فراموشی. یعنی مرگِ تدریجی. دانست که با این توپِ گِرد نمیتوان اینچنین گلاویز شد و به جنگ با آن پرداخت. حتی فاشیستها نیز نتوانستند تا پایان جنگ، پابهپای او پیش بروند. حتی پدرخواندهها. با فوتبال. با آن توپِ گِرد و زمینِ سبز. میگوید انگلیسیها در ایتالیا بودند که پیبُردند هوادار کیست. آنجا که آواز تماشاگرانِ میلانی را شنیدند. آنجا که میگفتند: رفقا، ما عازمِ ستیز هستیم، عازمِ جنگ؛ خون روی سکوها، روی جایگاهها موج میزند؛ ما را اسیر کردهاند ولی هنوز مغلوب نشدهایم. امروز، زمانِ انتقام است، زمان مبارزه. پس از آن بود که گلِ دومِ منچستریونایتد در فینالِ لیگِ قهرمانانِ اروپاه، نئوکمپ را منفجر کرد. میگویند اگر روزی تمام آرشیوهای این بازی در رسانهها از بین رفت در پیِ یافتن آنها در نزد هوداران بایرنی باشید. هنوز نیز منچستریها در خیالِ خود چشمِشان توپِ سولسشر را دنبال میکند. آنجا که بایرنیها را در گوشهٔ رینگ با ضربهای محکم به بیرون از میدان پرتاب کرد. نمادِ آلمان را. میگوید هوادارانَش در آلیانز آرنا با شعارهایِ تحقیرآمیزِ خود حریفان را لگدکوب میکنند. آنجا که میگویند، اگر به دنبال تمام جامهای ممکن هستی، آنها در ویترینِ ستارههای سرخ انتظارتان را میکَشند. میگوید آلمانها تا آخرین لحظه میجنگند حتی اگر شکستی سخت خورده باشند. مثل تاریخِشان. میگوید مطبوعاتِ انگلیسی، ترکها را بوقلمون سرخ شده خطاب میکردند. آن زمان که تیمِ انگلستان در وِمبلی، ترکیه را هشت بر صفر خُرد کرد. نشریاتی که فوتبالِ آنها را مدرسهای و کودکانه خطاب کردند. پس از شکستِ رئال مادرید در سوپرجام اروپاه توسطِ گالاتاسرای بود که آنها سر خود را بالا گرفتند. آنجا که فاتح تریم رو به دوربین از اینکه دیگر نمیتوانند ما را نادیده بگیرند سخن گفت. میگوید فقط یکجا در دنیا وجود دارد که میتوانی، هم مدیرِ گروههای فروش موادِ مخدر باشی و هم مربی فوتبال. و آنجا جایی جز کُلمبیا نیست. کشوری که در آن حتی اگر آندریس اسکوبار باشی نمیتوانی از گلولههایی که در کافه به سویت روانه میشود بگریزی. حتی اگر تو را آقامنش نامیده باشند. کشوری که در آن نمیدانی برای پیروزی باشگاهَت ورزشگاه را به هیجان آوری یا به پولهایی بیندیشی که از جیبهای سران باشگاه به حسابِ تیمِ مقابل و داور سرازیر شده. چهار هزار و نُهصد کیلومتر پایینتر از کُلمبیا، آرژانتینیها هستند. آنها که همیشه برزیلیها را سیاهانِ بیخاصیت خطاب میکردند. کشوری که مردمانَش خود را اروپاهی میدانستند. میگوید کریس تیلور مینویسد، آرژانتینیها، ایتالیاییهایی هستند که اسپانیایی حرف میزنند، تصور میکنند انگلیسی هستند و رؤیایِ پاریس را از ذهن میگذرانند. تیمی که بیش از چهاردهبار قهرمانیِ امریکای جنوبی را به خانه آورده. میگوید شاید برخی بگویند برای عاشقان فوتبال، توپِ گِرد یک بازی مرگ و زندگی باشد. در حالی که از این دو موضوع فراتر و مهمتر است. بازی به اتمام نرسیده. صدای هالا مادرید را میشنوی. صدای صندلیها و سکوهایی که توسط گامهای تماشاگران به لرزه افتاده. آنجا که دوست داشتی در ورزشگاه بودی و همراه با کلهتراشیدهها، ورزشگاهِ دا لُوز را منفجر میکردی. آنجا که مشتهای خود را گره کنی و فریاد سر دهی. حال که باید آرام از آن روزنه به آنسویِ جهان نگاه کنی. مثل آن مردی که چشمانِ خود را جمع کرده و از آن روزنهُ دیوارِ چوبی به مستطیل سبز خیره مانده. روزی، روزگاری، فوتبال.
کتابِ روزی روزگاری فوتبال. نوشتهٔ حمیدرضا صدر. انتشارات چمشه.