مطلب ارسالی کاربران
اشک ها و لبخندها
اشک ها و لبخندها
محمد جوادی فر
از روزی که اولین بار از تلویزیون رنگی چهارده اینچ سونی بازی دو تیم آبی و قرمز را نگاه کردم حدود بیست و دوسال می گذرد. تابستان نه چندان گرم آن سالها و پسر بچه ای که انگار چیز تازه ای کشف کرده بود. به یاد ندارم که روز اول بخاطر ایتالیا عاشق فوتبال شده بودم یا آدم های ریش دار با پیراهن گشاد آبی در چمن نه چندان سبز آزادی من را شیفته ی این پدیده ی کشف شده کرده بودند. ولی تنها چیزی که به خوبی یادم می آید تصویر عجیب مردی بود که با دست های گذاشته بر کمر، خالق یکی از جذاب ترین و در عین حال دردناک ترین صحنه های فوتبال در دنیا بود. ایستادنی در کنار نقطه ی پنالتی با تصویر دویدن و بالا پریدن های دروازه بان سبز پوش برزیل از فرط خوشحالی. انگار روبرتو می خواست همانند هموطنش خالق تصویری پر از شادی و غم باشد. تصویری همانند همان لبخند ژکوند. باجو حالا همه ی امپراطوری ساخته شده توسط خود را ویران کرده بود. و چه تصویری تراژیک تر و زیباتر برای آنکه شما عاشق او و بازی که انجام می داد شوید. حالا دو دهه از آن زمان می گذرد و هر سال شاهد تصاویر مختلف از آدم هایی هستید که هر کدام از آنها پر از خاطره ها غمگین و شاد هستند. انگار تنها چیزی که هنوز مثل همان عصر مرداد ماه باقی مانده است همین فوتبال است.هر چند دیگر خبری از ریشها و پیراهن های گشاد نیست ولی هنوز دربی بیست و دو جنگجوی قرمز و آبی پوش دارد. ژست گرفتن های مخالفت با فوتبال در قامت یک روشنفکر که ماهیت وجودی آن را زیر سوال می برد یا حتی مقاومت های های گاه و بی گاه برخی افراد نتوانسته است ذره ای از علاقه و عشق مردم به فوتبال را کم کند. گواه این قضیه حضور آدم هایی است که هر سال شب قبل از دربی بر روی چمن های خیس و سرد آزادی می خوابند. آدم هایی که انگار می خواهند با لبخندها و شادی دیدن فوتبال در کنار هم غم و سختی های زندگی را از یاد ببرند. آنها میخواهند خالق تصویری باشند میان غم و شادی مثل همان لحظه ای که توپ باجو به جای تور دوازه ی تافارل به آسمان آبی زده شد. مثل همان تصویر بسته از صورت او که هر کسی را عاشق فوتبال می کرد.