این مقاله توسط یکی از بازیکنان سابق آکادمی چلسی به نام سم تیلن نوشته شده که الان تو لیگ ایسلند بازی میکنه. تو این مقاله در مورد خصوصیت های جان تری صحبت میکنه که تو رسانه ها بهش توجه نمیشه.
پیشنهاد میکنم بخونین.
به عنوان یک تعداد هوادار فوتبال ما فرصت زیادی برای تصمیم گیری در مورد شخصیت یک بازیکن پیدا نمیکنیم و به خود اجازه میدهیم که طبق رسانه ها و چیز هایی که روزنامه ها مینویسند در مورد شخصیت ـشان قضاوت کنیم. طبیعی است که از چنین منابعی برای تصمیم گیری در مورد آنها استفاده کنیم چون شخصا آنها را نمیشناسیم. اما این کار میتواند بسیار گمراه کننده باشد.
بعضی مواقع نویسنده ها و خبرنگار ها میتوانند داستان ها را بد جلوه بدهند. شاید این به دلیل رفیق بودنشان با همسر سابق یا طرفداری از تیم رقیب باشد. وقتی یک بازیکن شنبه ها وارد زمین فوتبال میشوند از طرف تمام دنیا روی خود فشار احساس میکنند. اینکه بخواهیم طبق عملکردشان در زمین فوتبال در مورد آنها قضاوت کنیم دیوانگی است.
وقتی شما در زمین تمرین حضور دارنید میتوانید اطلاعات بیشتری در مورد شخصیت بازیکنان کسب کنید. بعضی ها شمارا خوشحال اما بعضی ها شما را ناامید میکنند. اینکه فوتبالیست ها آدم های مشهوری هستند دلیل نمیشود اخلاقیات آنها هم خاص باشد. آنها هم مثل دکتر ها و دانشمند ها در رشته خود بااستعداد هستند. بعضی از آنها آدم های خوبی هستند و بعضیها بد.
سال 2002 من 17 سالم بود و برای 8 ماه مصدوم بودم. معمولا باید دو برابر بقیه بازیکن ها تمرین میکردم تا آمادگی کامل خود را کسب کنم. از آنجایی که جان تری هم آن زمان مصدوم بود در اکثریت مواقع کنار او تمرین میکردم. ما سه تا چهار هفته کنار همدیگر تمرین کردیم تا وقتی که او آمادگی خود را کسب کرد و باری دیگر ثابت کرد که بهترین مدافع وسط در تیم است. مدتی بعد از این جان برای اولین بازی ـَم بعد از 11 ماه مصدومیت آرزوی موفقیت کرد. متسفانه در آن بازی دوباره مصدوم شدم و سه روز بعد باید باید جراحی میشدم. وقتی دکتر تیم آمد مرا ببیند گفت که جان تری از بازیکنان تیم درخواست کرده تا از بودجه اخلاق تیم (پول هایی که بابت جریمه های مالی بازیکنان بابت دیر رسیدن به تمرین و غیره به دست می آید) استفاده کنند تا پول سفر من بابت دور شدن از فوتبال و استراحت کردن بپردازند. نمیتوانستم چیزی که شنیدم باور کنم.
ده روز بعد سر تمرین رفتم و جان که آنجا بود به من گفت او و یکی از بازیکنان تیم یک سفر برای من برنامه ریزی کردند و به من گفت که میتوانم به هر جای دنیا بروم چون لیاقتش را دارم. گفت این پول تو نیست و فقط به ما بگو که هزینه سفرت چقدر میشود و ما همه چیز را ردیف میکنیم.
نمیدانستم غیر از تشکر کردن چه کار کنم. من بعدا با مربی های تیم آکادمی صحبت کردم و آنها گفتند که بهتر است برای مدتی به مسافرت بروم. یکی از مربی ها به من گفت که رنگ بیمارستان شده ام چون مثل یک شبح سفید بودم. در طی جراحی خون زیادی از دست داده بودم و در قیافه ام معلوم بود.
مادرم هم تنها مدتی قبل جراحی شده بود و به خاطر همین تصمیم گرفتم او را هم با خودم ببرم. وسط تابستان بودیم بودیم و جان به من گفت یک جای داغ پیدا کنم! یکی از مکان هایی که به اندازه کافی نزدیک و داغ بود سواحل جنوبی اسپانیا بود اما من نمیخواستم از سخاوت جان سوئ استفاده کنم. بنابراین روز بعد از جان پرسیدم که آیا میتوانم با مادرم به سویا بروم یا نه. او گفت " بی خیال سم! میتونی هر جایی که دلت خواست مجانی بری. چرا میخوای بری اونجا؟ اونجا اصلا به اندازه کافی گرم نیست. برو یک چیز دیگه انتخاب کن، کارائیبی چیزی ... میتونی بری اونجا و روی ساحل دراز بکشی بدون اینکه نگران هزینه ـَش باشی، من همه چیز را برایت ردیف میکنم.
برای همین رفتم و یک قیمت خوب برای سفر به توباگو پیدا کردم. بعد با دکتر مشورت کردم و او به من گفتم هیچ اشکالی ندارد و برو به جان بگو. من هنوز هم از خرج کردن پول مردم احساس خوبی ندارمچون هیچوقت این کار را انجام ندادم. برای همین کمی از صحبت کردن با او نگران بودم. اما عکس العمل جان چه بود؟
" خیلی هم عالی، فقط قیمتش را به ما بگو و من ردیفش میکنم. "
او همه چیز را ردیف کرد و یک روز قبل از سفر ـَم به من گفت " فردا میری دیگه؟ " بعد 100 پوند از جیبش دراوارد و گفت این را به عنوان پول جیبی به من میدهد. به او گفتم نمیتوانم این را قبول کنم. او مدام اصرار میکرد و من مدام رد میکردم. آخرش به من گفت : " پاتو از اینجا بیرون نمیزاری اگه این پول رو قبول نکنی! ". دیگر چاره ای نداشتم.
وقتی از سفر برگشتم بسیار با انگیزه و خوشحال بودم و دلیل اصلی آن آمادگی دوباره برای فوتبال بازی کردن بود. شش ماه از عمل جراحی ـَم گذشته بود. اولین بازی برای تیم آکادمی مقابل کریستال پالاس در زمین تمرین ما بود. تیم اصلی باید ساعت سه بعد از ظهر تمرین میکرد و ما در مکان تمرین آنها ساعت 10 صبح بازی داشتیم. جان پنج ساعت قبل از تمرین ـَش (بله، پنج ساعت!) آمد تا بازی مرا ببیند و ببیند که میتوانم بازی را تمام کنم یا نه که خوشبختانه این اتفاق افتاد. او مجبور نبود این کار را بکند اما باز هم این کار را انجام داد.
وقتی در تیم آکادمی حضور داشتیم جان برای تمامی بازیکنان تیم پول کلاس های رانندگی را میداد. او میدانست چقدر سخت است تا پول چنین چیز هایی را بدهی وقتی در آکادمی فقط 80 پوند در هفته میگیری. تنها کاری که تیم آکادمی باید انجام میداد این بود که بگویند هزینه چقدر میشود و جان از جیب خودش برای همگی پرداخت میکرد. در آن زمان بازیکنان آکادمی کفش های بازیکنان را تمیز میکردند چون همیشه چندین بازیکن مانند جان تری و فرانک لمپارد بودند که پول زیادی بابت این کار در زمان کریسمس میدادند. جان معمولا کمتر از لمپارد میداد اما همیشه وقتی احساس میکرد بازیکنی بابت چیزی ناجوانمردانه جریمه شده هزینه جریمه او را پرداخت میکرد. طبیعتا به ما میگفت که صداش رو در نیاریم!
جان هیچوقت زمانی که یک بازیکن آکادمی بوده را فراموش نکرده است. او یک کاپیتان کامل است. او همیشه حاضر بود با شما در مورد مشکلات ـتان صحبت کند. همیشه از بازیکنان جوان تیم در مورد اوضاعشون میپرسید. وقتی میدید که بازیکنی در یک بازی خوب بازی کند به آنها تبریک میگفت و انگیزه میداد. او واقعا به همگی اهمیت میداد. او هیچوقت بازیکنان جوان تیم را فراموش نمیکرد. او همیشه اوضاع این بازیکن ها را در نظر داشت مثلا یک بار مرا با یک ایجنت آشنا کرد که بعدا با او قرارداد امضا کردم. وقتی بازیکنان آکادمی همراه بازیکنان اصلی سفر میکردند او همیشه مطمئن میشد که آنها پاداش خود را میگیرند. این پاداش ها تاثیر زیادی در حقوق میداشت. با بازیکنان جدید به خوبی رفتار میکرد. او همیشه در بازی ها و زمین تمرین فوق العاده بود. جان ذاتی به شجاعی شیر داشت. او همیشه اضافه تمرین میکرد. واقعا یک الگو درجه یک بود.
او فقط با بازیکنان آکادمی اینطور رفتار نمیکرد. همگی از سخاوت او اطلاع داشتند. ما مترجمی به نام ال در تیم داشتیم. یک بار به ما گفت که ماشینش بیش از حد داغون شده و نمیتواند سر تمرین بیاید و گفت که برای مردی در سن او سخت است که از اتوبوس و از اینجور چیز ها استفاده کند. یک روز بعد از تمرین جان به او گفت که چشم هایش را ببندد و به پارکینگ برود. وقتی چشم هایش را باز کرد یک ماشین صفر کیلومتر جدید را میدید. جان از بازیکنان تیم اصلی درخواست کرده بود تا برای خریدن ماشین برای ال پول جمع کنند. ال بیچاره شروع کرد به گریه کردن. همه این ها قبل از زمانی بود که جان تری تبدیل به یک میلیونر شده بود و قبل از زمانی بود که رومان آبراموویچ باشگاه را خریده بود.
سال قبل ال مریض شده بود و در بیمارستان بستری شد. جان هر روز به ملاقات او میرفت و روزی که وی فوت کرد جان در مراسم عزاداری او حضور داشت. مارسل دسایی کاپیتان قبلی ما هیچوقت این کار را ها انجام نمیداد. او هیچوقت به بازیکنان آکادمی و کلا افراد دیگر اهمیت نمیداد. او به عنوان یک بازیکن فوق العاده بود اما به عنوان یک کاپیتان ذره ای شبیه جان نبود. در سال اول و دومم در تیم یکی از وظیفه هایم این بود که از بازیکنان تیم پیراهن امضا شده بگیریم و بعد به هواداران یا موسسه های خیریه بفرستیم. قبل از تمرین تیم ما در یک راهرو ایستاده میشدیم و بازیکنان پیراهن ها را امضا میکردند. وقتی مارسل می آمد او همیشه ادای صحبت کردن با موبایل خود را در می آورد تا مجبور نباشد با ما رابطه ای داشته باشد. ما مدام او را صدا میکردیم اما او توجهی نمیکرد.
وقتی شما بعضی از افراد مشهور را ملاقات میکنید آنها شما را خیلی ناامید میکنند. جان مطمئننا مشکلات خود را در بیرون زمین داشته اما من همیشه او را به عنوان کسی که در آکادمی شناختم به یاد دارم. هیچ کسی دیگری حاضر میشد آن کار ها را انجام بدهد. به همین خاطر است که همه هواداران چلسی جان تری را به عنوان یک رهبر واقعی قبول دارند.