نیمار جونیور داسیلوا: پدر! میخوام برگردم
نیمار سینیور(پدر): حتی فکرشم نکن این اتفاق هرگز رخ نمیده نه تا زمانیکه من زندم
نیمار: آخه چرا؟ من بارسایی ام پدر و مسی رو هم دوست دارم
پدر: بسه دیگه هیچوقت جایی این حرف رو دیگه به زبون نیار. یادت رفته واسه رئال و رونالدو چه خودشیرینیا که نمیکردی؟ فکر کردی تو بارسا کی الان منتظر توئه؟؟!
نیما: راکی و فیلیپ(کوتینیو). با چند نفر دیگه هم صحبت کردم اونا از بابت اینکه بخوام برگردم صمیمانه استقبال کردن
پدر: خب بگو ببینم! از اون چند نفر حتما مسی هم سهمی داشته دیگه؟
نیمار: نه مسی در رابطه با برگشتم چیزی نگفته اما برام آرزوی موفقیت کرده من مطمئنم دوباره میتونیم مثل قبل خاطرات زیبا و بی نظیری رو تکرار کنیم
پدر: بس کن دیگه! کی میخوای بزرگ بشی؟!؟ چرا وقتی کاری میکنی به عواقبش فکر نمیکنی؟ مسی درسته که دوست نداره تو رو تو لباس مادرید ببینه اما به این معنی نیست که دوست داره برگردی. به هیچ عنوان نمیتونه غیر از این باشه کافیه یکمی فکر کنی و اینقدر احساساستت رو بر عقل و منطقت اولویت ندی
نیمار: ولی پدر! شما خودتون هم میدونید که من مصاحبه هایی که علیه بارسا و مدیرانش انجام دادم تنها به این خاطر بوده که هر نوع دیدگاهی بابت رابطه مثبت از سمت من با اونا به صورت کلی برطرف بشه و این واقعا علیرغم میل باطنیم بوده
پدر: وقتی که حاشیه های زندگیت رو همه عالم و آدم میدونن عوض کردن عقاید ظاهریت فقط یک نتیجه کاملا منفی ای رو برات به همراه داره و با علم اینکه نمیدونی واکنش های بعد از این حرکت چیه یک ریسک بسیار خطرناک و غیرقابل جبران به حساب میاد. تو باید همه چیز رو نسبت به بارسا و مسی فراموش کنی .تو از اونها استفاده کردی اونها هم از تو استفاده کردن پس به اونا هیچ دینی نداری. فقط فکر آینده مثبت و رویایی باش و این قضیه حاصلی نداره مگر اینکه افق دیدت رو بزرگتر کنی و به باشگاهی بزرگ تر ازبارسلونا فکر کنی
نیمار: یعنی به رئال مادرید برم و همه پل های پشت سرم رو خراب کنم. رئال مادرید یه زمانی دشمن من بوده چطور از من انتظار داری به پوشیدن لباس همچین تیمی فکر کنم؟؟!
پدر: این اتفاق دیر یا زود رخ میده. من که گفتم این احساسات مزخرف رو نسبت به گذشته فراموش کن و حرفه ای فکر کن. تو هیچ دینی به بارسا نداری
نیمار: دوستان من، عزیزان من! من رو ببخشید! چاره دیگه ای ندارم
پدر:البته که داری پسرم. تو با رئال به همه چی میرسی و بارسا و خاطراتش رو به باد فراموشی میسپاری