این قرار نیست یک نوشته احساسی باشد برای گول زدن مخاطب. برای داغ کردن و ورم انداختن رگ گردن تا منطق فراموش شود و بزنیم توی جاده احساساتی بازی.
راست میگویند آنها که با برگزاری فینال در خرمشهر مخالفند. حق دارند. منطقی نیست. منطق خوب است نه احساس. احتمالا ورزشگاه خرمشهر چمنش یکطوری است که انگار تانکها از تویش رد شدهاند. نخلهایش هنوز یکطوریاند که آدم وقتی میبیندشان برای لحظاتی حساب بانکیاش یادش میرود و این اصلا منطقی نیست چون ما فوتبال بازی میکنیم برای منطق نه احساس.
احتمالا اگر یکی دو دهه قبل قرار بود بازی در خرمشهر برگزار شود کسی حرفی نمیزد. احتمالا خوشحال میشدند. حجازی و پروین اگر در استقلال و پرسپولیس بودند حتما با سر میرفتند خرمشهر. آن موقع زمان احساس بود. الان نه. الان زمانه، زمانه منطق است.
نمیشود که منطق و پولهای میلیاردی را برد داخل زمینی که رد شنیهای تانک هنوز داخلش هست! چه میشود کرد؟ بازیکنان میلیاردی را که نمیشود برداشت برد داخل زمین نیمه خاکی نیمه چمن! جواب دکتر پوست و موی بازیکنان را چه میدهید که ناچار میشوند کلی لوسیون و تقویتکننده خارجی گرانقیمت برای این بازیکنان نسخه کنند که اثرات چمن خاکی ورزشگاه خرمشهر از روی موها و پوست گرانقیمتشان زدوده شود! فوتبالیستها مثل من و شما نیستند که موهایشان را با دست بدهند عقب. آرایشگر اختصاصی دارند داخل رختکن. خاک خرمشهر هم به غریبهها رحم نمیکند. از عراقیها اگر بپرسید هنوز بعد از سی سال دلشان از این خاک خون است.
ورزشگاه را دیدهاید؟ چمنش را دیده اید اصلا روی این چمن تفکرات مورینیویی کدام مربی پیاده میشود؟ این دو تا تیم، این دو تا مربی باید تیمشان را ببرند روی مخمل استمفوردبریج، بعد شما میگویید تیمشان را بیاورند 90 دقیقه توی آن گرما؟ اگر زلفشان بر باد برود شما جواب میدهید؟ نه برادر! بازی را ببریم جای دیگری. مثلا ورزشگاه استمفوردبریچ خوب است. چمنش هم مخمل طور است و آنجا میشود بازی کرد. برویم آنجا که تفکرات هیدینک وار استاد روی چمن آنجا تبدیل شود به تمدید قرارداد. پای یک میلیارد پول وسط است. یک میلیارد تومان پول و عوارض جانبی اش. مثلا پاداش ها. نمیدانید این پاداشها چه کلمه جادو طوری هستند.
مدیری که میبیند سرمربی و بازیکنش به فینال خرمشهر اعتراض میکند و نمیزند پس سینهاش که حد و حدود خودت را بشناس احتمالا مدیر خوبی است. علم مدیریت خوانده. میداند که برای تیمش همین مربی و بازیکن مهمند نه دعای خیر مردم خرمشهر. نه چیزی به نام حق نمک. اگر الان میتوانیم میلیارد میلیارد پول یا مفت بریزیم توی شکم حضرات، یک بخش صد و 10 درصدیاش سهم همان خرمشهری است که با کلاشینکف به جنگ تانک رفتند. همانها که زیر تانک له شدند و از جسد و اسمشان هم خبری نشد. با این همه اینها برای گذشته است. برای قبل ترها. برای وقتی که زندگی منطقی امکان پذیر نبود. برای وقتی که زندگی یکطور دیگری بود که به این زندگی بانکی امروزین شباهتی نداشت.
بله آقا! جرعهای هم از چمن خرمشهر بگذار نچشیم. برویم دبی پول بدهیم برایمان یک زمین مخملین درست کنند آنجا بازی کنیم که چمنش استانداردهای لازم را داشته باشد.
بله آقا! بفهمیم. درک کنیم که اگر نود دقیقه ورزشگاه خرمشهر هم برود روی آنتن برای اسپانسرها خوب نیست. برویم یکجایی که چمنش سبز باشد و رنگ تبلیغات دور زمین در عکسها نمود بیشتری پیدا کند. چمن آنجا زرد است. نور را بد منعکس میکند. هم عکس عکاسها خراب میشود هم اینکه موی بازیکنها آن شادابیاش را از دست میدهد. بعد ناچار میشوند بروند ماساژ اختصاصی مو بگیرند. حیف نیست؟
.
.نوشته: هومن جعفری
.