مطلب ارسالی کاربران
یادداشت: و مرگ و انگشتان پیرش که تو را نشانه رفت
صحبت را که با خبر مرگ آغاز کنی، حالت گرفته میشود. مهم نیست در راه رسیدن به مجلس شادی و سرور باشی. مهم نیست. اصلا مهم نیست کجا باشی و نیتت رسیدن به کجا باشد. مرگ از مرزهایت بیرون میزند. میرسد به تو. خبرش... اثرش... نکبتش... حالت را میگیرد. شادی ات را از درون میدزدد. مرگ این را بلد است؛ دزدیدن. او بزرگترین دزد دنیاست. جانها را میدزدد و دست هیچکس به گرد پایش هم نمیرسد. مرگ رهایمان نمیکند.
***
مرگ حق است. حقی که باید پذیرفتش. چارهای نیست. دست ما نیست. تحمیلی است و زورش هم میرسد که خودش را تحمیل کند. هر چقدر هم که آرزوها داشته باشی و جاده پیش رویت طولانی باشد، این مرگ است که پیش روی تو ایستاده و راهت را میبندد. این مرگ است که با انگشت پیر و چروکیدهاش تو را نشانه رفته. در خواب باشی یا بیدار، پیر باشی یا جوان، مرگت که از راه برسد، آنوقت است که مرگت از راه رسیده. آنوقت است که نوبت تو است که بلند شوی و بگذاری و بگذری. درست مثل هادی نوروزی که گذاشت و گذشت.
***
چقدر باید از مرگ نوشت در سالی مثل این؟ چقدر باید مرگ را روی کاغذ دشنام داد در سوگ از دست رفتگان؟ چقدر باید دل بسپاریم به اشکهای هموطنانی که مظلومانه از دستشان دادیم در مکه و در منا؟ چقدر باید عاجز باشیم در مقابل مرگ؟ چقدر باید یادمان بیفتد که ناتوانیم در مقابله با این بی رحم لاکردار که دوست و آشنا نمیشناسد و کارش را میکند. تخفیف نمیدهد و رشوه نمیگیرد و در ترافیک نمیماند و زن و بچه دار نیست که بخواهد میهمانی برود.... چقدر باید از مرگ نوشت در این سال پر از مردن و اشک ریختن که دیگر اشکی هم نمانده در نهانخانه چشم.... چقدر قصه پر غصه این سال را باید مزین کرد به نامها و خاطرهها و مرگهای ناباورانه و زود؟
چقدر باید سر و کله بزنیم با مرگ؟ چقدر دیگر مانده تا قسطهای بوگاتی سیاه تازه مرگ تمام شود و دوباره برگردیم به همان دوران شیرینی که مرگ قسمت ما و دوستان ما نبود و اگر بود اینقدر بی رحمانه چنگ به دل ما نمیزد... که اینقدر صدای کریه خود را در گوش ما نمیانداخت و چهره شوم خود را مقابل چشمان اشکبار ما به نمایش نمیگذاشت....
***
چقدر باید از مرگ نوشت؟ مگر قرار نبود این سال زندگی باشد؟ سالی سرشار از خاطرههایی که میسازیم تا به مرگ پوزخند بزنیم؟ پس این سال پر از مرگهای تلخ و دسته جمعی کجا سهم این دیار گردید؟ این همه مرگهای تلخ و دهشت زا از کجا بر سر ما آوار شد؟ نکند مرگ در سرزمین ما برای فرشته مرگ اضافه کاری دارد؟ نکند کشتن در سرزمین ما بیشتر به مذاق مرگ خوش میآید؟ یا نه... شاید ما داغیم و داغداریم که اینگونه فرشته وظیفهشناس را سرزنش میکنیم؟ فرشته موظف برآورده کردن آرزوها خواب است. فرشته باران که رفته مرخصی و وقتی از راه میرسد همه بارانهای روی دست مانده را سیل میکند و میزند به تن عزیزانمان... فرشته ترویج مهربانی و انسانیت که اصلا مدتهاست بازنشسته شده و یادشان رفته جایگزینش را بفرستند... فرشته امور اینترنتی که وظیفه دارد تا به مردم بیاموزد در اینترنت به هم فحش ندهند و عکسها و فایلهای خصوصی مردم را روی وب نگذارند و به حریم خصوصی هم احترام بگذارند که هنوز طرح کادی است و چیزی بلد نیست. تنها فرشتهای که در این سرزمین کارش را درست انجام میدهد مرگ است.... این هم بخشی است از جبر جغرافیایی لابد....
***
ما محاصره شدهایم با مرگ... دورمان میچرخد.. انگشتان سردش را به پوست صورتمان میکشد و از کنارمان میگذرد.... ریشخندمان میکند و ما بیچاره و بدون امید منتظریم تا نوبتمان برسد. میکوشیم تا فراموشش کنیم... تا از یادش ببریم... تا انکارش کنیم... و بعد از راه میرسد با ارمغان تازهای... با گرفتن عزیزی از ما.... با حذف کردن خاطرهای... ما محاصره شدهایم بیآنکه خود بدانیم...
هومن جعفری