مطلب ارسالی کاربران
چند خط برای اصغر رسول زاده(ملی پوش سابق استقلال)
سریع مثل باد بود و خشن مثل رعد اما سناریوی موفقیتش به مانند سری فیلم های «سریع و خشن» دنباله دار نبود. خیلی زود پر و بال در آورد و پرواز کرد.آنقدر سریع اوج گرفت که در برابر خستگی ناشی از پروازش تاب نیاورد.بلی، او تاب نیاورد. شاید ره صد ساله را یک شبه رفت.فرارهای دیوانه کننده اش در زمین را به بیرون زمین نیز انتقال داد و از تمرینات حجازی و استقلال گرفته تا تیم ملی دل می کند و به سمت ندای احساسش پیش می رفت. او عاشق شده بود، باز تاب نیاورد.در اوج دوران فوتبال حرفه ای خود ازدواج کرد.همین ؟ نه، طعم شیرین شهرت، جوان تیز و کوتاه قد تالش را اغوا کرده بود.اواخر تابستان 75 به صورت قرضی از ملوان به استقلال پیوست.خوب بود،خوب تر شد، به تیم ملی دعوت شد، دیگر در کانون توجه بود.خودش می گوید اصغر وقتی به استقلال رفت اصغر شد.عزیز شدن را دید، محبوب شدن را هم نیز! ولی رفتنش از ملوان بی آمد نبود و باید بر می گشت.خواست که در استقلال بماند، خواستند که در استقلال بماند اما ملوانی ها نخواستند که در استقلال بماند.بار دیگر تاب نیاورد.خسته و بی انگیزه در گیلان پا به توپ شد.لذت حضور در بین آبی های پایتخت برایش زهر شده بود.گویی دریافته بود که دیگر مثل حضورش در استقلال زیر ذره بین نخواهد بود.چه بسا اگر کسی به او آگاهی می داد و اراده ای پولادین در او بارور می کرد، بر می گشت.از کجا معلوم شاید خودش نخواست که تفهیمش کنند چرا که او یک دنده ی قهاری بود.پسر بچه ی دیروز که به خاطر فوتبال، کشیده های نر و ماده ی زیادی از مادر به یادگار داشت و در میثم، هما، شاهد، چوکا و استقلال اهواز هم حضور داشت، در 31 سالگی حضور در مستطیل سبز را به صورت حرفه ای بر خود منع کرد. دیگر میل به دویدن نداشت و پا در کسوت مربیگری گذاشت.سال ها می گذرد از فرار های ویران کننده اش و گام های ریز و تندش و چه ولوله ای در دل های تالشانِ فوتبال دوست به پا میکرد.او هم اکنون با خاطراتش زندگی می کند،با شوآن و اهورایش با آرتیمیسش با چند آلبوم عکس های سیاه و سفید و رنگی با چند VHS از بازی هایش.
شاهین شهبازلی