در قسمت قبلی خواندیم :
"پس تغیانگریهایم شروع شدند.وقتی دوازده سالم بود شروع به جنگی برای اخراج شدن از مدرسه کردم. ابتدا خودم را معصوم نشان دادم و با آب نبات شروع کردم. در مدرسه هر نوع شیرینی و آبنباتی به غیر از کیکی که پس از ناهار میخوردیم کالای قاچاق محسوب میشد ... "
===========================================
[ دايره سوم: پرخوري ]
*****************************
پروژه بعدي من آغاز شد...
و همچنین آن پاستلهایی که به کاغذ چسبیده اند و غیر ممکن است که بتوانی بدون تیکهای از کاغذ, آنها را بخوری. پشت این پاستلها را نگاه کردم و چشمم به آب نباتهایی افتاد که بیشتر شبیه دوا بودند. بیشترشان فقط شیرین نبودند, عمل شیمیایی انجام میدادند تا داخل دهان جلز ولز یا دندانها را برای مدت کوتاهی سیاه کنند.
پس من به یک فروشنده شیرینی تبدیل شدم, با شیرینیها وقت ناهار در مدرسه دوره گردی میکردم. هر چه قدر که دلم میخواست. چون بقیه در هنگام مدرسه به شیرینیها دسترسی نداشتند. ماه اول برای خودم مالی جمع کرده بودم--حد اقل پانزده دلار که همه از سکه های ۱۰ و ۲۵ سنتی بودند. همان موقع بود که کسی مرا لو داد. باید تمام شیرینیها و پولها را به مدرسه میدادم. متاسفانه, از مدرسه اخراج نشدم.
پروژهی بعدی من یک مجله بود. به خاطر روح دیوانگی و ضربهای , اسمش "احمق" بود. قربانی من مثل خودم دندان گوزنی یا صورت پر از جوش یا دماغ بزرگ نداشت و کلاه احمقانه بیسبال هم سرش نمیگذاشت. مجله را بیست و پنج سنت فروختم. چون همهی شش صفحه را در Carpet Barn جایی که پدرم کار میکرد کپی کرده بودم, پول بدست آمده همه سود بود. در مدرسهای که همه بچههایش برای داستانها و جکهای زشت گرسنه بودند مجلهی احمق خیلی طرفدار پیدا کرد تا اینکه دوباره من را دستگیر کردند.
مدیر, خانم کرلاین کل (Carolyne Cole) خانمی قد بلند, گردنی خمیده, اما آراسته که عینک داشت و موهای فر قهوهایش بالای صورت مانند پرندهاش بستهشده بود. من را به دفتر احضار کرد, اتاقی پر از مشاور منتظرم بود. مجله را به دستهای من پرتاب کرد و از من خواست تا عکسهای کارتونی درباره مکزیکیها, مدفوعات و مخصوصا ماجرای اسباب کمک سکس کواچ را توضیح بدم. همینطور که در زندگی آینده هم بسیار اتفاق افتاد همیشه از من بازجویی میکنند تا دربارهی کاری که انجام دادم توضیح بدهم, هیچ وقت به اینکه شاید هنر, سرگرمی یا کمدی باشد توجهی نمیکنند. پس من عصبانی شدم و تمام کاغذها را به هوا پرتاب کردم. قبل از اینکه آخرین ورق از کپی مجله به زمین برسد خانم کل دستور داد تا مچ پاهایم را با دو دستم بگیرم. از گوشه اتاق یک چوب پهن که توسط دوستش در کلاس فروشندگی طراحی شده بود برداشت. روی چوب سوراخهایی برای کم کردن مقاومت هوا وجود داشت. سه ضربهی شدید سریع و مسیحی بهم زده شد.
آن موقع بود که دیگر من گم شدم. هنگام سمینار جمعهها دخترها کیفهایشان را زیر صندلیهای چوبی میگذاشتند و مینشستند. وقتی با دستهایشان صورتشان را برای دعا میپوشاندند من روی زمین میافتادم و پول ناهارشان را از کیفشان میدزدیدم. اگر نامه یا کاغذ عاشقانهای پیدا میکردم به خاطر علاقهای که به عدالت و آزادی سخن داشتم, آنها را به صاحبانشان میدادم. اگر خوششانس بودم باعث دعوا, تنش و وحشت میشد.
آن موقع چند سالی بود که به راک اند رول گوش میدادم, اما تصمیم گرفتم که ازش شروع به پول در آوردن کنم. اولین کسی که بهم اولین آلبوم راک قرض داد کیت کاست (Keith Cost) بود. بچهای با هیکل بزرگ و احمق و به نظر می آمد سی سالش باشد اما در واقع کلاس سوم بود. پس از اینکه آهنگ Love Gun از Kiss را گوش کردم و با تفنگ اسباب بازی بهش گوش میدادم, یکی از اعضای ارتش Kiss شدم. و مفتخر به جمع کردن عروسکها, عکسهای کارتونی, تیشرتها, جبعهی غذای Kiss. البته مجاز نبودم که اینها را به مدرسه ببرم. حتی پدرم مرا به کنسرتشان برد. اولین کنسرتی که رفتم در سال ۱۹۷۹. تقریبا ده تا از نوجوانها از پدرم امضا خواستند چون خودش را شبیه Gene Simons که روی عکس آلبوم Dressed to kill بود درست کرده بود. کت شلوار کاملا سبز, کلاهگیس سیاه, و آرایش سفید.
کسی که من را وارد راک اند رول کرد نیل رابل (Neil Ruble) بود: او سیگار میکشید, سبیل واقعی داشت, طوری که گفته شده بود باکره نبود. پس طبیعتا برای من به یک الگو تبدیل شد. نصف یک دوست و نصف کسی که ازش حساب میبردم. دریچهی سد راک را با معرفی Dio, Black Sabbath, Rainbow باز کرد. در واقع هر چیزی که Ronnie James Dio در آن دخالت داشت.
منبع دیگر معرفی آلبوم مدرسه مسیحی بود. همینطور که نیل من را به سمت Heavy Metal سوق میداد, در سمینارها عمل بر عکس انجام میشد. آنها آهنگهای Led Zeppelin, Black Sabbath و Alice Cooper را برای ما پخش میکردند و معلمها به نوبت پیغام پنهان آهنگها را برای ما توضیح میدادند. البته آهنگهایی که من دوست داشتم گوش کنم بیشترین پیام شیطانی را داشت. بیشتر علاقه من به خاطر ممنوعیت این آهنگها بودند. عکس گروههای مختلف را به ما نشان میدادند تا ما را بترسانند, اما هرچه بیشتر این عکسها را میدیدم بیشتر دلم میخواست مثل خوانندههای راک موی بلند و حلقه روی گوشم داشته باشم.
در صدر جدول دشمنهای معلمها Queen قرار داشت. مخصوصا مخالف آهنگ "We are the champions " بودند چون این آهنگ سرود ملی برای همجنسبازها بود, به طور بر عکس پخش میشد, Freddie Mercury هم با کفرگوییش, "My sweet satan." به ما "Stairway to Heaven" را یاد دادند اما دقت نکردند که در واقع حرفی که Robert Plant زده بود دقیقا همان "My sweet Satan" از Freddie Mercury است و هر دفعه ما آن را میشنویدیم. همینطور آلبومهای دیگر در کلکسیون آلبومهای شیطانی بودند مثل: Electric Light Orchestra, David Bowie, Adam Ant و هرچیزی که درباره همجنسبازی باشد. با این کار فرصت پیدا میکردند تا همجنسبازی را با گناه هم تراز کنند.
به زودی دیوارهای چوبی اتاق زیرزمینی من با پوستر های Hit Parader, Circus, و Creem پوشیده شد. هر روز صبح با دیدن عکسهای Kiss, Judas Priest, Iron Maiden, David Bowie, Motley Crue, Rush و Black Sabbath از خواب بیدار میشدم. پیام پنهان آنها به من رسیدهبود.
تخیل موزیک کم کم مرا به بازی Dungeons & Dragns راهی کرد. اگر هر سیگار هفت دقیقه از عمرت را کم میکند این بازی هفت ساعت از خلوصیت عمر انسان کم میکند. خیلی خنگ بودم که در مدرسه با تاسهای بیست ضلعی در جیبهایم قدم میزدم و مثل Maze Of Terror, Castle Tenemouse و Caves of Koshtra نقشههای کوچکی میکشیدم. این چند کلمه بعدها به ضربالمثلی تبدیل شدند برای کسی که زیاد نوشابه Coke نوشیده باشد.
طبیعتا هیچ کدام از بچههای مدرسه مرا دوست نداشتند. من Dungeons & Dragons بازی میکردم, Heavy Metal دوست داشتم و در فعالیتهای اجتماعی مثل ماشین سواری یا سوزاندن آلبومهای راک شرکت نمیکردم. در مدرسه عمومی هم با بچهها نتوانستم ارتباط برقرار کنم. هر روز دهنم را سرویس میکردند به خاطر اینکه یک بچه سوسول از مدرسه خصوصی بودم. و دیگر اسکیت بازی نمیکردم چون آن روز لیزا مرا لجنمال کرد. تنها منبع دوستیم بچههایی بودند که برای یادگیری و بازی به سازمان نارنجی (Orange Agent) میآمدند. این سازمان مخصوص بچههایی بود که والدینشان به جنگ ویتنام رفتهاند. پدرم, هاگ (Hugh) مسئول گروهی بود که علفهای پرخطر را در ویتنام میسوزاندند. پس از زمانی که یادم میآید تا آخر دوره نوجوانی دولت من و پدرم ر برای تحقیق از نظر جسمی و ذهنی به مراکزی میبردند تا به چیز مضری آلوده نشویم. فکر نمیکنم چیزی هم بوده باشد اما دشمنانم با من مخالفند. یکی از تاثیراتی که مواد شیمیایی روی پدرم داشتند این بود که پدرم در سازمان نارنجی یک سری از اطلاعات را اشفا کرد و در نتیجه داستان صفحهی اول مجله Akron Beacon و چک کردن چند مرتبهای دولت بر مالیاتهای ما برای چهار سال شد.
بچههایی که در گروه درمانی دولت با من بودند تحت تاثیر شیمیایی بودند و والدینشان از دولت شکایت کرده بودند. به خاطر اینکه من مثل آنها ناقص نبودم در گروه آنها هم دوستی پیدا نکردم. بقیه بچهها عضو مصنوعی, نقص عضو و بیماریهای لاعلاج داشتند. نه تنها من به نظر نرمال به نظر میرسیدم بلکه پدرم هم نسبت به پیاده نظامهای آمریکایی در جنگ نرمال بود.
به خاطر شتاب بخشیدن به تغذیه اعتیادم به پول دست فروشی کردن را از فروش شیرینی و مجله به موزیک ارتقا دادم. تنها بچههای دیگر که در محلهی من بودند و به مدرسه موروثی مسیحیت میرفتند دو برادر لاغر مردنی با موهای وزوزی بودند. برادر بزرگتر جی (Jay) و من هیچ وجه تشابهی نداشتیم. برای او فقط انجیل جالب بود. برای من فقط موزیک راک و سکس. برادر کوچکتر تیم (Tim) سرکشتر بود. درنتیجه همان طور که نیل رابل من را به طرف راک کشاند من Heavy Metal را به تیم معرفی کردم. در خانه به او اجازه داده نمیشد تا به موزیک گوش دهد. پس من یک ضبط کوچک مشکی با دکمههای مستطیلی و یک دسته برای حمل در انتهایش به او فروختم.
سپس او احتیاج به پنهان کردن کاستهای آهنگ زیر تختش داشت. به خاطر خرید آهنگها مسیر دوچرخه سواری من به طرف Quonest Hut, جایی که بچهها را راه نمیدادند شروع شد. من دقیقا مثل سنم پسری پانزده ساله به نظر میرسیدم اما کسی جلوی راهم را نمیگرفت. مهم هم نبود چون تمام پایپها و وسایل اعتیادشان برای من مثل رمز و راز بود.
وقتی تیم شروع به خرید نوارهایی که قیمتشان را من یواشکی زیاد کرده بودم, کرد به این پی بردم که تقریبا صد نفر مشتری دیگر هم در مدرسه وجود دارند. آلبومهایی که در سمینارها پخش میشد را میخریدم و به بچههای مدرسه از کلاس سوم به بالا میفروختم. یک آلبوم W.A.S.P که هفت دلار از Quonset Hut خریداری شده بود در مدرسه موروثی مسیحیت بیست دلار ارزش داشت.
به جای تلف نکردن پولم برای خرید آلبوم آلبومهای فروخته شده را میدزدیدم ودوباره میفروختم.
**************************
فردا یا پس فردا هم پست موزیک ویدئوی I dont Like The Drugs رو میذارم ....