گیرمو دل تورو، که امسال با فیلم "شکل آب" جوایز اسکار و گلدن گلوب را درو کرد، جایی گفته بود هیولاها مذهب او هستند. گیرمو سالها پیش، در تنهایی اتاق کودکیاش، با هیولاها عهد وفاداری بسته بود، وقتی هنوز در گهواره میخوابید و دو سه سالی بیشتر نداشت.
با برادرش هر شب تا دیروقت بیدار میماندند و فیلمهای ترسناک تماشا میکردند. تماشای آن فیلمها و شیطنتهای برادرش باعث شده بود گیرموی کوچولو حسابی از هیولاها و از تاریکی بترسد. همان روزها اتفاقی افتاد و دل تورو با هیولاها عهدی بست که هنوز هم به آن وفادار است. او میگوید: "همیشه کابوس میدیدم. از خواب میپریدم و میدیدم که همه چی توی اتاق جان گرفته. مادرم اینها یک زیلوی سبز داشتند ولی از چشم من دریایی بود از انگشتهای در حال حرکت. انگار منتظر بودند من بلند شوم بروم توالت. من هم میترسیدم برمو وهمانجا در تخت کارم را میکردم. بعد مادرم عصبانی میشد. یک شب - این ماجرا کاملا واقعی است - بالاخره بلند شدم به این موجودات و این غولهایی که میدیدم گفتم اگه بگذارید من بروم دستشویی، با هم دوست میشویم. آنها هم گذاشتند بروم."
وابستگی دل تورو به هیولاها فراتر از یک نوستالژی ساده است و رنگ و بویی مذهبی دارد. او در خانوادهای عمیقا مذهبی و کاتولیک متولد شد و اگرچه به معنای معمول مذهبی نیست، خودش گفته: "اگه یک زمانی کاتولیک بودی، تا ابد کاتولیک خواهی بود!"
او بارها اشاره کرده به اینکه چطور تصاویر و آیکونهای مذهب کاتولیک در مکزیک، خشنترین تصاویر مذهبی مسیحیت در سرتاسر دنیا هستند و اینکه مجسمهسازان مکزیکی، موقع ساخت مجسمه مسیح به طرز غریبی جزییات خشن و دردناکی از فرایند فیزیکی شکنجه عیسی را به تصویر میکشیدند.
گیرمو در همین فرهنگ بزرگ شده بود و در نتیجه به روایت خودش وقتی برای اولین بار چهره بوریس کارلوف را در فرانکنشتاین روی پرده دید، این برایش تجربهای مذهبی بود. این معجون درد و رنج و تنهایی که دیگران در چهره قهرمانهای مذهبی شان میدیدند، گیرمو در سیمای سیاه و سفید این هیولاها میدید: "حال سنت پل رو داشتم وقتی در راه دمشق، نور مسیح بر او تابید".
خیلی کم پیش میآید که یک فیلمساز فیلمهای ترسناک و هیولایی به نامی آشنا بین منتقدان تبدیل شود؛ دلیل موفقیت دل تورو شاید همین باشد که هیولاهای فیلمهای او چیزی بیشتر از ماسکهای پلاستیکیای هستند که بازیگرهایش به سر میکنند. ما با هیولاهایش غریبگی نمیکنیم، چون آنها هم مثل ما اغلب معیوبند، خیلی وقتها تنها، و معمولا بازنده.
او تمام ترسها و تنهایی های کودکی پردردش را در دل هیولاهایی میریزد که به قول خودش "قدیسان حامی نقایص پربرکت ما هستند. هیولاهایی که تجسم امکان شکستاند."
گیرموی همهچیزخوار
دل تورو جایی گفته بود: "من همه چیز را یک لقمه چپ میکنم… چه تاکو باشد، چه فیلم سینمایی، چه کتاب و چه سریال. بیشخوار و همه چیز خوارم و هر کدام از فیلم هایم را طوری میسازم که انگار فیلم آخرم است." او هیچ ایدهای را برای فیلم بعدی باقی نمیگذارد. نتیجهاش میشود همین ترکیب عجیب همه ژانرهایی که در "شکل آب" دور هم جمع شدهاند: یک فیلم ترسناک هیولایی موزیکال جاسوسی جنگ سرد رمانتیک!
جدای از این که موافق اسکار گرفتن شکل آب هستید یا نه، نمیتوانید مهارت مثالزدنی دل تورو را در مدیریت لحن و اتمسفر همه این ژانرهای به ظاهر متضاد انکار کنید. رفتار دوربین و نوع گریم و بازی بازیگران را طوری تنظیم کرده که هم در صحنه سرقت جواب میدهد، هم در صحنه موزیکال و هم در صحنه عشقبازی یک زن و یک هیولای آبزی. به قول آنتونی لین، منتقد آمریکایی، عجیبترین نکته درباره این فیلم این است که با وجود همه این ایدهها و تمها و الهامات متفاوت و متناقض، محصولی آشفته و به هم ریخته از آب در نیامده است.
سیاهی لشگرها انتقام میگیرند
دل تورو زمانی گفته بود: "من عاشق دیو و دلبر بودم اگر آخرش دیو، دیو باقی میماند… دیو چه مشکلی دارد که حتما باید آدم شود؟" موقع ساخت فیلم تیغ، به وزلی اسنایپز، بازیگر قهرمان فیلم که خونآشامها را میکشت، گفت: "من اصلا قصه این فیلم را نمیفهمم. اگر به من بود، روی یک خونآشام هم دست بلند نمیکردم.. میگذاشتم زندگیشان رو بکنند... گور پدر آدمها!"
او - که به عنوان کارگردانی مکزیکی خودش را به زور از حاشیه به متن سینما رساند - علاقه خاصی به سیاهی لشگرها، شخصیتهای جانبی و هیولاهایی دارد که سهم چندانی از روایت کارگردانهای دیگر ندارند. شکل آب بعد از صد و خردهای سال تاریخ سینما، انتقام همه این سیاهی لشگرها و حاشیهنشینها از قهرمانهای همیشگی است. همین است که قهرمانش، ابرقهرمان آشنای این روزها نیست؛ بلکه رفتگری است لال که بعد از اینکه ابرقهرمان صحنه مبارزه را ترک کرد، وارد اتاق میشود تا آوارها و اشغالهای باقیمانده را بروبد و صحنه را از لکههای خون قربانیان قهرمان پاک کند.
سالهای کودکی به دل تورو خیلی سخت گذشتند. مادربزرگ مذهبیاش از علاقه او به هیولاها خوشش نمیآمد و دو بار سعی کرد مقدمات جنگیری او را فراهم کند و هیولا و شیاطین را از مغز این پسربچه بیرون بکشد. مادرش نقاشیهای او را میدید و او پیش دکتر میبرد. خلاصه که این تنهایی و درد فهمیده نشدن و انزوا، دردی است که گیرمو سالها آن را با تمام وجودش احساس کرده و تمی است که رد پایش را در تمام فیلمهایش میبینی؛ از هیولای شکل آب، که مثل خود دل تورو از آمریکای لاتین دزیده شده و به آمریکا آمده، تا رفتگر لال قهرمان فیلم.
ضد قهرمان فیلم، مایکل شانون، معتقد است که انسان سفیدپوست، نماینده برتر خداوند روی زمین است. ولی هیچکدام از این کاراکترهای دیگر، نه این رفتگر لال، نه همکار سیاهپوستش و نه همسایه همجنسگرایش، در تعریف این مرد سفید از انسان جایی ندارند.
به این ترتیب، شکل آب شخصیترین فیلم دل تورو است و راوی تجربه صد سال تنهاییاش. تجربهای که بعد از این همه سال به او آموخته که نقصی و عیبی که تو بیش از همه از آن میترسی و بابتش خجالت میکشی، اتفاقا همان برگ برنده تو است.
دل تورو پارسال یکی دو جلسه برای فیلمسازهای جوان کلاس درس گذاشت و در یکی از همان کلاسها از همین تجربه صحبت کرد و رو به سالنی مملو از فیلمسازان جوان گفت: "بزرگترین توصیه من این است که به خودتان نگاه کنید و ببینید در کاراکتر شما چه چیزی هست که بیش از هر چیز از آشکار شدنش میترسید، که به شدت از آن خجالت می کشید… همان ترس، همان مایه سرافکندگی، همان صدای شماست." چیزی که به خیال دیگران کاستی و نقص تو است، همان فضیلت منحصر به فرد تو است.