زمستان سال 79 اول بار در اتاق گفت و گوی روزنامه «صبح ورزش» دست در جیبش برد، پاکت سیگارش را درآورد و برای روشن کردن یک نخ سیگار اجازه خواست. این نخستین دیدار یا گفت و گوی من با «منصور» نبود. اما هرگز تصور نمی کردم در یکی از جیب هایش پاکت سیگار باشد.
سال ها گذشت، میانه هایی دهه 80 خورشیدی، این بار در یکی از اتاق های هتل لاله تهران بر سر هزار و یک درد در باشگاه استقلال با هم کلنجار رفتیم. بر سر چرایی سکوتش، خنثی ماندنش، تفاوت هایش با «ناصر حجازی» در بی پروایی. از آن همه صبر که شاید به جای درمان، نمک زخم باشد. بحث به جایی رسید که باز دست در جیبش برد. سیگاری بیرون آورد و باز هم به رسم ادب ذاتی اش اجازه گرفت. وقتی روشن کرد، اولین پک را زده و نزده، وقتی هنوز دود در دهانش بود، چشم باریک کرد و نگاهی عاقلانه انداخت و گفت: «تا امروز عکسی از من با سیگار در روزنامه ها ندیدی. بعضی چیزها هست باید در خفا بماند. مثل همه حرف های من در مورد استقلال.»
می گویند «پدر» استقلال بود. بانی اش، معمارش، متولی و صاحب کسوت. تعاریف گاهی برای آن چه با استقلال داشته محدود می شود. بهمن ماه سال 1324 خورشیدی در تهران متولد شد. هفده ساله بود که به دارایی رفت. نه به جوانان و نوجوانان آن روزهای دارایی. مستقیم وارد بزرگسالان شد. یک سال بعد، آن قدر درخشید که «تاج» را خریدارش کند. سال 42 پیراهن آبی را به تن کرد، دیگر هم از تن درنیاورد. سابقه حضورش در «تاج» همزمان شد با تاسیس باشگاه پرسپولیس. می گفتند «علی عبده» اولین خریدارش بود. «آلن مورگان» یا همان «علی عبده» برای منصور پیغام فرستاد، اما «منصور» انتخابش را کرده بود.
آن روزها، قحط الرجال نبود. از دل هر شهر، ستاره ای می درخشید. روزهایی که «منصور» به اوج رسید و در فوتبال ایران آقایی کرد، کاظم رحیمی، ابراهیم آشتیانی و بعدها محمد دادکان هم پست و هم بازی اش بودند. اما دفاع راست، با او تعریف می شد. تلفیقی از سرعت و قدرت. تخریب بازی حریف توام با بازیسازی.
غیر از این بود، محبوب «زدراکو رایکوف» نمی شد. میان تمام مربیانی که تا امروز پا بر خاک ایران گذاشته اند، «رایکوف» نمونه بارزی از نظم و دیسیپلین بود. طی سال های مربیگری اش در تیم های ملی ایران و استقلال، کارخانه ای تاسیس کرد که ستاره هایی خاص به فوتبال ایران داد؛ ناصر حجازی، منصور پورحیدری، کارو حق وردیان، اکبر کارگرجم، غلامحسین مطلومی، محمدرضا عادلخانی. این ها مشتی است نمونه خروار. نه فقط از بعد فنی، که آنها الگوی یک جامعه شدند. رایکوف متخصص کشف استعداد بود. یک جوینده طلا از یوگسلاوی که حتی در تیم های جوانان و ملی ایران هم محمود خوردبین، علی پروین و فریدون معینی را کشف کرد. سال 52 همین مربی، میان تمام دست سازهای نابش در «تاج» به نام منصور پورحیدری رسید. او را به عنوان سرمربی تیم جوانان «تاج» منصوب کرد.
منصور پیشتر با «تاج» به عنوان بازیکن به هرآنچه تصور کنید رسیده بود. یک قهرمانی جام تخت جمشید، چهار قهرمانی باشگاه های ایران (حذفی کنونی)، سه قهرمانی جام میلز هندوستان، یک قهرمانی جام اتحاد، یک سومی باشگاه های آسیا و از همه مهمتر یک قهرمانی در سال 49 با تاج در جام باشگاه های آسیا.
از سال 52 ماموریت «منصور» تغییر کرد. خودش می گفت که آمادگی اش را نداشته. رایکوف او را در جلسه ای چهار ساعته با حضور «تیمسار خسروانی» مجاب کرد که مسیر زندگی اش را تغییر دهد. فقط 28 سال داشت که باید دنیای بازیگری را می بوسید و می گذاشت کنار. مصدومیت هر دو پا و درد شدید در ناحیه کمر، حتی ادامه بازی در زمین فوتبال را برایش خطرساز می کرد.
سال 52 مربی جوانان شد، یک سال بعد «رایکوف» از استقلال رفت، اما «منصور» را یک پله بالاتر آوردند. ابتدا دستیار علی دانایی فر بود و بعد هم کنار ولادیمیر جکیچ نشست. تا این که انقلاب شد.
کمی در زمان حرکت کنیم. «ناصر حجازی» سال 1382 در گفت و گو با روزنامه اعتماد، از چرایی رفتن خود به بنگلادش پس از انقلاب حرف زد. برای صدمین بار در رسانه ها گفت که از ایران رانده شد. می خواست بماند، اما نشد. گفت در زیرزمین متروکه یک خانه زندگی می کرده و پولی که از باشگاه «محمدان» می گرفت را مستقیم به تهران می فرستاد. بعد حرف رسید به هم نسل هایش. یاد «منصور پورحیدری» افتاد که او هم بعد از انقلاب، همراه «ولادیمیر جکیچ» از ایران رفت و در کویت مربیگری کرد. اما منصور برای ناصر پیغام فرستاد که بیا برگردیم. آن مملکت به ما نیاز دارد.
منصور قبل از ناصر رفت، اما زودتر از او به ایران برگشت. ناصر سال 61 مربی استقلال بود، اما خیلی زود ترک خاک کرد و به بنگلادش رفت. منصور سال 61 دوباره به ایران برگشت و کمی بعد دوباره کنار باشگاهی که حالا به جای «تاج» باید «استقلال» خطاب می شد.
فوتبال وجود داشت، ولی وجود نداشت، درآمد نبود، جنگ بود و ناآرامی ها و فرار چند ستاره مثل کارو یا قلیچ خانی. منصور، استقلال را از نو ساخت. اگر منصور برای استقلال و پروین برای پرسپولیس نبودند، بی تردید امروز باید در گورستان فوتبل ایران، تکه سنگی برمی داشتیم، روی سنگ قبرشان می کوبیدیم و می خوانیدم: «من یقرأ الفاتحة مع الصلوات.»
عجیب نیست که به آنها «پدران» استقلال و پرسپولیس می گویند. ابومسلم در مشهد، راه آهن در تهران، سپید رود در رشت، پلی اکریل در اصفهان... اینها بخشی از سیاهه پرهواداران باشگاهی ایران هستند که فقط پدری مثل منصور پورحیدری یا علی پروین روی سرشان نبود.
منصور تفاوتی آشکار با «علی پروین» داشت. پروین پدری بود که برای پرسپولیس در دهه 60 هم پدری کرد و هم مادری. مثل «رابین هود» از تجار و کسبه و یار متمولش «کند» و خرج پرسپولیس کرد. جمله معروفش را که به یاد دارید: «پرسپولیس توی صندوق عقب ماشین من بود.» اگر مادر «نصرت» علی آقا رخت های چرک و عرق کرده بازیکنان پرسپولیس را در خانه اش می شست، رخت بازیکنان استقلال در خانه عیالواری «پورحیدری» آب می خورد. اگر پروین از تجار و کاسبان و استانداران خرج باشگاه را می گرفت، «منصور» شب به شب خانه یک دوست و فامیل و آشنا بود تا خرجی جمع کند.
منصور اما آرام بود. گرنه، هر دو محقانه بر سر هر دو باشگاه بار منت دارند. سخت است یک عمر محبوب استقلالی ها باشی، حتی یک باراز سوی هواداران بعد از بیش از چهار دهه یک بار مورد اهانت هوادار خودی قرار نگیری و حتی از سوی رقیب هم مورد احترام و کرامت قرار بگیری. محبوبیت و مقبولیت خریدنی نیست. منصور برای هر دو، یک عمر نجابت خرج کرد.
پورحیدری برای متولدین انقلاب معنی مربی می دهد؛ یا در استقلال، یا در تیم ملی. گاهی به اراک و آبادان هم رفت، اما نامش با استقلال عجین شده. در قامت مربی، باز هم حرص و ولع دست یافتن به تمام آن چه باید بدان دست می یافت را نشان داد. از سال 62 تا 69 خورشیدی سه دوره قهرمان باشگاه های تهران شد. از سال 70 تا سال 80 به دو قهرمانی لیگ قدس و آزادگان با استقلال رسید. دو جام حذفی را با استقلال بالای سر برد و یک بار هم با تیم ملی ایران به قهرمانی بازی های آسیایی سال 98 رسید. اما آن چه نام «منصور پورحیدری» را یگانه می کند، قهرمانی سال 1991 میلادی با استقلال در جام باشگاه های آسیا است.
او شاید تنها مردی بود که به خاطر استقلال به تیم ملی پشت کرد. بعد از بازی های آسیایی 98 وقتی استقلال به سوی او دست نیاز دراز می کند، قید تیم ملی را زد و به استقلال رفت. برعکس تمام مربیان پیشین و پسین خودش که از باشگاه، چشم به نیمکت تیم ملی داشتند.
حالا تنها ایرانی تاریخ که به عنوان بازیکن و مربی قهرمان باشگاه های آسیا شده از میان ما رفت. ساکت آمد، ساکت و آرام زندگی کرد، نرم و بی صدا هم رفت. استقلال به سوگ یک پدر نشست.